فرنگ. [ ف َ رَ ] ( اِ ) فاق و زبانه و آن در اصطلاح نجاران نرولاس باشد که از چوب کنند و تخته ای را در تخته ای بدان صورت درنشانند. ( یادداشت به خط مؤلف ).
فرنگ. [ ف َ رَ ] ( اِخ ) مفرس فرنس و فرنج معرب آن است. ( انجمن آرا ). کشور فرانسه. فرنس :
سگبانْت شه فرنگ یابم
دربان شه عسقلان ببینم.
خاقانی.
یکی گفتش ای یار شوریده رنگ تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ ؟
سعدی.
اسیر قید فرنگ شدم. ( گلستان ). رجوع به فرانسه شود. || معروف است و به عربی نصاری گویند. ( برهان ). نصاری به مسیحیان اطلاق شود و فرنگ به قوم فرانک و توسعاً اروپاییان خواه مسیحی و خواه غیرمسیحی باشند و چون غالب اروپاییان مسیحی اند من باب اطلاق کل به جزء به نصاری نیز اطلاق شده و نیز فرنگ را به جای فرنگی به کار برده و به فرنگان جمع بسته اند. ( حاشیه برهان چ معین ) : در این سال به غزو کفار فرنگ اقدام نموده بین الجانبین جنگی صعب اتفاق افتاده... ( حبیب السیر ). رجوع به فرنگی شود.فرنگ. [ ] ( اِخ ) نام یکی از دختران بهمن بن اسفندیار. ( از فارسنامه ابن بلخی ص 15 ).
فرنگ. [ ف َ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان ، واقع در 28هزارگزی خاور مینودشت. ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر ودارای 240 تن سکنه. از رودخانه فرنگ مشروب میشود. محصولاتش غلات ، لبنیات ، و ابریشم است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی زنان بافتن پارچه ابریشمی و چادرشب است. زیارتگاهی به نام امامزاده قاسم دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).