فقاع.[ ف َق ْ قا ] ( ع ص ) سخت پلید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ضراط. ( از اقرب الموارد ).
فقاع. [ ف ُ ] ( معرب ، اِ )معرب فوگان. ( یادداشت مؤلف ). شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند. آبجو. ( فرهنگ فارسی معین ). مویز آب. بوزا. بزا. بوزه. ( یادداشت مؤلف ). شراب خام که ازجو و مویز و جز آن سازند. ( منتهی الارب ). فقاع از مشروب های گازدار بوده و در کوزه سنگین نگهداری میشده است. روی در کوزه را با پوستی می پوشانده و محکم میکرده اند و برای خنک ماندن در قلیه یخ میخوابانده اند وهنگام خوردن پوست در کوزه را با میخی سوراخ میکرده و فقاع را با گاز آن از سوراخ پوست درمیکشیده اند. درمذاهب اهل سنت ، این مشروب حرام نبوده و حتی در سالهایی که ماه رمضان به تابستان می افتاد روزه را با آن میگشودند و سوزنی در قطعه ای به این امر و بطرز استعمال آن اشاره کرده است. ( یادداشت مؤلف ) :
رمضان آمد و هر روزه گشا را گه شام
به یکی دست نواله ست و دگر دست فقاع
آتشی را که همه روزه ، کند روزه بلند
شامگاهان به یکی لحظه کند پست فقاع
خوشتر است از لب معشوق بر روزه گشای
لب آن کوزه سنگین که در او هست فقاع.
در صورتی که این مشروب را از مویز سازند کشمش را با دانه کوبند. ( یادداشت مؤلف ) :
چو بیدار گردد فقاع و یخ آر
همی باش پیش گشسب سوار.
فردوسی.
چون کوزه فقاعی ز افسردگان عصردر سینه جوش حسرت و در حلق ریسمان.
خاقانی.
نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع شیبت مویش بصبح برف نمای از سداب.
خاقانی.
وگر جلاب دادن را نشایم فقاعی را به دست آخر گشایم.
نظامی.
.... چون کوزه فقاع که تا پرباشد بر لب و دهانش بوسه های خوش زنند و چون تهی گشت از دست بیندازند. ( مرزبان نامه ).- درکوزه فقاع تپاندن ؛ راه دخل و تصرف را بستن.( فرهنگ فارسی معین ).
- در کوزه فقاع کردن ؛ در کوزه فقاع تپاندن. راه دخل و تصرف را بستن یا محدود کردن : بیچاره را با این دمدمه در کوزه فقاع کردند. ( کلیله و دمنه ).
|| شیشه. ( غیاث از لطایف ). || حباب. || پیاله. || کوزه. ( غیاث ). || شربت. ( غیاث از شرح اسکندرنامه ). || گیاهی است که هرگاه خشک گردد، سخت و شبیه قرون شود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).