فرخجی

لغت نامه دهخدا

فرخجی. [ ف َ رَ ] ( حامص ) پلشتی. زشتی. زبونی. بدی. ( برهان ).پلیدی. زشتی. پلشتی. ( یادداشت به خط مؤلف ). از: فرخج + یاء مصدری. ( حاشیه برهان چ معین ) :
نیز روا دارد از فرخجی این شعر
گر به چنین شعر من ورا نستایم.
سوزنی.
نامم همای دولت و شهباز حضرت است
نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است.
خاقانی.
رجوع به فرخج و فرخچ شود.

فرهنگ عمید

زشت، نازیبا: نامم همای دولت و شهباز حضرت است / نه کرکس فرجحی و نه زاغ تخجم است (خاقانی: ۸۴۳ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس