فریس

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

فریس. [ ف َ] ( اِ ) فریز که گیاه خوشبو باشد. ( برهان ). فریز، فریژ. رجوع به این مرادف ها شود. || گوشت قدید. ( برهان ). فریز. فریش. رجوع به فریز و فریش شود.

فریس. [ ف َ ] ( ع اِ ) چنبر. ( منتهی الارب ). چنبری که از چوب سازند. ( برهان ). حلقه ای است از چوب که برای بستن بار بر سر ریسمان بندند. ( فرهنگ فارسی معین ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) کشته. ج ، فَرسی ̍. ( منتهی الارب ). قتیل. ج ، فرسی. ( اقرب الموارد ).

فریس. [ ف ُ رَ ] ( ع اِمصغر ) مصغر فَرَس. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کشته شده مقتول ۲ - از هم دریده .

فرهنگ معین

(فَ ) [ ع . ] (ص . ) کشته و از هم دریده شدن .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) حلقه ای است از چوب که برای بستن بار در سر ریسمان بندند، چنبر.

فرهنگ عمید

حلقه ای کوچک و چوبی که برای بستن بار در سر ریسمان می بندند.

دانشنامه عمومی

فریس (اوروس). فریس ( به لاتین: Feres ) یک شهرک در یونان است که در Alexandroupoli Municipality واقع شده است. [ ۱]
عکس فریس (اوروس)عکس فریس (اوروس)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

percipient (اسم)
فریس

پیشنهاد کاربران

فَریس: چند معنی دارد: فریس به معنای کشته شده ای که پیکرش منکوب شده باشد؛ فریس به معنای حلقه ای چوبی که در سر ریسمان بسته شده و بازو بسته کردن طناب و بار آسان تر خواهد بود؛ فریس نام دهی است در استان مرکزی. . .
کشته شده، شکارگاه
فریس:[اصطلاح صید ]وسیله است چوبی جهت اندازه گیری عمق آب.
شهید ، کشته شده در راه حق

بپرس