[ویکی فقه] فطرت نوعی خاص از آفرینش و راهنمای
انسان به سوی
خدا است.
فطرت واژه ای
عربی از ماده (ف، ط، ر) است. «فطر» در
عربی به معنی شکافتن و آفریدن ابتدائی و بدون سابقه، آمده است. و در
قرآن به هر دو معنی به کار رفته است. (افی الله شک فاطر السموات و الارض اذا السماء انفطرت. )
مراد از فطرت
فطرت بر وزن فعله برای بیان حالت فعل و به معنی سرشت، طبیعت و
خلقت خاص است فطرت و فطریات اصطلاح های متعددی دارد اما آن چه منظور این مقاله است، نحوه خاص
آفرینش انسان است: «انسان فطرت دارد» به این معنی است که انسان مانند لوح سفید یا خمیر شکل یافته ای، به
دنیا نمی آید بلکه از آغاز بینش ها و گرایش های خدادادی خاصی را به همراه دارد که انتخاب ها و افعال او را در طول
زندگی جهت می دهد و منظور از «فطری بودن توحید» این است که انسان نسبت به تعالیم انبیاء، لااقتضاء و خنثی نیست، بلکه در سرشت انسان، فطرت و تقاضایی است که بعثت انبیا پاسخگوی آن است و
پیامبران الهی چیزی را عرضه داشته اند که
بشر طبق سرشت خود در جست و جوی آن است. اگر ما برای انسان یک سلسله ویژگی ها در اصل خلقت قائل باشیم، مفهوم فطرت را می دهد. فطرت انسان یعنی ویژگی هایی در اصل خلقت و آفرینش انسان. در دیدگاه قرآنی، در سرشت انسان، ویژگی هایی نهفته است که
انسانیت او وامدار آنها است. فطرت، راهنمای انسان به سوی خدا است.
فطرت در قرآن
قرآن کریم این کلمه را برای انسان و رابطه او با
دین به کار می برد.
ترادف فطرت با
صبغه و حنیف
...
[ویکی شیعه] فِطرَت یا سِرِشت به نوع آفرینش انسان گفته می شود که خدادادی و مادرزاد بوده و بین همه
انسان ها مشترک است. فطرت به دو شاخۀ فطرت شناختی و فطرت گرایشی تقسیم می شود. بر اساس قرآن و روایات، شناخت خدا و گرایش به
توحید از مصادیق فطرت هستند.
فطرت از ریشه «فطر» در لغت به معنای شکافتن، اختراع بدون الگو و نمونه قبلی، و صفات و ویژگیهای مادرزاد آمده است. از آنجا که آفرینش و خلقت نیز نوعی شکافتن عدم و پدید آمدن است، «فطرت» در معنای آفرینش و خلقت نیز به کار می رود.
تعاریف اصطلاحی مختلفی برای «فطرت» بیان شده است.
مصباح یزدی آن را نوعی هدایت تکوینی و خدادادی در وجود انسان می داند، هدایتی در حوزه شناخت و هدایتی در حوزه احساس.
جوادی آملی فطرت را عامل جدا شدن انسان از حیوان (فصل اخیر) می داند که همان
عقل و میل او در رسیدن به
کمال مطلق است.
[ویکی اهل البیت] فطرت واژه ای عربی از ماده (ف، ط، ر) است. «فطر» در عربی به معنی شکافتن و آفریدن ابتدائی و بدون سابقه، آمده است. و در قرآن به هر دو معنی بکار رفته است.
فطرت بر وزن فعلة برای بیان حالت فعل و به معنی سرشت، طبیعت و خلقت خاص است. فطرت و فطریات اصطلاح های متعددی دارد اما آنچه منظور این مقاله است، نحوه خاص آفرینش انسان است؛ «انسان فطرت دارد» به این معنی است که انسان مانند لوح سفید یا خمیر شکل یافته ای به دنیا نمی آید بلکه از آغاز بینش ها و گرایش های خدادادی خاصی را به همراه دارد که انتخاب ها و افعال او را در طول زندگی جهت می دهد و منظور از «فطری بودن توحید» این است که انسان نسبت به تعالیم انبیا، لااقتضا و خنثی نیست. در سرشت انسان، فطرت و تقاضایی است که بعثت انبیا پاسخگوی آن است.
پیامبران الهی چیزی را عرضه داشته اند که بشر طبق سرشت خود در جستجوی آن است.
بنابراین فطریات انسان خدادادی، فراحیوانی، قابل تجربه درونی، همگانی و از بدیهی ترین بدیهیات است. البته فطریات انسان به فطرت خداجوئی و
خداشناسی منحصر نمی شود ولی مقاله حاضر تنها به خداشناسی و خداجوئی فطری پرداخته است.
الف -
آیه فطرت (سوره روم/30) «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»؛ پس روی خویش را به سوی دین
یکتاپرستی فرا دار در حالی که از همه کیش ها روی برتافته و حق گرای باشی به همان فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است. آفرینش خدای - فطرت توحید - را دگرگونی نیست. این است دین راست و استوار ولی بیشتر مردم نمی دانند.
در این
آیه فطرت خداجوی بشر و بعضی از ویژگی های آن بیان شده است. طبق این آیه، یکتاپرستی و خداجوئی جزء آفرینش انسان ها است و طبیعت انسان اقتضا می کند تا در برابر مبداء غیبی که ایجاد، بقا و
سعادت او را به دست دارد،
خضوع کند و شئون زندگیش را با قوانین واقعی جاری در عالم هستی، هماهنگ نماید. دین فطری که مورد تاکید قرآن و سایر کتب آسمانی است، همان خضوع و همین هماهنگی است.
همچنین طبق این آیه، همراهی و ملازمت انسان با آفرینش و خلقت خود، - همان آفرینشی که
خداوند همه انسان ها را بر آن نوع آفریده است - با توجه کامل به دین مساوی و برابر است. دینی که خداوند توجه به آن را از ما می خواهد، تشریع مبتنی بر تکوین است.
ب - آیه میثاق (سوره اعراف/172-173): «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ × أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»؛ و (یاد کن) آنگاه که
پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشت های ایشان فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد؛ (گفت:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواه شدیم؛ (و این گواهی را گرفتیم) تا روز
رستاخیز نگویید که ما از آن بی خبر بودیم یا نگویید که پدران ما از پیش
شرک آوردند و ما فرزندانی از پس آنان بودیم، آیا ما را به سزای آنچه کجروان و تبه کاران -
کافران - کردند، هلاک می کنی؟!