فرنود


مترادف فرنود: برهان، بینه

فرهنگ اسم ها

اسم: فرنود (پسر) (فارسی) (تلفظ: farnud) (فارسی: فَرنود) (انگلیسی: farnud)
معنی: برهان و دلیل، [از برساخته های دساتیر ـ برهان چ معین]، برهان، دلیل
برچسب ها: اسم، اسم با ف، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

فرنود. [ ف َ ] ( اِ ) برهان و دلیل. ( برهان ). برساخته فرقه آذرکیوان است. ( از حاشیه برهان چ معین ). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 257 شود.
- فرنودسار. رجوع به فرنودسار شود.

فرهنگ فارسی

برهان و دلیل

پیشنهاد کاربران

{فرنود} و به ویژه بخشِ {نود} آن، هَمریشه است با {note} در انگلیسی!
ما در لاتین واژه یِ {نُتوس} که واژه ای کُنیکی/مفعولی بوده است را، به چَمِ {دانسته، یادگرفته، فراگرفته، به طور عمومی شناخته شده، باور هَمِگانی} داشتیم.
...
[مشاهده متن کامل]

چَم های این واژه بسیار به {فرنود} نزدیک است و به گمانم هَمریشه هستند.
واژه یِ لاتین:notus بود.
بِدرود!

درود بر هر دو بزرگوار.
به گمانم پیشوندِ {هَم/هَن} در گذشته به چَمِ {به درون، درون} نیز بوده است.
افزون بر {هانم پَد} که در گذشته داشتیم، ما واژه یِ {هانم چَر} را نیز داریم که در آن {هانم} ( که برابرِ هَم و هَن است ) نِشانگرِ {به درون} است.
...
[مشاهده متن کامل]

در فرتور، می بینید که {هانم چَر} به چَمِ {به درون رفتن، به تو رفتن} است که {چَر} به چَمِ {گام زدن، /رفتن/، گذشتن} است.
اگر شایسته می دانید، در این باره گفتگو کُنیم.
پَسگَشت:رویه های 501 و 502 از نِبیگِ {فرهنگ واژه هایِ اوستا}
بِدرود!

فرنودفرنود
سروران گرامی /فرتاش/ و /مهدی کشاورز/، چیزی یافته شد!
برای یافتن واژه و واژه سازی، داشتم نبیگ "فرهنگ واژه های اوستا" را زیر و رو میکردم، که به واژه "پَد" رسیدم که مینه های "افتادن، رفتن، انداختن. . . . " را دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

این نبیگ دو واژه در پیرامون این واژه نِوِشته بود و یکی شان دارای پیشوند "هانم" بود که میدانید، این برابر پیشوند "هَم، هَن" است ( با این دو همریشه است )
این واژه، برابر "هانمپَد" بود که یکی از برابر هایش "درون شدن، به درون رفتن" بود که در اینجا، "پَد" برابر "رفتن" گرفته شده بود و بدین سان، "هانم" برابر "به درون" میباشد.
پس، پیشوند "هَن" هم برابر "هَم" است و هم برابر "به درون"؟ خود پیشوند "هَم" برابر همین "هانم" است، پس خود "هَم" نیز برابر "به درون" است!
اگر اینگونه باشد، شاید کارواژه "هَنداختن" را بتوان واکاوی کرد، اگر "هَن" را "پیشوند جهت" بگیریم، گرچه من درباره این واژه چیزی نمیدانم و شما خودتان استاد هستید و من بهتر است که در این باره چیزی نگویم چون سوتی میدهم!
فرتور را در زیر میبنید و پیشمایها:
رویه 882 نبیگ فرهنگ واژه های اوستا
بِدرود!

فرنود
درود
سپاس از جناب نقدی
پیشکش به دوستان کنم که
با واکاوی واژگان در اندیشه، من به این برآیند دست می یابم که شاید در بیشتر باره ها و نمونه ها پیشوند هن یا ان، همان پیشوند هم است هتا در واژه هایی همچون انبار و اندوختن و انباشتن.
...
[مشاهده متن کامل]

انبار=هنبار=همبار: کنارِ "هم" بودن بارها، جایی که بارها کنار هم اند.
اندوختن=هندوختن=همدوختن: به هم دوختن چیزها کنایه از کنار هم چیدن چیزها،
انباشتن=هنباشتن=همباشتن: هم بار کردن، انبار کردن، کنار هم گذاشتن،
اندودن=هندودن=همدودن: مالیدن دو چیز به هم.
همه ی این نمونه ها، دوسویه بودن روند را نشان می دهند.
اگر این بازنمایی را درست بپنداریم واژه ی هنایش با همایش همچم است و درخور به جای واژه ی تاثیر نخواهد بود.
ولی در بنواژهایی مانند انداختن، اندیشیدن و. . پیشوند "ان" با "هم" یکسان نگریسته نمی شوند.
اگر چمِ دیگری برای هن آشکار شود واژه ی هنایش می تواند به جای تاثیر درخور به شمار آید.
با پیشنهادهایتان یاری رسانید.
سپاس

سپاس از برای پاسخهای دوستان
من تا اندازه ی بسیاری با این دیدگاه که واژه ی خشنود از خوش نود فراهم نشده همسو شدم ولی هنوز دل آرام نیستم که واژه ی خشنَو تکواژ بوده باشد، می توان پنداشت شاید واج باستانی "خش"، در جایگاه پیشوند هم به کار می رفته و سپس با سترده شدن آوای خ از این واج و پیشوند، همچنان کاربرد پیشوندی خود را در بنواژه هایی مانند شکستن، شناختن، شکافتن، شنیدن، شتافتن، شکفتن و. . نشان می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

می خواهم به این برسم که اگر خش در خشنو پیشوند باشد، نَو هم شاید یک بن کارواژه ای باشد که به گفته ی شما با پذیرش سان ( حالت ) افروزه ی کنیکی ( صفت مفعولی ) ، به ریخت نوت و سپس نود درآمده که در برخی واژه ها خود را نشان می دهد، اگر اینگونه باشد پس واژه ی خشنود هم باید خش[پیشوند] نود[افروزه ی کنیکی] باشد.
درباره ی پیشوند هن یا اَن، ما بنواژه هایی داریم مانند انباشتن، اندوختن، انداختن، اندودن، انبودن ( یکی از چمهای آن=روی هم چیدن ) یا واژه هایی مانند انبار، انبوه و. . . که پیشوند ان در آنها به چمِ [هم] نیست و یک فرایند دوسویه را نشان نمی دهد که آشکارا نمایانگر یک فرایند یکسویه است و چم [به درون] را به بنواژه می بخشد؛
اینک پرسش من از جناب فرتاش این است مگر این واژه ها و یا بنواژگان در اوستایی چگونه یا به چه ریختی بوده اند که می فرمایید ما این پیشوند را در اوستایی به چمِ [به درون] نداشته ایم؟
اینگونه که نگریسته می شود در گذشته پیشوند هن/ان کارکرد دوگانه داشته لیک به هرروی من می پندارم در زمان کنونی ما می توانیم این کارکرد دوگانه را در قالب دو پیشوند از یکدیگر جدا کنیم،
پیشوند "هم": که نمایانگر گونه ای همسانی و همگرایی ( انبازی یا اشتراک ) بوده که این سان ( حالت ) فرایندی دوسویه است.
پیشوند "هن": که چم [به درون یا جهت] به واژه یا کارواژه می بخشد و نشانگر یک فرایند یکسویه خواهد بود.
همه ی فرگشتها، برساختها و پیشرفت های زبانی را نباید دربست شده در دوسه هزار سال پیش دید که یک روند همیشگی ست، این موم ریخت پذیر شاید که نه، هرآینه اندکی از آن ریخت را هم پانصد سال پیش و به دست آذرکیوانیان به خود دیده و اندکی دیگر نیز امروز و فردا پدیدار خواهد شد.

در پیوست دیدگاه پیشین:
شاید هم من نادرست باشم که "هَن/اَن" همیشه پیشوند "جهت" باشند و به گمانم همینگونه است.
سروران "فرتاش" و "مهدی کشاورز"، ببخشید که داده های نادرست دادم.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

بررسی برخی واژگان دارای پیشوند "هَن" در اوستایی: ( این رویه ها برای نبیگ فرهنگ واژه های اوستا هستند )
1 - واژه "هَندام":در اوستایی برابر "کل بدن" بوده است. در اینجا این پیشوند "هَن" برابر "پیشوند جهت" نیست. ( رویه 1537 )
2 - واژه "هَندَرِزَ":در اوستایی برابر "به هم بند کردن، دوختن" بوده است و اینجا هم گمان میکنم که "پیشوند جهت" نیست. ( رویه 1536 )
3 - واژه "هَنداتَ":در اوستایی برابر "با هم آراسته" است که در اینجا آشکار است "هَن" برابر "هَم" است. ( رویه 1536 )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
در سانسکریت و یونانی: ( در این باره نبیگ ندارم، ولی برخی واژگان هستند که بررسی میشوند )
ما در زبان "سانسکریت" واژه "سَم" را داریم که برابر "هم، با" در پارسی است. ( آشکار است که این واژه با "هَن" پارسی درپیوند است )
ما در زبان "یونانی" واژه "سین" را داریم که برابر "هَم، با" در پارسی است.
1 - "سَمسارا" در سانسکریت:برابر "چرخه زندگی"، که "سارا" برابر "جاری شدن" میباشد.
2 - سَمغا" در سانسکریت:برابر "هنجمن" اوستایی، که "غا" برابر "گروه، دسته" میباشد.
3 - سَمیُگا در سانسکریت:برابر "پیوند، ارتباط"، که "یُگا" برابر "عضو شدن" میباشد.
. . .
1 - سینکرونایز در یونانی:برابر "همزمان رخ دادن" است و "کرونایز" برابر "زمان" است.
2 - سینتِسیس در یونانی:برابر "چند جز یک بخش را ساختن" ( همین! ) است و "تِسیس" برابر "هَشتَن، نهادن، راستن ( راییدن ) " است.
اینها دو پیشوند هستند که برابر "هَن" هستند و هر دو برابر "هَم" هستند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
و در پایان، در اوستایی، در نبیگ فرهنگ واژه های اوستا، در رویه 1532 چنین داریم:
( فرتور را ببینید، همینجا میگویم، بدرود! )

فرنود
در پاسخ به کاربر کشاورز گرامی:
بسیاری از واژگانِ اوستایی که با "خ:x " آغاز می شوند، به دنبالِ آن، آوای " ش" می آیند: نمونه : خشَیَ ( شاه و. . . ) ، خشنا ( شناختن ) ، خشَپ ( شب ) ، خشوپ ( = آ - شوفتن ) و. . . که همانگونه که در پیامِ پیشینم آورده ام، " خشنَو" ریشه یِ آغازینِ واژه است و پیوندی با واژه " خوش" ندارد. ( چنانکه در نمونه های بالا می بینید بیشتر واژگانِ آغازیده با " خ" که بی درنگ پس از آن، آوای " ش" نشسته اند، آوایِ " خ" در زبانهایِ میانه - کُنونی زدوده شده است؛ فرآیند زدایش از اوستایی به پارسی میانه - کُنونی در بیشتر جاها روالمند بوده است و در برخی نیز آوای خ همچنان مانده است بمانند " شاه/خشایار" و همچنین واژه " خشنود".
...
[مشاهده متن کامل]

" هَن" در زبانِ اوستایی به چمِ " هم، اَن" یعنی به مینه یِ گزینه 1 ای که شما آورده اید، است و به گمانم هیچگاه پیشوند " هَن/اَن" در زبانهای اوستایی - پارسی میانه - کنونی به مینه " درون، به درون و. . . " نبوده است ( دراینباره از زبان سانسکریت آگاهی ندارم - و به زبانهای اروپایی کاری ندارم ) . ولی اگر هم دیدگاهِ شما درست باشد، سزاوار نیست که دو پیشوندِ ناهمریشه ولی هم آوا که با دو کارکردِ جداگانه هستند، در زبان پارسی بکارگیری شود ولی باز هم می گویم گمان من این است که ما پیشوند " هَن/اَن" را در کاربرد " درون، به درون" نداشته ایم.
در باره یِ تکواژِ دوم اینکه آیا با واژه یِ " آمدن/آیِش/آییدن" پیوند دارد یا نَه، بنده آگاهی ندارم ولی اگر ریختِ مصدریِ واژه " هنودن" باشد، این واژه با " آمدن، آییدن" هیچ پیوندی ندارد، زیرا اگر " هن" را پیشوند بدانیم، آنچه می ماند، " - ودن" است که به روشنی " کارواژه" نخواهد بود. من به مینه های " نَی، نای، نیدن" در یکی از پیامهایم در زیر واژگانِ نامبرده پرداخته ام که به مینه " هدایت کردن، رساندن به - ، سوق دادن ، بردن به - " بوده است ( یکجورایی با " آییدن" پیشنهادیِ شما مانستگیِ معنایی دارد و " هنودَن" را نیز راست می سازد ) .
درباره واژه " انداختن" کمی پیچیدگی می بینم . واکاویِ این واژه آنچنان هم ساده نیست؛ چراکه همانگونه که در زیرواژه " داختن" گفته ام، ما واژه " دا. آختن" را داریم و در جای دیگری که هنوز آن را در آبادیس ننوشته ام، ریشه " دَگ" با صفت مفعولی " دَختَ" را داریم که در اینجا کمی کمی پیام به درازا کشانده می شود، اگر بخواهم در این باره اندرشوم.
برادر گرامی اگر در زمینه پیشوند " هَن/اَن" به مینه " درون/به درون" پَسگشتی یا آوندی استوار پیدا کردید، خوشحال خواهم شد که من را از ناآگاهی بدرآورید؛ چون هیچ چیزی در زبانِ پارسی به اندازه "پیشوند" ارزشمند نیست. با سپاس

درود بر جناب فرتاش گرامی
سپاس از بازنمایی که داشتید.
بزرگوار آیا شما می توانید باور استواری داشته باشید که "خشنَو" جدای از اینکه چه چمی دارد، یک تکواژ است و ساخته شده از دو تکواژ نیست؟ به ویژه با نگاه به اینکه این واژه دوبخشی بوده و پر واج است درحالیکه تکواژهای پارسی کموبیش همگی یک بخشی اند.
...
[مشاهده متن کامل]

درباره ی پیشوند [هن] نیز باید گفت اینگونه که نگریسته می شود دارای دو چم است، در برخی جاها با پیشوند [هم] دارای چم یکسان است مانند هنباز و همباز و انباز،
این پیشوند در برخی جاها نیز چم [ به درون، ورود به] به واژه می دهد مانند انبار ( هنبار ) ، انداختن که هنداختن بوده یا انبان ( هنبان ) و. . . ، پیشوند در این واژه ها آشکارا چم به درون به واژه می دهد.
هن در هنایش نیز باید همین چم را برساند، هن آی ش
[= آمدن به درون] که فرایندی یک سویه است و می تواند چم تاثیر داشته باشد.
اگر هن نای باشد تکنواژ [نای] به چه چمی است؟ به هرروی بخش دوم واژه هرچه باشد پیشوند هن همان چم [به درون] را خواهد داشت.
پس هنایش می شود آمدن به درون= تاثیر.

در پاسخ به کاربر کشاورز گرامی:
( این تنها دیدگاه من است )
واژه " خشنود" از دو تکواژ " خوش" و " نود" نیست. ریشه اوستایی " خشنود" ، " خشنَو: xšnav" بوده که صفت مفعولی آن " خشنوتَ: xšnuta " می باشد ( دگرگونی آوایی " َ و:av " و - و: u - " ) . این واژه نَه با واژه " خوش" پیوند دارد و نَه " نود"؛ چراکه "خشنَو" بخودی خود یک تکواژ ( =ریشه ) است.
...
[مشاهده متن کامل]

درباره واژگان " بهنود، سپینود" آگاهی ندارم.
ولی به گمانم " نودن" در دو واژه " فرنودن=فر. نودن/فرنایش" و " هنودن=هن. نودن/هنایش" یکی است؛ که یکی با پیشوند " فر" است و دیگری با پیشوند " هن" که ریخت اوستایی پیشوند " اَن/هم" در پارسی کنونی است و پیشوند " هن/ان/هم" را برای واژه یِ " تاثیر " درخور نمی دانم چراکه " تاثیر/اثر " فرآیندی یکسویه است و می تواند دوسویه نباشد. برای واژگانِ " تاثیر، اثر" پیشوندهایِ " نِ ( پارسی کُنونی ) /نی ( پارسی میانه ) " و " اَندر" را درخور می دانم؛ چراکه " تاثیر" بیشتر با " ورود، ورود به" پیوند دارد؛ ( آلمانی زبانها از پیشوند " ein " در " einwirken بهره می برند. )
و " نودن" را از آنجایی که بُن کنونیِ آن با " - آی" پایان می یابد درست بمانند " مودن/مای"، " زدودن/زدای"، " افزودن/افزای" و. . . می دانم. و از دید من " نودن/نای" ریختِ "سببیِ" ریشه اوستاییِ " نَی" می باشد که در زیرواژه یِ " نی" پیشتر بررسی کرده ام. ( روی واژه " سببی" پافشاری دارم ) .
اگر دیدگاهِ من درست باشد، می توان به جای واژه " هنودن/هنایش" از واژه یِ " اَندرنودن/اَندرنایش" بهره گرفت. هرچند که می توان پیشوندهای درخور دیگری نیز یافت.
( به گمانم ما نباید نوواژگان را شتاب زده بی آنکه تکواژهای آن روشن شده باشد، بکار ببریم. واژگان زبان پارسی شناسنامه دارند و شناسه آنها تکواژها هستند و همین رویکرد را باید درباره گویشها پیش بگیریم و از اَندرآیشِ واژگان از گویشها به زبانِ پارسی تا زمان روشن شدن تکواژهایِ آنها خودداری کنیم . )

فرنود
برابرواژگان هنرهای پنجگانه ( صناعات خمس ) :
فَرنود: بُرهان.
فَرنودیک: بُرهانی.
فَرنودآور: مُبرهِن.
ستیز: جدل.
ستیزیک: جدلیّ.
ستیزگر: مُجادل.
فریب: مغالطه.
فریبیک: مغالطیّ.
...
[مشاهده متن کامل]

فریب گر: مُغالط.
سخنوری: خطابه.
سخنوریک: خطابیّ.
سخنور: خطیب.
سَرواد: شعر.
سَردادیک: شعریّ.
سَروادگو: شاعر.
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد: )

واژه ی فرنود را می توان اینگونه واشکافت:
پیشوند فر: به پیش و جلو بودنِ بنِ پس از خود را آشکار می کند.
نود: به چم نهاد که در واژه هایی مانند بهنود، خشنود و سپینود نیز دیده می شود،
بدینگونه واژه ی فرنود به چم [پیش نهاده شده، نهادِ به پیش رفته] خواهد بود چیزی که برای استوارش ( اثبات ) جُستاری ( موضوعی ) پیش نهاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه "فرنود" به چم - دلیل و برهان - است و واژه "فرهود" به چم - راستینگی و حقیقت - که از آمیغ : فر هوده پدید آمده است . واژه "هوده" به چم - حق - و فرهود برابر است با حقیقت .
فرنود: دلیل
فرنود آوری: استدلال
فرنود شدن: دلالت کردن
زیبا و جذاب و دل ربا و پادشاه قلبها
دلیل.
، فرنود، راست، درست، برهان، حقیقت.
فرنودی، حقیقی، راستین.
فرنودین، به استی، حقیقتاً.
فرنود یعنی پادشاه
فرنود به معنی دلیل وبرهان
از اسامی سنگین وخاص پسرانه هست
معنی اصلی فرنود یعنی :دلیل و منطق
معنی واقعی یعنی :دلیل منطق

معنی اصلی اسم فرنود آهنگ شادیهواقفا این معنی اسما رو الکی زدن همصو
پیشنهاد:
از این واژه یک بن واژه می توان ساخت: "فرنودن" به چم دلیل آوردن. آنگاه با ایاسش به چم واژه "منطق" جایگزین آن واژه ی زیبای "فرنودش" که خود اسم بن واژه است؛ خواهد بود. بدینسان از این بن واژه واژه های دیگری نیز پدید خواهند آمد. /سپاس
سلام توی لغت نامه معین که نوشته دارنده نشان آریایی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس