فطرت

/fetrat/

مترادف فطرت: اصل، ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد، آفرینش، ابداع

برابر پارسی: سرشت، خوی، منش، نهاد

معنی انگلیسی:
nature, temperament, constitution

لغت نامه دهخدا

فطرت. [ ف ِ رَ] ( ع اِمص ) آفرینش. ( از منتهی الارب ) : در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معاونت و مظاهرت محتاج نگشت. ( کلیله و دمنه ). رجوع به فطرة شود. || ابداع و اختراع. || ( اِ ) صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش داراست. ( فرهنگ فارسی معین ). خمیره. سرشت. جبلت. ( یادداشت مؤلف ). سرشت که بچه بر آن آفریده در رحم. ( از منتهی الارب ) : چنان دید امیرالمؤمنین بفطرت تیز و فکرت شافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها. ( تاریخ بیهقی ).
قضا فعلست در فطرت ، قدر منطق به امر حق
خرد عرشست در حکمت معانی وحی و کرسی آن.
ناصرخسرو.
عقل و فطرت به جوی نستانند
دور دور شکم و دستار است.
صائب.

فطرة. [ ف ِ رَ ] ( ع اِمص ) آفرینش. ( ترجمان القرآن جرجانی ). || ( اِ ) سرشت که بچه بر آن آفریده در رحم. ( منتهی الارب ). الجبلة المتهیئه لقبول الدین. ( تعریفات ). || دین. ( منتهی الارب ). || صدقه فطر. ( ناظم الاطباء ). آنچه برای سلامت تن در آغاز ماه شوال پس از روزه رمضان به فقیران دهند. زکات فطر. فطریه :
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی
زکات و فطرة و اعتاق و هدی و قربانی.
سعدی.
رجوع به فطریة شود.

فطرة. [ ف ِ رَ تَن ْ ] ( ع ق ) فطرتاً. از روی فطرت و طبیعت. از روی سرشت و خلقت. عادتاً. طبعاً.

فرهنگ فارسی

سرشت، طبیعت، نهاد، صفت طبیعی انسان، ونیزبه معنی دین، سنت، فطری:منسوب به فطرت، ذاتی، طبیعی، جبلی
۱ - ( اسم ) آفرینش ۲ - ابداع اختراع ۳ - صفتی که هر موجود زنده در آغاز خلقتش داراست طبیعت سرشت جمع : فطر .

فرهنگ معین

(فِ طْ رَ ) [ ع . فطرة ] (اِ. ) سرشت ، طبیعت ، صفت ذاتی .

فرهنگ عمید

۱. ویژگی های ذاتی، سرشت، طبیعت، نهاد.
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] آفرینش، خلقت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فطرت نوعی خاص از آفرینش و راهنمای انسان به سوی خدا است.
فطرت واژه ای عربی از ماده (ف، ط، ر) است. «فطر» در عربی به معنی شکافتن و آفریدن ابتدائی و بدون سابقه، آمده است. و در قرآن به هر دو معنی به کار رفته است. (افی الله شک فاطر السموات و الارض اذا السماء انفطرت. )
مراد از فطرت
فطرت بر وزن فعله برای بیان حالت فعل و به معنی سرشت، طبیعت و خلقت خاص است فطرت و فطریات اصطلاح های متعددی دارد اما آن چه منظور این مقاله است، نحوه خاص آفرینش انسان است: «انسان فطرت دارد» به این معنی است که انسان مانند لوح سفید یا خمیر شکل یافته ای، به دنیا نمی آید بلکه از آغاز بینش ها و گرایش های خدادادی خاصی را به همراه دارد که انتخاب ها و افعال او را در طول زندگی جهت می دهد و منظور از «فطری بودن توحید» این است که انسان نسبت به تعالیم انبیاء، لااقتضاء و خنثی نیست، بلکه در سرشت انسان، فطرت و تقاضایی است که بعثت انبیا پاسخگوی آن است و پیامبران الهی چیزی را عرضه داشته اند که بشر طبق سرشت خود در جست و جوی آن است. اگر ما برای انسان یک سلسله ویژگی ها در اصل خلقت قائل باشیم، مفهوم فطرت را می دهد. فطرت انسان یعنی ویژگی هایی در اصل خلقت و آفرینش انسان. در دیدگاه قرآنی، در سرشت انسان، ویژگی هایی نهفته است که انسانیت او وامدار آنها است. فطرت، راهنمای انسان به سوی خدا است.
فطرت در قرآن
قرآن کریم این کلمه را برای انسان و رابطه او با دین به کار می برد.
ترادف فطرت با صبغه و حنیف
...

[ویکی شیعه] فِطرَت یا سِرِشت به نوع آفرینش انسان گفته می شود که خدادادی و مادرزاد بوده و بین همه انسان ها مشترک است. فطرت به دو شاخۀ فطرت شناختی و فطرت گرایشی تقسیم می شود. بر اساس قرآن و روایات، شناخت خدا و گرایش به توحید از مصادیق فطرت هستند.
فطرت از ریشه «فطر» در لغت به معنای شکافتن، اختراع بدون الگو و نمونه قبلی، و صفات و ویژگیهای مادرزاد آمده است. از آنجا که آفرینش و خلقت نیز نوعی شکافتن عدم و پدید آمدن است، «فطرت» در معنای آفرینش و خلقت نیز به کار می رود.
تعاریف اصطلاحی مختلفی برای «فطرت» بیان شده است. مصباح یزدی آن را نوعی هدایت تکوینی و خدادادی در وجود انسان می داند، هدایتی در حوزه شناخت و هدایتی در حوزه احساس. جوادی آملی فطرت را عامل جدا شدن انسان از حیوان (فصل اخیر) می داند که همان عقل و میل او در رسیدن به کمال مطلق است.

[ویکی اهل البیت] فطرت واژه ای عربی از ماده (ف، ط، ر) است. «فطر» در عربی به معنی شکافتن و آفریدن ابتدائی و بدون سابقه، آمده است. و در قرآن به هر دو معنی بکار رفته است.
فطرت بر وزن فعلة برای بیان حالت فعل و به معنی سرشت، طبیعت و خلقت خاص است. فطرت و فطریات اصطلاح های متعددی دارد اما آنچه منظور این مقاله است، نحوه خاص آفرینش انسان است؛ «انسان فطرت دارد» به این معنی است که انسان مانند لوح سفید یا خمیر شکل یافته ای به دنیا نمی آید بلکه از آغاز بینش ها و گرایش های خدادادی خاصی را به همراه دارد که انتخاب ها و افعال او را در طول زندگی جهت می دهد و منظور از «فطری بودن توحید» این است که انسان نسبت به تعالیم انبیا، لااقتضا و خنثی نیست. در سرشت انسان، فطرت و تقاضایی است که بعثت انبیا پاسخگوی آن است. پیامبران الهی چیزی را عرضه داشته اند که بشر طبق سرشت خود در جستجوی آن است.
بنابراین فطریات انسان خدادادی، فراحیوانی، قابل تجربه درونی، همگانی و از بدیهی ترین بدیهیات است. البته فطریات انسان به فطرت خداجوئی و خداشناسی منحصر نمی شود ولی مقاله حاضر تنها به خداشناسی و خداجوئی فطری پرداخته است.
الف - آیه فطرت (سوره روم/30) «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»؛ پس روی خویش را به سوی دین یکتاپرستی فرا دار در حالی که از همه کیش ها روی برتافته و حق گرای باشی به همان فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است. آفرینش خدای - فطرت توحید - را دگرگونی نیست. این است دین راست و استوار ولی بیشتر مردم نمی دانند.
در این آیه فطرت خداجوی بشر و بعضی از ویژگی های آن بیان شده است. طبق این آیه، یکتاپرستی و خداجوئی جزء آفرینش انسان ها است و طبیعت انسان اقتضا می کند تا در برابر مبداء غیبی که ایجاد، بقا و سعادت او را به دست دارد، خضوع کند و شئون زندگیش را با قوانین واقعی جاری در عالم هستی، هماهنگ نماید. دین فطری که مورد تاکید قرآن و سایر کتب آسمانی است، همان خضوع و همین هماهنگی است.
همچنین طبق این آیه، همراهی و ملازمت انسان با آفرینش و خلقت خود، - همان آفرینشی که خداوند همه انسان ها را بر آن نوع آفریده است - با توجه کامل به دین مساوی و برابر است. دینی که خداوند توجه به آن را از ما می خواهد، تشریع مبتنی بر تکوین است.
ب - آیه میثاق (سوره اعراف/172-173): «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ × أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»؛ و (یاد کن) آنگاه که پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشت های ایشان فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد؛ (گفت:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواه شدیم؛ (و این گواهی را گرفتیم) تا روز رستاخیز نگویید که ما از آن بی خبر بودیم یا نگویید که پدران ما از پیش شرک آوردند و ما فرزندانی از پس آنان بودیم، آیا ما را به سزای آنچه کجروان و تبه کاران - کافران - کردند، هلاک می کنی؟!

دانشنامه آزاد فارسی

فِطْرت
(یا: سرشت؛ مصدر نوعی که دلالت بر نوع خلقت می کند) معمولاً دربارۀ انسان به کار می رود و چیزی را فطری گویند که نوع آفرینش انسان اقتضای آن را داشته باشد یعنی خدادادی، غیراکتسابی و کمابیش مشترک بین همۀ افراد انسان باشد. از این رو، شامل همۀ بینش ها و گرایش های خدادادی انسان می شود. خدادادی بودن این خصوصیات در انسان به معنای بالفعل بودن آن ها در بدو تولد نیست بلکه این امور به هنگام تولد، همه بالقوه اند (شبیه بذری که در زمین پاشیده می شود) و رفته رفته حالت بالفعل می یابند. بنابراین، آدمی در آغاز تولد نسبت به همۀ بینش ها و گرایش ها بی تفاوت نیست. آن چه را «ماهیت انسانی» می نامند از فعلیت این امور فطری و خدادادی حاصل می شود، هرچند آدمی می تواند به اختیار ماهیت های مختلف پیدا کند. امّا از این میان فقط یک ماهیت است که منطبق بر فطرت اوست که اگر از آن فاصله گیرد و ماهیتی غیر از ماهیت انسانی پیدا کند، دچار از خودبیگانگی می شود. روان شناسان و روان کاوان در قرن گذشته به این حقیقت پی بردند که انسان در ماورای شعور ظاهر خویش شعوری مخفی دارد. برخی از این دانشمندان بر این عقیده بوده اند که عناصر شعور مخفی، همه از شعور ظاهر به باطن گریخته و تغییر شکل داده اند، مانند فروید که ضمیر ناخودآگاه آدمی را صرفاً مجموعه ای از امیال واپس زده می داند. امّا در مقابل، کسانی چون یونگ و آدلر با پژوهش های خود نشان دادند که شعور باطنی انسان اصالت و استقلال دارد. اینان شعور اخلاقی، هنری، علمی، همچنین شعور دینی انسان را که هریک برای خود استقلال دارد، اصیل و ناشی از سرشت او می دانند. امروزه دانشمندان بسیاری به وجود شعور باطنی اصیل اعتقاد و اعتراف دارند و باور عمومی به پاره ای ارزش ها چون عدالت، پاکی، دانش، تقوا، نیکی، خیرخواهی و جز آن را در همۀ زمان ها و مکان ها ناشی از وجود فطرت مشترک بین همۀ انسان ها می دانند، و وجود خداشناسی و خداگرایی فطری را نیز که نوعی جاذبۀ معنوی میان کانون دل آدمی از یک طرف و کانون هستی و کمال مطلق از طرف دیگر است، از ابعاد مهم فطرت انسانی می شناسند. مولوی این گرایش فطری به سوی خدا را به غریزۀ جست وجوی مادر در طبیعت کودک تشبیه می کند، غریزه ای که به صورت ناآگاهانه در کودک وجود دارد.

جدول کلمات

بنیه

مترادف ها

nature (اسم)
نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش

temperament (اسم)
خوی، خونگرمی، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، فطرت

mettle (اسم)
غیرت، گرمی، جنس، فطرت، جرات، خمیره

creation (اسم)
ایجاد، فطرت، خلقت، خلق، افرینش

constitution (اسم)
نظام نامه، قانون اساسی، تشکیل، مشروطیت، فطرت، ساختمان ووضع طبیعی، تاسیس

فارسی به عربی

قوة الشخصیة , مزاج

پیشنهاد کاربران

فطیر اگر اربی باشد بر سنگ و وزن فعیل باید باشد یعنی بنشن آن ف. ط. ر می بایست باشد و فطر / افطار به بازگشایی ( گشایش / ایجاد / آغاز و . . . ) اشاره دارد پس فطیر که ما از آن بهره میبریم پیوند چندانی با ف. ط. ر ندارد مگر اینکه این چنین باشد و بعدها ف. ط. ر معنا و کاربرد دیگری نیز همزمان با دیگر دیسان خود گرفته باشد
...
[مشاهده متن کامل]

بالا = والا ( که خود از وال یا بال و بالیدن آمده یعنی چیزی که شما را به ارج و والایی میبرد ) برابر uP = آپ / اف فارسی و بعدها upper شده اَبَر در ابرمرد و . . . . و بعدها اَبَر به بَر هیخته و تبدیل شد و برکنار / برنامه و . . . با آن ساخته شد یعنی بسیار کنار زدن و . . . بعد ها از up , uper پریدن و از پریدن فریدن و فر و شکوه ساخته شد که همگی یعنی بالایی و والایی و چون پ به ب تبدیل شده شاید پالییدن و پالایش همان بالایش و به اوج رساندن چیزی باشد ( شاید ) چکوار ( خلاصه ) بگم افر در افراسیاب گونه دیگر آپر است و در ابر اسمان گونه دیگر آنرا میبینیم پس میتوانید برای بالا از گونه لاتین تور آن یعنی pro که همان پر / فر است نیز استفاده کنید.
پایین= پای / پی => واژه بات / پات در باتِن و باتالاق یعنی پایین و فرو افتاده ( در پتیاره نیز واژه پِتی میشود کم و پایین و فرورفته و پتیاره میشود کسی ک با خودش فرو مایگی و پستی را می آورد ) => پِت یعنی کوچک / فرو ؛ همچنین امانویل پِتی در زبان فرانسوی میشود امانوئل کوچک ؛ پس این واژه یک واژه همگانی در دنیاست ؛ برگردیم به فطیر
فطیر به گمان بنده یک دگردیس واجی از پِتیر بوده و در گذر زمان یا برای اینکه با دیگردیس های خود اشتباه معنایی نیابد و اختصاصا برای مورد خاص خود بهر شود به این ریخت و دیس نوشته شد ؛ مثال هایی که نشان میدهد در زبان های ایرانی برای اشاره به هر چیزی گاها شکل نوشتن آنرا دریخت ( عوض ) میکردن
تپیدن = ضربه زدن
تپش = ضربان
تپل = برامده
تپور = نام ایل و قومی در شمال و نام استان مازندران در گذشته که گاها طپورستان نیز نوشته میشد ( نمونه دیگر از دگردیس در ت. پ. ر )
تبر = طبر => ضربه زننده تب ِر ( پسوند ِر در مادر/پدر/برادر/خواهر و . . . در گذشته بوده و امروزه در لاتین er یعنی فاعل نوشته میشود اما در زبان ایرانی به گر یا ور دریخته شد )
تپه = برامده
تف = توف= طوف => توفان یا طوفان = ضربه زننده
توپ = برامده
تب = برامدگی/التهاب ناشی از بیماری
و. . .
=> پِتیر یا فطیر امروزی یعنی فروبرنده / خارکننده / بی ارزش کننده
اینکه میگویند بی مایه فطیره یعنی بی مایه ( کسی که دارایی ندارد ) بی ارزش و فرومایه است.
نان فطیر = نان بی ارزش و فرومایه ( بیات اشاره به ماندگی دارد اما فطیر اشاره به کم ارزش بودن ذاتی و درونی )
حال رپت ف. ط. ر را با فطیر و پِتیر خودمان میسنجیم
در فطر و افطار هدف کم خوری و ساده خوری بوده ؛ شاید در گذر زمان این کم خوری ها و ساده خوری ها برای اشاره به فطر و افطار اشاره شده باشد یعنی اینکه میگویند افطار کردم یعنی ساده خوری مد نگر بوده نه بازگشایی در انجام خوردن ( ان دوستی که افطار را به بازگشایی و آغاز چمیدند باید به این نکته دقت کنند ) ؛ همچنین برای فطرت که از ف. ط. ر آمده میتوان به ذاتی بودن و اشاره به درون نیز پی برد که باز هم به فرو و درون / کم و کوچک و خار و کم ارزشی اشاره دارد یعنی یکی از گونه های هر چیز کوچکی میتواند چه در اندازه و چه در باطن اشاره به کم ارزشی داشته باشد همچون
ریز = کوچک / کم ارزش
بیش = با ارزش / بسیار ( تعداد ) / بالا و افزونی و . . .
=> فطیر = ساده / کم ارزش / فرومایه / درون مایه و . . .
از اینجا بوده که فطرت به درون مایه = ذات درونی اشاره یافت و از ریشه پِت = pet / پات / بات / پای و پِی و پایین و . . . . آمده
حتی امروزه به حیوانات در زبان لاتین پِت میگویند یعنی موجوداتی که کم ارزش و فرومایه هستند در برابر مخلوق برتر خداوندکه انسان باشد پس باز هم نمونه دیگری از گفته هایم سَند شد.

غریزه
به نظرم فطرت یعنی، هچیت درونی یک فرد!!
به نظرم فطرت یعنی، هویت درونی یک فرد!
الروم
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
...
[مشاهده متن کامل]

ﭘﺲ [ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﺮﻙ ] ﺣﻖ ﮔﺮﺍﻳﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﻦ [ ﺗﻮﺣﻴﺪﻱ ] ﺭﻭﻱ ﺁﻭﺭ ، [ ﭘﺎﻱ ﺑﻨﺪ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺑﺮ ]ﺳﺮﺷﺖ ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺳﺮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺧﺪﺍ ﻫﻴﭽﮕﻮﻧﻪ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻭ ﺗﺒﺪﻳﻠﻲ ﻧﻴﺴﺖ ; ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﻳﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ; ﻭﻟﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩم ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ [ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﺻﻴﻞ ] ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ( ٣٠ )

فطرت، سرشت، گوهر، نهاد، ذات یا طینت، بخش جدایی ناپذیر، مادرزادی و نیاموختنی روانی مردمان است که از آغاز زایش با خود به همراه دارند. فطرت، یک مفهوم ماوراءالطبیعی است و با مشخصات ژنتیکی متفاوت است. فطرت، هنگام تولد در میان همه انسان ها یکسان است.
...
[مشاهده متن کامل]

فطر در واژه برابر است با «آفریدن» و «پدید آوردن» است و وقتی به فطرت مبدل می شود یعنی حالت خاصی از خلق کردن. فطرت، آفرینش ویژه انسان است که از دیگر موجودات جدا است. در دانش اسلامی فطریات مردمان را دو بخش می دانند:
• فطریات در ناحیه شناخت ها
• فطریات در ناحیه گرایش ها
اما در گستره بزرگتر و فراتر از دین اسلام، تجربه گرایانی چون لاک و هیوم این مفهوم ( انگاره ) را نادرست دانسته اند. کانت و دکارت هردو با دیدگاههایی گوناگون، به گونه هایی از فطریات در مردمان باور داشتند.
«فطرت» واژه ای عربی بر وزن فِعْلَة از ریشه «ف ط ر» و ب معانی «شکافتن» و «آفریدن و ایجاد اولیه و بدون سابقه» ( ابداع ) است.
مشتقات این واژه به هر دو معنا در قرآن آمده اند:
• «إذا السّماءُ انفَطَرَت» به معنای «شکافتن».
• «اَفیِ اللّهِ شکٌ فاطرِ السّموات والأرض» به معنای «آفریدن».
«فطریات» در منطق و فلسفه و عرفان معانی گوناگونی دارند:
۱. در منطق، یکی از انواع شش گانه بدیهیات ( اولیات، مشاهدات، تجربیّات، متواترات، فطریات و حدسیّات ) است که به اثبات با دلیل نیازی ندارد ( دلیلشان با خودشان است ) . مانند: «ده بخش بر پنج می شود دو. »
۲. عقل گرایان، برخی دانسته ها را - که سرچشمه شان را یکراست عقل ( بی بهره گیری از حواس ) می دانند - «فطری» می نامند. مانند: شکل، دانایی، نادانی، وحدت و ….
۳. در دیدگاه کانت، برخی از دانسته ها آزمودنی و برخی فطری است، که این دانسته های فطری را نمی توان از راه حس و آزمون بدست آورد و «لازمه ساختمان ذهن» است؛ مثلاً مفاهیم ریاضی، فطری و یقینی و مقدم به تجربه اند.
۴. در دیدگاه افلاطون، سرچشمه دانسته ها عقل ( بی بهره گیری از حواس ) است و یادگیری در این جهان، همان یادآوری دانسته هایی است که در «عالم مُثُل» بدست آورده و در این جهان فراموش کرده است.
۵. برابر با بدیهیات منطقی؛ که در بخش «منطق» در «حکمةالاشراق» به کار رفته اند.

فطرت
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/فطرت
سلام ، فطرت وجود ندارد فرازمینی ست که ما آنرا جان، روح و. . . . میخوانیم ، حرکت از شرق به غرب سپس ایست که مرگ است جهت عقربه های ساعت ادامه دارد زنجیره فرازمینی نام دارد تا عقل با اختیاراتی که دارد درک کند پاک و معصوم بدنیا آمده همانگونه بماند چون هدف عظیمی دارد، جسم را شبیه خود کند با نفس کشیدن جسم و هوا و فضا و جو و خارج از جو و جهان و. . . . . تغییر دهد مثل درخت دی اکسید کربن را تبدیل به اکسیژن کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

فرازمینی ها نقش اصلی را دارند.
خدا حافظ شما .

هو
فطرت آینه ای است در ذات ( قلب ) که نور حق تعالی را منعکس می کند.
هنرمند خودآموخته. هو مدد یار
منابع• https://www.isna.ir/news/1401040604042/ویدئو-خانه-به-دوشی-هنرمندان-خودآموخته
فطرت از ریشه ی فطر در لغت به معنای شکافتن، از آنجا که آفرینش و خلقت نیز نوعی شکافتن عدم و پدید آمدن است، فطرت در معنای آفرینش و خلقت نیز به کار می رود. فطرت معنای اصطلاحی نیز دارد.

Innate
Fitrah
این واژه عربی است و پارسی آن، واژه ی پهلوی آسْن می باشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس