فرس

/fars/

مترادف فرس: ادهم، اسب، باره، توسن، سمند

برابر پارسی: پارسی

معنی انگلیسی:
horse, pegasus, persia, iran

لغت نامه دهخدا

فرس. [ ف َرَ ] ( ع اِ ) اسب تازی. ( بحر الجواهر ). اسب نر و ماده. ج ، اَفراس ، فُروس. ( منتهی الارب ). حیوانی اهلی است که بیشتر در سواری به کار رود. مذکر آن را حصان و مؤنث آن را حِجر گویند. ( اقرب الموارد ) :
قدم نه اول اندر شرع آنگاهی طریقت جو
چو علم هر دو دریابی فرس سوی حقیقت ران.
ناصرخسرو.
کو سواری که شود کشته عشق
عقل داغ فرسش نشناسد؟
خاقانی.
تیر میفکن که هدف رای تست
مقرعه کم زن که فرس پای تست.
نظامی.
فکنده عشقشان آتش به دل در
فرس در زیرشان چون خر به گل در.
نظامی.
شاه در آن باره چنان گرم گشت
کز نفسش نعل فرس نرم گشت.
نظامی.
رنگ و بو غماز آمد چون جرس
از فرس آگه کند بانگ فرس.
مولوی.
در شریعت هم عطا هم زجر هست
شاه را صدر و فرس را درگه است.
مولوی.
فرس کشته از بس که شب رانده اند
سحرگه خروشان و وامانده اند.
سعدی.
- فرس راندن ؛ اسب تاختن و پیش رفتن :
همی راندم فرس را من به تقریب
چو انگشتان مرد ارغنون زن.
منوچهری.
برون جسته از کنده چاربند
فرس رانده بر هفت چرخ بلند.
نظامی.
- فرس فکندن ؛ شکست دادن و اسب دشمن را از پای درآوردن.
|| مهره اسب در شطرنج که حرکت آن بر دو خط عمود بر یکدیگر است به طوری که طول یک ضلع زاویه قائمه آن دو خانه و طول ضلع دیگر سه خانه شطرنج باشد :
همه خونخوار و آزور چو مگس
همچو فرزین به کژروی و فرس.
سنائی.
- فرس کشتن ؛ کمال جهد نمودن. ( آنندراج از فرهنگ بوستان ). شکست دادن رقیب در بازی شطرنج با ربودن مهره اسب او.
|| قطعه ای است در اسطرلاب به صورت اسب که عنکبوت را با آن بر صفایح استوار کنند. ( یادداشت به خطمؤلف ). رجوع به فرس اصطرلاب شود. || ( اِخ ) ستاره معروفی است که به خاطر شباهت شکل آن با اسب بدین نام خوانده شده است. ( از اقرب الموارد ). ستاره نیست بلکه از صور شمالی فلک است. رجوع به فرس اعظم شود. || ( ع اِ ) خرک. و آن چوبی باشد یا استخوانی که بر طنبور نصب کنند و به هندی کهرج گویند. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). این قطعه چوب یا استخوان یا عاج معمولاً در زیر سیمهای هر ساز سیم دار برای استوار کردن سیمهای آن نصب میگردد. رجوع به فرس طنبور شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - زبان مردم فارس ( بطور اخص ) . ۲ - زبان مردم ایران ( بطور اعم ) . ۳ - زبانی که مردم ایران پس از اسلام بدان تکلم کنند دری فارسی جدید . یا فارسی باستان . یا فارسی دری . پارسی نو . یا فارسی قدیم . یا فارسی هخامنشی ۴ - گاه به زبان [ پهلوی ] اطلاق شده : [ کجا در فارسی استاد بودند هنر در فارسی گفتن نمودند ] [ بپیوستند از این سان داستانی درو لفظ غریب از هر زبانی ...] ( ویس و رامین ص ۲۷ )
معرب پارس، ایران، ایرانی، فارسی، زبان ایرانی، زبان فارسیفرس قدیم:پارسی باستان، اسب
۱ - ( صفت ) ایرانی ۲ - ( اسم ) زبان فارسی .
نام وادیی بین مدینه و دیار طی در راه خیبر که میان ضرئ واول واقع است .

فرهنگ معین

(فَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) اسب .

فرهنگ عمید

اسب.
* فرس اعظم: (نجوم ) صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان.
۱. ایران.
۲. (اسم، صفت ) ایرانی، ایرانیان: ز بٲس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب / که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان (سعدی۲: ۶۶۴ ).
* فرس قدیم: فارسی باستان.

گویش مازنی

/fares/ گاو نری که برای بارکشی تعلیم داده نشده باشد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اسب یا فرس مَرْکب سواری و زینت برای انسان می باشد.
رایج ترین معادلِ عربی اسب، واژه «فرس» و جمع آن افراس است. واژه « خیل » نیز در معنای جمع به کار می رود که بنابر مشهور مفرد ندارد هرچند برخی مفرد آن را «خائل» دانسته اند.
وجه تسمیه
وجه نام گذاری اسب به خیل، راه رفتن این حیوان همراه با تکبر و غرور یا غرور راکب آن است. به نظر راغب، خیل در اصل بر مجموع اسب و اسب سوار اطلاق می شده و در مورد هر یک از آن دو به تنهایی نیز به کار رفته است.
پیشینه
گروهی بر آن شده اند تا با استناد به آیه ۲۹ سوره بقره آفرینش اسب را پیش از پیدایش انسان بدانند. برخی نیز با استناد به دسته ای از آیات کوشیده اند زمان پیدایش آن را در سیر آفرینش آسمان و زمین قرار دهند. پیشینه استخدام اسب از سوی انسان به درستی روشن نیست، لیکن عرب بر آن است که حضرت اسماعیل (علیه السلام) نخستین کسی است که اسب را رام کرد و بر آن سوار شد.
جایگاه
...

دانشنامه عمومی

فرس (آلباسته). فرس دهستانی در استان آلباستهٔ اسپانیا است.
در این دهستان ۷۹۵ نفر زندگی می کنند. مساحت این دهستان ۱۲۶٫۰۳ کیلومتر مربع است.
عکس فرس (آلباسته)عکس فرس (آلباسته)عکس فرس (آلباسته)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

البته در اینجا - پیچ - و - پشیزه - در معنای قدیمی خود به نوعی از حلقه وپولک اشاره دارد.
در کتاب - النجاره - ( به معنی مهندسی ) از نسخ قدیمی که اخیرا تصحیح ومنتشر شده از اجزا پرگار به واژه های - فرس - و - پشیزه - اشاره شده که مصحح متن از ریشه انها ابراز بی اطلاعی کرده واز استاد ارام ( اگر
...
[مشاهده متن کامل]
حافظه ام یاری کرده باشد ) هم نظر خواسته که ایشان تنها هم بدادن معنی پیچ ومهره اکتفا کرده. بگمانم - فرس - با فتحه - ف - وسکون - ر - باید معرب - پرچ - باشد. - پشیزه - نیز شایدتلفظ دیگری از - پیچ - وپسوند تصغیر - یزه - در لغات پاکیزه ودوشیزه باشد که همان پسوند - چه - میباشد.

در متون قدیمی به خصوص دوران قاجار به قوم لر و بختیاری و لک فرس یا انگلیسی به persian می گفتند
فرس به مانای اسپ و اسب یا فرد پارسی می باشد. از آنجایی که تازیان در بیابان های خود با اسپ آشنا نبودند، به آنچه که پارسیان سوار بودند فرس می گفتند و کلمه فرس در تازی اینگونه روی اسپ گذاشته شده است.
حال شاید متوجه شویم که چیزی که به نام اسب اربی می شناسیم دروغ و فریبکاری بیش نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

در بیابان برای سفر به جز شتر موجودی دوام نمی آورد.

فرس کلمه عربی و جمع مکسر است به جمع قوم فارس ( ایرانی ها ) ، فرس می گویند.
برس به گیلکی : فرس
فرس افکندن بر کسی یا چیزی : او را مغلوب کردن و به سوی او اسب تاختن
طرح کرده رخش خورنق را
فرس افکنده چرخ ازرق را
رخ و فرس هر دو اصطلاح شطرنج است.
معنی بیت : آن کوشک در زیبایی رخسار خورنق را زشت و نازیبا کرده بود و در بلندی چرخ کبود را شکست داده بود .
...
[مشاهده متن کامل]

( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص483 )

نسخ قدیمی که از گذشته رسیده را فرس گویند، فرس مخفف فرستادن است،
اسب

بپرس