آنکه فقیه است از املاک او
پاکتر آن است که از رشوت است.
ناصرخسرو.
آن را بدو بهل که همی گویدمن دیده ام فقیه بخارا را.
ناصرخسرو.
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم کز بیم مور در دهن اژدها شوم.
ناصرخسرو
مؤدب شوم یا فقیه و محدث کاحادیث مسند کنم استماعی.
خاقانی.
در ناف دو علم بوی طیب است وآن هر دو فقیه یا طبیب است.
نظامی.
پس فقیهش بانگ برزد کای پسرباز کن دستار را، آنگه ببر.
مولوی.
راستی کردند و فرمودند مردان خدای ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را.
سعدی.
سرهنگ لطیف خوی دلداربهتر ز فقیه مردم آزار.
سعدی.
هرکه هست از فقیه و پیر و مریدوز زبان آوران پاک نفس.
سعدی.
آنکه نداند رقمی بهر نام به ز فقیهی که بود ناتمام.
امیرخسرو.