فلسفه

/falsafe/

مترادف فلسفه: الهیات، حکمت، راز، سر

برابر پارسی: فرزان

معنی انگلیسی:
philosophy, real reason

لغت نامه دهخدا

فلسفه. [ ف َ س َ ف َ / ف ِ ] ( معرب ، اِ ) اصل کلمه یونانی و مرکب از دو جزء است : فیلوسس به معنی دوست و دوستدار و سوفیا به معنی حکمت. علم به حقایق موجودات به اندازه توانایی بشر. حکما بطور کلی فلسفه را بر دو قسم تقسیم کرده اند: فلسفه عملی یا حکمت عملی و فلسفه اکتسابی نظری یا حکمت نظری. حکمت عملی شامل تهذیب اخلاق ، تدبیر منزل و سیاست مدنیه است. حکمت نظری شامل سه قسم ذیل است : الف ) فلسفه ادنی که بحث از اموری میکند که مادی محض اند، علم طبیعی ، طبیعیات. ب ) فلسفه اولی که بحث از اموری میکند که نه در ذهن و نه در خارج احتیاج به ماده ندارند. و منظور از آن معرفت امور کلی احوال موجودات مانند وحدت و کثرت و وجوب وامکان و حدوث و قِدَم و مانند آنهاست و یا الهیات به معنی اخص. ج ) فلسفه اوسط که بحث از اموری میکند که در وجود خارجی به ماده احتیاج دارند. ریاضیات. ( ازفرهنگ فارسی معین ). لفظی است یونانی ، معنی آن خویشتن را به حضرت واجب الوجود مانند ساختن است ، و فلسفه اولی عبارت از علم الهی است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). تشبه به اله آن طاقت بشری را نیازمند است که آدمی را قادر به تحصیل سعادت ابدی سازد چنانکه فرمود صادق - صلی اﷲ علیه و سلم - در سخن خود: خوی گیرید به اخلاق خداوند یعنی چون او شوید در احاطت بر دانستنی هاو تجرد از جسمانیات. ( تعریفات جرجانی ) :
فلسفه در سخن میامیزید
وآنگهی نام آن جدل منهید.
خاقانی.
شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه ست یا اکسیر.
خاقانی.
قصه گفت او شاه را و فلسفه
تا برآمد عشر خرمن از کفه.
مولوی.
علم نیرنجات و سحر و فلسفه
گرچه نشناسند حق الفلسفه.
مولوی.
فلسفه گفتش بسی و او خموش
ناگهان واکرد از سر روی پوش.
مولوی.
- فلسفه اشراق . رجوع به اشراق شود.
- فلسفه بافی ؛ سخن بیهوده و بظاهر مستدل گفتن. استدلال بی پایه کردن.
- || پرگویی کردن در مسائلی که مورد علاقه دیگران نیست.
- فلسفه بحثی ( بحثیه ) ؛ فلسفه ای که در آن به بحث و استدلال پردازند. مقابل فلسفه ذوقی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- فلسفه خاصیه متعالیه ؛ از اصطلاحات ملاصدرای شیرازی و فلسفه خاصی است که وی از تلفیق آیات و اخبار و کلمات بزرگان و عارفان و خلاصه ای از تلفیق عقل و نقل و وحی و ذوق و بحث به وجود آورده است. ( فرهنگ فارسی معین ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رساله ایست در باب فلسفه بقلم ارسطو .
حکمت، تفکروتعمق وتفنن درمسائل علمیه، علمی که درمبادی وحقایق اشیائ وعلل وجود آنهابحث میکند
( اسم ) علم به حقایق موجودات باندازه توانایی بشر . توضیح حکما به طور کلی فلسفه را بر دو قسم تقسیم کرده اند : فلسفه ( حکمت ) عملی و فلسفه ( حکمت ) اکتسابی نظری ( حکمت نظری ) . حکمت عملی شامل تهذیب اخلاق تدبیر منزل سیاست مدنیه است . حکمت نظری شامل سه قسم است : الف - یا فلسفه ادنی . که بحث از اموری می کند که مادی محض اند علم طبیعی طبیعیات ب - یا فلسفه اولی . که بحث از اموری می کند که نه در ذهن و نه در خارج احتیاج به ماده ندارند و منظور از آن معرفت امور کلی و احوال موجودات مانند وحدت و کثرت و وجوب و امکان و حدوث و قدوم و مانند آنهاست الهیات ( به معنی اخص ) ج - یا فلسفه اوسط . بحث از اموری می کند که در وجود خارجی به ماده احتیاج دارد ریاضیات . یا فلسفه بحثی ( بحثیه ) فلسفه ای که در آن ببحث و استدلال بپردازند مقابل فلسفه ذوقی . یا فلسفه خاصیه ( متعالیه ) . ( اصطلاح صدر الدین شیرازی ) فلسفه خاصی است که وی از تلفیق آیات و اخبار و کلمات بزرگان و عارفان و خلاصه ای از تلفیق عقل و نقل و وحی و ذوق و بحث به وجود آورده مقابل فلسفه بحثی . یا فلسفه عامیه . ( اصطلاح صدر الدین شیرازی ) مراد فلسفه مشهور و معمول است مقابل فلسفه خاصیه متعالیه . یا فلسفه فیضی ( فیضیه ) . فلسفه افلاطون و فلسفه اشراق . یا فلسفه مطلقه . حکمت مطلقه . یا فلسفه نظری ( نظریه ) حکمت نظری .

فرهنگ معین

(فَ لْ سَ فِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - حکمت ، دانشی که موضوع آن هستی و وجود است . ۲ - علت ، دلیل . ، ~ بافی کنایه از: اظهار نظر دور از منطق .

فرهنگ عمید

۱. علمی که در مبادی و حقایق اشیا و علل وجود آن ها بحث می کند، تفکر و تعمق و تفنن در مسائل علمیه، حکمت.
۲. [عامیانه] علت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فلسفه آن علمی است که درباره کلی ترین مسایل هستی که مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه موضوعات هم مربوط است بحث می کند و همه هستی را به عنوان یک موضوع در نظر گرفته و درباره آن بحث می کند. موجود به عنوان خودش و فارغ از هر گونه قید و شرط موضوع فلسفه است. کاربرد فلسفه شناخت موجودات است یعنی انسان به وسیله دانش فلسفه می تواند موجود حقیقی را از موجودات خیالی و توهمی تمیز دهد.
گرچه تعبیر علوم اسلامی در موارد مختلف مفهوم خاصی را از نظر گسترش یا محدودیت تداعی می کند، ولی هدف ما از علوم اسلامی دانش های است که به نوعی با اسلام و معارف اسلامی در ارتباط است و یا در فرهنگ و تمدن اسلامی سابقه طولانی دارد و مسلمانان در ابداع یا شکوفای آن نقش مؤثری داشته اند. از آن میان فلسفه از دو نظر جزء علوم اسلامی شمرده می شود:اولاً: برابر گفته برخی از بزرگان در کلمات پیشوایان دین بخصوص امیرمؤمنان و حضرت ثامن الائمه، ذخائر بی کران درباره الهیات بیان شده که عمیق ترین تفکرات فلسفی در آنها وجود دارد و مایه های اندیشه عقل و فلسفی را در جامعه اسلامی تأمین می کند. ثانیاً: فلسفه به عنوان یک رشته خاصی توسط مسلمانان به اوج و شکوفایی خود رسیده و ده ها مسئله جدید فلسفی توسط حکمای بزرگ مسلمان طرح و تثبیت شده است. بنابراین فلسفه جزء عزیزترین علوم اسلامی محسوب می شودکه در این جا به طور اجمال درباره برخی مباحث مربوط به آن بحث می شود:
تعریف فلسفه
گرچه درباره تعریف فلسفه مباحث فراوان مطرح است، اما به طور کلی برای فلسفه دو اصطلاح رایج است یک اصطلاح قدما که اصطلاح شایع است برابر این اصطلاح چون فلسفه یک لفظ عام است تعریف خاصی برای آن وجود ندارد و مطلق دانش عقلی را می توان فلسفه نامید.اما اصطلاح دیگری نیز برای فلسفه وجود دارد که برابر این اصطلاح فلسفه تعریف خاصی می تواند داشته باشد لذا براساس این اصطلاح در تعریف فلسفه گفته اند: فلسفه عبارت از علم و شناخت موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعیّن خاصی دارد مثلاً جسم است، انسان یا گیاه است و مانند آن، بنابراین به طور خلاصه فلسفه به آن دانشی گفته می شود که درباره هستی با قطع نظر از مصادق آن بحث می کند.به عبارت دیگر فلسفه آن علمی است که درباره کلی ترین مسایل هستی که مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه موضوعات هم مربوط است بحث می کند و همه هستی را به عنوان یک موضوع در نظر گرفته و درباره آن بحث می کند.
موضوع فلسفه
موجود به عنوان خودش و فارغ از هر گونه قید و شرط موضوع فلسفه است، اما باید توجه داشت که موجود که به عنوان موضوع فلسفه مطرح می شود مراد مفهوم آن نیست بلکه مصداق خارجی آن مراد است، پس موضوع فلسفه در حقیقت همان واقعیت است که از آن به موجود یاد می شود، فیلسوف بعد از آن که به واقع پرداخت، از دو حال بیرون نیست یا مصداق و آنچه مفهوم وجود بر آن صادق است به عنوان مصداق واقعیت می شناسد و می یابد. و یا افراد ماهیت را مصداق واقعیت می پندارد. در صورت اول موضوع فلسفه او وجود است و در صورت دوم موضوع فلسفه او ماهیه محققه و موجوده است نه ماهیه من حیث هی.
فائده فلسفه
...

[ویکی اهل البیت] اصل کلمه «فَلْسَفَة» یونانی و مرکب از دو جزء است: فیلو به معنی دوست و دوستدار، و «سوفیا» به معنی حکمت، که مچموعاً یعنی «دوستدار حکمت».
«فلسفه» در واقع علم به حقایق موجودات به اندازه توانائی بشر می باشد. به بیان دیگر فلسفه(یا حکمت)، تفکر در مسائل علمی و مو شکافی در فهم آنها است. (علم الاشیاء بمبادئها و عللها الاولی.)
از سوی دیگر می توان این گونه گفت :
فلسفه از سنخ اندیشه بوده و شناخت حقایق اشیا به مقدار ممکن است و اگر مجموع اندیشه و انگیزه در تعریف فلسفه اخذ شود، فلسفه را تشبه به خالق، به مقدار ممکن تعریف کرده اند. همان گونه که خدای سبحان هم اوصاف علمی دارد و هم اوصاف عملی، هم عالم است و هم عادل و حکیم، فیلسوف الاهی نیز هم اندیشه ناب و صائب و هم انگیزه سالم دارد. به هر حال، فلسفه یا همان اندیشه بوده و محصول عقل نظری است یا مجموع اندیشه و انگیزه بوده و محصول عقل نظری و عقل عملی، هر دو، است.
ملاصدار در کتاب اسفار در باب تعریف فلسفه می گوید:
اعلم أن الفلسفة استکمال النفس الإنسانیة بمعرفة حقائق الموجودات علی ما هی علیها و الحکم بوجودها تحقیقا بالبراهین لا أخذا بالظن و التقلید بقدر الوسع الإنسانی.
فلسفه عبارت است از کمال یافتن نفس انسان به سبب معرفتی که به حقائق موجودات می یابد, معرفتی که مطابق با واقع باشد و نیز حکم به موجودیت آنها به وسیلة برهان و نه از روی ظن و تقلید, به قدری که در توان اوست.
از نظر قدما حکمت- یعنی حقایق و علومی که قابل دریافت با نیروی عقل است- در وهله اوّل منقسم می‏شود به حکمت نظری و حکمت عملی؛ حکمت نظری به نوبه خود منقسم می‏شود به «حکمت الهی» یا «حکمت علیا»، و «حکمت ریاضی» یا «حکمت وسطی»، و «حکمت طبیعی» یا «حکمت سفلی». بعدها حکمت الهی عنوان مطلق "فلسفه" را به خود گرفت.

دانشنامه عمومی

فَلسَفِه ( یونانی باستان: φιλοσοφία  philosophia  "فیلوسوفیا" ) [ ۱] و ( به پارسی میانه: خردْدوستی، آوانگاری:  xraddōstih ) [ ۲] [ ۳] [ ۴] مطالعه پرسش های عمومی و اساسی است، مانند پرسش های مربوط به عقل، وجودیت، دانش، ارزش ها، ذهن و زبان. [ ۵] چنین سوالاتی اغلب به عنوان مشکلاتی مطرح می شوند[ ۶] [ ۷] که باید مورد مطالعه قرار گیرند یا حل شوند. این اصطلاح احتمالاً توسط فیثاغورس ( حدود ۵۷۰–۴۹۵ قبل از میلاد ) ابداع شده است. [ ۸] [ ۹] روش های فلسفی شامل پرسش، بحث انتقادی، استدلال عقلی و ارائه منظم است.
این کلمه در زبان عربی مصدر است از کلمه یونانی φιλοσοφία ( فیلوسوفیا ) . [ ۱] فیلو به معنی "دوستداری" و "سوفیا" به معنی دانش است. پس کلمه فلسفه در لغت به معنی دوستداری دانش بوده است.
موضوع علم فلسفه اولیٰ ( متافیزیک یا الهیات ) در اصل ( وجود ) صرف و عوارض و حالات مختلف آن است و به جهان از منظر وجودی واحد و پیوسته می نگرد . فلسفه اولیٰ از این جهت که عام ترین و کامل ترین موضوع را دارد از علوم دیگر جامع تر است و به دلیل بهره گیری از روش استدلال و برهان از علوم دیگر یقینی تر می باشد . در علم فلسفه به پرسش های کلی مربوط به عقل، مبدا پیدایش دنیا ، نظام خلقت ، ماهیت ها ، وجودیت، دانش، ارزش ها، ذهن و زبان پاسخ داده می شود. [ ۱۰] چنین سوالاتی اغلب به عنوان مشکلاتی مطرح می شوند[ ۱۱] [ ۱۲] که باید مورد مطالعه قرار گیرند یا حل شوند.
هرچند قبل از سقراط متفکرانی دیگر وجود داشته اند اما کلمه فلسفه اولین بار توسط سقراط مورد استفاده قرار گرفت. در زمان او عده ای که خود را سوفیست ( به معنای دانشمند ) می نامیدند ادراک انسان را ملاک حقیقت و واقعیت می دانستند و مغالطه به کار می بردند . سقراط برای امتناع از همردیف شدن با سوفیست ها نام ( فیلوسوفوس ) به معنای فیلسوف امروزی را برای خود برگزید که بعد ها کم کم فلسفه به معنای علم به کار رفت و سفسطه ( مصدر به معنای سوفیست گری ) بر مغالطه کاری گفته شد.
از نظر تاریخی، فلسفه همه دانش را در بر می گرفت و یک پزشک به عنوان یک فیلسوف شناخته می شد. [ ۴] از زمان فیلسوف یونان باستان ارسطو تا قرن نوزدهم، " فلسفه طبیعی " نجوم، پزشکی و فیزیک را هم دربر گرفت. [ ۱۳] به عنوان مثال، اصول ریاضیات فلسفه طبیعی نیوتن در سال ۱۶۸۷ که بعداً به عنوان یک کتاب فیزیک طبقه بندی شد.
عکس فلسفهعکس فلسفهعکس فلسفهعکس فلسفهعکس فلسفهعکس فلسفه
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

از واژه ای یونانی به معنای دوست داشتن دانایی. نخستین بار توسط فیثاغوریان در قرن ۶پ م به کار رفت. فیلسوفان در طول تاریخ بارها فلسفه را تعریف کرده اند اما با گذر زمان آشکار شده است که تعریف فلسفه براساس مکتب فکری ای که آدمی به آن تعلق دارد تغییر می کند. اما دست کم دو ویژگی برای فلسفه معمولاً ثابت بوده و این دو ویژگی عبارت اند از عقلانی و آزادبودن. فلسفه به مثابۀ نوعی اندیشیدن، اندیشیدنی است که عقلانی است و از هر مرجعیت و قیدی نیز آزاد است. فیلسوفان در پی آنند که زندگی آدمی را در رابطه ای سعادت بخش و معنی دار با جهانی قرار دهند که انسان خود را در آن می یابد. سرآغاز تاریخی فلسفه، انتقاد تأمل آمیز از باورهای دینی و اخلاقی بود و همواره نیز این ویژگی اندیشۀ انتقادی ـ عقلانی بودن را از دست نداده است. فلسفه را دست کم در دو کاربرد عام و خاص می توان دسته بندی کرد. در کاربرد عام، فلسفه عبارت است از مشرب عقلی عام یک دورۀ تاریخی یعنی جهان بینی همه گیر، روش های متمایز اندیشیدن، پیش فرض های بی چون و چرا و فضای عقیدتی آن دوره که دیدگاه فلسفی هر فرد در آن دوره را نیز معمولاً شکل می دهد. اما در کاربرد خاصّ تفکری است که انتقادی و تأمل آمیز است، یعنی دو ویژگی عقلانی و آزاد بودن را لزوماً به همراه دارد. ارسطو یکی از نخستین تقسیم بندی ها را از فلسفه ارائه کرد که براساس آن فلسفه عبارت است از مادر تمامی دانش هایی که ما اکنون می شناسیم. زیرا به نظر او فلسفه دو بخش نظری و عملی دارد که بخش نظری شامل این تقسیمات است: ۱. فلسفۀ اولی یا مابعدالطبیعه یعنی دانشی که به مطلق هستی می پردازد که در آن خدا، نفس، و جهان مورد پژوهش قرار می گیرند؛ ۲. ریاضیات؛ ۳. طبیعیات. بخش عملی نیز شامل تقسیم زیر است: ۱. اخلاق؛ ۲. تدبیر منزل؛ ۳. سیاست. ناگفته پیداست تمام این تقسیم بندی ها قابل مناقشه اند، اما برای روشن شدن مسائل فلسفه ناگزیر از برخی تقسیم بندی ها هستیم. از آن جا که فلسفه همواره دغدغۀ سعادت انسان را داشته است ضروری است که به ارزش ها به ویژه ارزش های اخلاقی و سیاسی بپردازد. از سوی دیگر از آن جا که مفهوم سعادت با مفهوم کمال پیوند دارد به ارزش های زیبایی شناسانه هم خواهد پرداخت. پس در مسائل فلسفه همواره با پرسش هایی از این دست برخورد خواهیم کرد که: معنای زندگی آدمی چیست؟ سرشت جهانی که انسان در آن زندگی می کند چیست و به سرنوشت انسان چه ربطی دارد؟ سرنوشت چیست؟ انسان تا چه حد می تواند با کردار خود در این سرشت تأثیر بگذارد و چه کارهایی باید انجام دهد؟ ارزنده ترین زندگانی فردی و جمعی کدام است؟ سعادت چیست؟ انسان چگونه می تواند به کمال خود برسد؟ پیداست که انسان برای پاسخ به این گونه پرسش ها باید نخست دریابد که تا چه اندازه می تواند به این پرسش ها پاسخ گوید. به دیگر سخن عقل انسان تا چه اندازه می تواند در شناخت به پیش رود و آیا حدی برای شناخت عقلانی انسان وجود دارد یا نه؟ در این جاست که ضرورت دانش معرفت شناسی که کارش مشخص کردن محدودۀ توانایی شناخت عقلانی است آشکار می شود. اما پس از شناختن این محدوده، پرسش دیگری پدید می آید که برای رسیدن به شناخت عقلانی در محدودۀ مورد نظر چه روشی را باید برگزید و چگونه می توان استدلال کرد و به نتیجه رسید. در این جا نیز دانش منطق لزوم خود را بر ما آشکار می کند. در قسمت پایانی نیز به مهم ترین مسائل نظری ای می رسیم که در فلسفه مطرح است و آن را با نام مابعدالطبیعه می شناسیم. مابعدالطبیعه دانشی است که به موجود از آن جهت که موجود است و نه از هیچ جهت دیگری می نگرد. بدیهی است که در این نگاه به موجود، تمامی موجودات تنها از حیث وجود داشتن شان مورد توجه قرار گرفته و بررسی می شوند. در این بخش از آن جا که فلسفه از پیش خود را متعهد به بررسی ارزش ها کرده است، باید پیش از آن تکلیف خود را با ذوات اشیاء و واقعیت آن ها مشخص کند تا براساس آن واقعیت نسبت به ارزش گذاری برای آن ها و همچنین انسان و چگونگی رسیدنش به کمال و سعادت سخن بگوید. بدین ترتیب گرچه فلسفه از زندگی علمی و روزمره انسان شروع می کند اما لزوماً به سمت مباحثی نظری، روشی و شناختی کشیده می شود تا بتواند از پس سازماندهی و بررسی ارزش های موجود برآید. سرانجام می توان چنین گفت که فلسفه بر آن است تا با رساندن انسان به شناختی عمیق تر از خود و جهان پیرامونش او را به آزادی برساند تا بتواند براساس امکاناتی که در پیش رو دارد بهترین زندگی ممکن را برای خود فراهم آورد و به کمال خود برسد و در نتیجه سعادت مند شود.

مترادف ها

philosophy (اسم)
تجرد، بردباری، حکمت، فلسفه، وارستگی

فارسی به عربی

فلسفة

پیشنهاد کاربران

دانِستِ دانش : فلسفهء علم.
دانستِ دانشها:فلسفهءعلوم.
تَکایه شناسی:فردشناسی.
هَمایه شناسی:جامعه شناسی.
تکایهء پایه. ( اصالت فرد. )
همایهء پایه. ( اصالت اجتماع یا جامعه ) .
دانشوران دیار
دانشمندان دیار.
رازوران دیار.
فرزانگان دیار . دانشجویان دیار.
...
[مشاهده متن کامل]

دانش آموزان دیار.
آموزگاران دیار.
کارمندان دیار.
کار آموزان دیار.
ودیگرهای دیار.

"لوازم الفلسفه" فارابی.
"درخورهای فرزانش" فارابی.
"فرزانش وابزار پیدایش آن "
"الفلسفه وسبب ظهورها" ابونصر فارابی.
فرزانش:فرا دانش ، فراتر از دانش،
دانش آنچه می دانیم.
فرزانش:آنچه را فراتر از دانش می یابیم.
آنانکه فارسی را پاس می دارند
ابرند که بر دشت و دمن می بارند
بنگر که به زندگی روان می بخشند
پیروز به زندگی و بس بسیارند. شهرام.
فرزانش زفان.
فرزانش زپان.
فرزانش زبان.
خرد افتامد:real reason
چی و چرایی.
چه وچرا.
انگیزه وانگیخته.
فلسفه، پلسفه ، پیله کردن وسفتن اندیشه.
فلسفهء علم:فرزانش دانش
فرزانش
دیدگاه شماره 2:
پیشنهاد واژه "نِشُد" به جای واژه "عمیق شدن در چیزی" و چیزهای همسان با آن و همچنین دانش و واژه "فلسفه"
واژه "نِشد" از دو بخش "نِ" برابر "پایین، به پایین" و "شد" که همان "شدن" است. ( در واژه ای همچون "فرگشت" نیز، "گشت" برابر "گشتن" است و از این روش می توان برای کوتاه شدن واژگان بهره برد )
...
[مشاهده متن کامل]

پس "نِشد" برابر "پایین رفتن، به پایین رفتن" که برابر "عمیق شدن در چیزی" نیز باشد.
این از این.
شما در "فلسفه" کاری که می کنید این است:"درباره موضوعات بنیادی جهان و انسان ها، بسیار عمیق شوید"
پس می توان "فلسفه" را "دانش نِشُد" یا همان "نِشُد" خالی گرفت و از آن بهره برد.
بدرود!

گاهی می توان از "چرایی، آوند" به جای "فلسفه" بهره برد:
نادرست:فلسفه این چیز چیست ( فلسفه این چیه؟ )
درست تر:چرایی/آوند این چیز چیست؟ ( چرایی/آوند این چیه؟ )
برای خود دانش "فلسفه" من هیچ رای و نگاه ای ندارم و یا خیلی بیخود هستند و میتوان گفت که این واژه جا افتاده است و نمی توان چیزی را به جایش گفت ( همانند پیتزا و اتوبوس و تلویزیون و. . . . )
...
[مشاهده متن کامل]

بدرود!

کلمه فلسفه، کلیدواژه ای که قانون حروف معکوس در این کلمه اعمال شده است. یعنی از درون به بیرون نگریستن. درون نگری خودنگری ، از ریشه سَلّاف یا صَلّاف منشعب شده است به مفهوم خودخواه و خودبین. در زبان لاتین self - service یعنی از خود پذیرایی کردن. اصطلاح عکس سلفی گرفتن نیز یعنی از خود عکس گرفتن. کلمه فلس نیز که پولک های اطراف ماهی می باشد به مفهوم پوششی برای خود. کلمه فلسطین با همین نگارش نیز احتمالا یعنی جایی که اطرافش را را انجیر یا تین پوشانده.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر هم با نگارش پالیزتین باشد به مفهوم باغ انجیر معنی می دهد.
قانون حروف معکوس در کلمات زیادی موجود هست، قَدَح حَدقه، متافیزیک اتم فیزیک، کلاف فلکه، کلاغ قُلَّک، فَلس سِلف صَلّاف، کاسه ساک، شییٔ عیش. . . .

خِرَدشناسی، خردپژوهی، دانش پژوهشی
فلسفه: همتای پارسی این واژه ی عربی شده، این است:
اِروان ervān ( سغدی ) .
فلسفه عبارت است از اندیشه، بینش، پرسش، پژوهش، ارزیابی، توضیح، برنامه ریزی و یا بازتاب درست و بر پایه ی خرد و برخاسته از حقیقت در باره ی ساختار و دانش در زمینه ی پیدایش، هستی و سرانجام هر چیز یا رفتار برای پذیرش آن چه که هست و داشتن نگاه و رفتار درست از زندگی و جهان.
...
[مشاهده متن کامل]

( https://www. cnrtl. fr/definition/philosophie ) .

علت و چرایی
دلیل، علت
همه چیزرا با فلسفه ( یا فسفطه ) میتوان همزمان اثبات یا انکار یا بُردنش زیر سؤالهای نا متناهی وبازجوئی تاابد!
به این مثال تکراری توجه کنید:
"من دروغ میگم"
اگه راست بود پس من دروغگو هستم
واگه دروغ بود پس من راستگو هستم!
کدام یکیش درسته یا غلطه؟؟؟
به نظرم منظور فلسفه، تفکر در جهان بینی و چیستی و آفرینش و مبدأ و معاد است.
فلسفه:علم به حقایق موجودات به اندازه توانایی بشر
فلسفه= وجود وهستی
فلسفه کتابی است که البته میتوان معنی او را هم گفت مثل حکمت و راز فلسفه درسی بسیار مسخره که من دانشمند نمتوانم از آن سر در بیاورم
۱ - فلسفه دانشی است که هر موجودی را از آن جهت که موجود است مورد مطالعه قرار می دهد و نه از آن جهت که موجودی خاص است مثلاً حیوان است یا نبات است و یا. . . . . .
٢ - فلسفه عبارتست از یک سلسله مسائل که از مطلق ( وجود ) ( وجود بدون هیچ گونه قید و شرط ) و احکام و عوارض آن گفتگو می کند. فلسفه از ( بود ) و ( نبود ) اشیاء سخن می گوید و احکام مطلق هستی را مورد مطالعه قرار می دهد و هیچگاه به احکام و آثاری که مخصوص یک یا چند موضوع خاص است نظر ندارد.
...
[مشاهده متن کامل]

فلسفه عبارتست از علم به احوال موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعین خاص دارد, مثلاً جسم است, یا کمّ است یا کیف است, یا انسان است, یا گیاه است و غیره.
در قلمرو حقوق به معنی : آن چه باید باشد نه آن چه که هست به کار می رود.
برای مثال فلسفه حقوق ، عدالت و رسیدن به آرمان های مطلوب انسان وارمانهای اجتماعی است.
ودر بعضی از عبارات به معنی، چرایی یا هدف از وضع به کار می رود.
به زبان ساده: علم به حقایق موجودات به اندازه توانایی بشر
فلسفه دستاویزی به شناخت از راه اندیشه است.
به پارسی میانه "خْرَد دُئشَگیهْ" بوده که همان خرددوستی می باشد. البته واژه ی فیلُسُفا یا همان فیلُسُفای یونانی را هم بکار می بردند.
فِلُسُفه به اشتباه فَلسَفه!
مانند مَندِلیف به اشتباه مَندَلیُف!!
و اَرشِمیدُس به اشتباه اَرَشمیدُس!
مُلِکول به نادرستی مولوکول!!
و صدها واژه دیگر که زیرای نداشتن و نذاشتن a, e, o نادرست و من دراوردی خانده شده اند. . .
زبان اعتراض انسان به ندانسته ها
Philosophy
معمولا ریشه این کلمه را تا یونان باستان رد یابی میکنند و میگوند که اولین بار سقراط آنرا بیان داشته است. حال برای یک لحظه هم که شده با زاویه دیگری این کلمه ترکیبی را نگاه کنیم.
Phil o Sophie فیل و صوفی.
...
[مشاهده متن کامل]

در افکار سقراط معنی این دو کلمه این به روشنی آشکار بوده است. فیل سمبل تن یا بدنِ مادی و سوفی ( صوفی ) به معنای خرد یا بخش معنوی وجود. این دو کلمه و حرف پیوند و ریشه یونانی ندارند بلکه از شرق وارد شده و هشیارانه توسط متفکرین یونانی به کلمه یونانی تبدیل شده است. بنابر این با خیال راحت می توانیم بگوئیم که فلسفه ریشه یونانی ندارد.

فلسفه یعنی مشخص و روشن کردن حقیقت
واقعیت در ذهن ما رخ میدهد و حقیقت اصل واقعه است
یک واقعه رخ میدهد و در ذهن اشخاص مختلف برداشت های مختلف ممکن است حاصل شود ، بدین معنی که واقعه یکی ولی واقعیت برای هر شخص بگونه خاص خودش با توجه به ذهن و ادارکش از آن واقعه ، اما حقیقت یکی است و آن اصل واقعه که برای کشف آن فلسفه وارد عمل میشود و از ابزار کشف حقیقت میتوان زبان بمعنای علم واژه شناسی ، علم انسان شناسی و نحوه تفکر و تعقل آن ، منطق ، نحوه ادراک اطلاعات محیطی توسط گیرنده های بشری و یا ساخته شده به دست انسان و حتی علم فیزیک و ریاضی یاد کرد
...
[مشاهده متن کامل]

زبان فیزیک ریاضی است و زبان فلسفه واژگان است
استدلال در فیزیک معادلات ریاضی و استدلال در فلسفه منطق است
***پس فلسفه یعنی کشف حقیقت وقایع هستی با کمک منطق ( ترکیب و تجزیه تحلیل اطلاعات دریافتی توسط حواس و نحوه تجزیه تحلیل آنها در ذهن بهنگام تفکر )

در واژگان پهلوی لغت فلسفه به دیسه ی فیلسُفاییه و فیسلوف به شکل فیلسُفیا آمده است.
این واژه معرب یونانی فیلُسُفیا می باشد و پارسی آن این واژه هاست: آنویک ãnvik ( سنسکریت: آنویک شَکَ ) ، میماش ( سنسکریت: میمَشا )
این واژه از اساس یونانى ست و معرب واژه Philosophia مى باشد و در پارسى پهلوى فیلْسُفایى Filsofai گفته مى شود و شایسته است که ایرانیان بجاى آواگفتِ تازى آن ، آواگُفتِ پهلوى یعنى فیلْسُفایى Filsofai را بنویسند و بخوانند . همتایان دیگر آن در پارسى اینهاست
...
[مشاهده متن کامل]

: خرددُشگى Xeraddoshegi ( پهلوى: خْرَت دُشَکیهْ : خردورزى ، فلسفه ) ، منشنیکى Maneshniki ( پهلوى: مَنیشْنیکیهْ : فلسفه ، اندیشه ورزى ، دانش اندیشه ها ) اندیشگى Andishegi ( پهلوى: اندیشَگیهْ : تفکر ، فلسفه ) آنویک Anvik ( سانسکریت: نْویکا : فلسفه ، اندیشه ورزى )
، میماش Mimash ( سانسکریت: میمَمشا : فلسفه ، اندیشگى )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٨)

بپرس