فرخ
/farrox/
مترادف فرخ: خجسته، خوش یوم، سعد، فرخنده، مبارک، میمون، همایون، تابان، درخشان، رخشنده، زیبا، مفخم
متضاد فرخ: مشئوم
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: خجسته، مبارک، فرخنده، از شخصیتهای شاهنامه، خجسته و مبارک و فرخنده، ( در قدیم ) خوشبخت و کامیاب، بزرگوار و ارجمند، موزون و دلپذیر، خوش و خوب، ( در حالت شبه جمله ) خوشا، نیکا، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
برچسب ها: اسم، اسم با ف، اسم دختر، اسم پسر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن
لغت نامه دهخدا
به ایران چو آید پی فرخش
ز چرخ آنچه خواهد دهد پاسخش.
فردوسی.
بدو گفت فرخ پی و روز توهمان اختر نیکی افروز تو.
فردوسی.
نهادند سر سوی شاه جهان چنان نامداران و فرخ مهان.
فردوسی.
عید تو فرخ و روز تو بود فرخنده روز آن فرخ و فرخنده که گوید آمین.
فرخی.
ای دل میر اولیا به تو شادخلعت میر بر تو فرخ باد.
فرخی.
تا نبود چون همای فرخ کرکس همچو نباشد قرین باز خشین پند.
فرخی.
اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بودفرخت باد اورمزد و بهمن و بهمنجنه.
منوچهری.
که را بخت فرخ دهد تاج و گاه چو خورسند نبود درافتد به چاه.
اسدی.
هنر بد مرا، بخت فرخ نبودچو باشد هنر، بخت نبود، چه سود؟
اسدی.
آنکه چو بگذارم نامش به دل فرخ نوروز شود بهمنم.
ناصرخسرو.
بوسه دهد سپهر بر آن دست فرخش چون آرزوی تیغ نهد درکنار تیغ.
مسعودسعد.
ماه صیام آمد ای ملک به سلامت فرخ و فرخنده باد ماه صیامت.
مسعودسعد.
روی نیکو را دانایان سعادتی بزرگ دانسته اند و دیدنش را به فال فرخ داشته اند. ( نوروزنامه ).چو فرخ شد بدو هم تخت و هم تاج
درآمد غمزه شیرین به تاراج.
نظامی.
به فال فرخ و پیرایه نونهاده خسروانی تخت خسرو.
نظامی.
به سختی در اختر مشو بدگمان که فرخ تر آید زمان تا زمان.
نظامی.
زنده است نام فرخ نوشیروان به عدل گرچه بسی گذشت که نوشیروان نماند.
سعدی.
- فرخ آمدن ؛ نیک آمدن. خجسته بودن. خوب آمدن : نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر
با طالع سعادت و با کوکب منیر.
منوچهری.
که فرخ ناید از چون من غباری که هم تختی کند با تاجداری.
نظامی.
- فرخ آوازه ؛ شهره به خجستگی. بلندآوازه به مبارکی : شرفنامه را فرخ آوازه کرد
حدیث کهن را بدو تازه کرد.
نظامی.
- فرخ آیین ؛ باشکوه. نیک آیین. آنچه به فرخندگی و زیبایی زینت و آیین یافته باشد : بیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - خجسته مبارک میمون ۲ - زیبا جمیل .
یکی از مفسرین اوستاست که در اواخر عهد ساسانی می زیسته است .
فرهنگ معین
(فَ رْ ) [ ع . ] (اِ. ) جوجه .
فرهنگ عمید
۱. مبارک، میمون، خجسته.
۲. [قدیمی] زیباروی.
۳. [قدیمی] کامیاب، خوشبخت.
۴. [قدیمی] محترم، ارجمند، بزرگوار.
۵. [قدیمی] خوشایند.
۶. [قدیمی] نیک.
۷. (شبه جمله ) [قدیمی] خوشا، نیکا، حبذا.
گویش مازنی
مترادف ها
راضی، فرخنده، خوشحال، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، خوشبخت، سعادتمند، خوش، مسرور، شاد، خرسند، محظوظ، خوش وقت، خندان، سفیدبخت، بانوا
مساعد، خوشایند، فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، بختیار
خوب، خوشرو، فرخ، زیبا، قشنگ، خوشگل، عالی، شکیل، باصفا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر
دلپذیر، مطبوع، خوش ریخت، فرخ، برازنده، ظریف، ملیح
خوب، مساعد، خوشحال، فرخ، خوشبخت، خوش شانس
عظیم، فرخ، عالی، مجلل
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
فرخ. [ ف َرْ رُ ] ( اِخ ) یکی از مفسرین اوستاست که در اواخر عهد ساسانی میزیسته است. ( از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشیدیاسمی ص 74 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
دوستانی که فکر می کنند حرف فِ در قدیم در پهلوی یا پارسی یا فارسی میانه نبود می توانید این منبع که می فرستم یعنی کتاب فرهنگ واژه های اوستا لینک رو دوستان ببینید که حرف یا واج در پهلوی بود.
فرخ. [ ف َرْ رُ ] ( اِخ ) یکی از مفسرین اوستاست که در اواخر عهد ساسانی میزیسته است. ( از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشیدیاسمی ص 74 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
دوستانی که فکر می کنند حرف فِ در قدیم در پهلوی یا پارسی یا فارسی میانه نبود می توانید این منبع که می فرستم یعنی کتاب فرهنگ واژه های اوستا لینک رو دوستان ببینید که حرف یا واج در پهلوی بود.
خوش یمنی و فال نیک
خوش یمنی و فال نیک آوردنده نیز میتوان معنی کرد
خوش اقبالی، خوش شانسی، سعادت، خوش بیاری یا خوب آوردن
فر به چم ماورایی و فراانسانی ( هدیه الهی ) رخ به چم روی که در اینجا اشاره به دو روی سکه دارد و سر هم اشاره به آن روی خوب سکه دارد
فر به چم ماورایی و فراانسانی ( هدیه الهی ) رخ به چم روی که در اینجا اشاره به دو روی سکه دارد و سر هم اشاره به آن روی خوب سکه دارد
ریشه پهلوی فرخ با فتح ( ر ) به معنی مجلل و تابان و نیکبخت، صاحب برهان قاطع آنرا مرکب از فر به معنی زیبا و رخ به معنی روی دانسته است
فَرَخْ؛ در زبان عربی به معنای فرزند پسر خردسال است.
فَرَخْ ؛ در زبان عربی به معنای فرزند پسر خردسال است.
فَرْخَه؛ در زبان عربی به معنای فرزند دختر خردسال است.
فَرْخَه؛ در زبان عربی به معنای فرزند دختر خردسال است.
واژه فرخ
معادل ابجد 880
تعداد حروف 3
تلفظ farrox
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: farroxv]
مختصات ( فَ رْ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی farrox
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
معادل ابجد 880
تعداد حروف 3
تلفظ farrox
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: farroxv]
مختصات ( فَ رْ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی farrox
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
یعنی اشکار اگه میخواهید یک شاهنامه زیبا و دقیق بخونید وارد سایت زیر بشید به خدا ضرر نمیکنید من خودم تم اش رو طراحی کردم باور کنید از هر شاهنامه ای که دیدید و خوندید زیباتر و دقیق تر است و لطفا برای حمایت کردنم در سایت ثبت نام کنید
https://hamkhoneh. khodkar. app/fa
فرخ نام قبلی فردی مرکوری خواننده افسانه ای راک گروه کویین است وی از پارسیان هند بود واصالتی ایرانی داشت و پس مهاجرتش به انگلستان نام خود رابه پیشنهاد دوستان برای تلفظ راحتتر از فرخ بلسارا به فردی مرکوری به صورت قانونی تغییر داد.
این اسم پسرانه هست!
فرخ در زبان عربی به معنای جوجه است.
فراخ جمع آن است.
فراخ جمع آن است.
فرخ: در پهلوی با همین ریخت کاربرد داشته و ریختی است بر آمده از " فر " .
( ( بپرسیدشان از کَیان جهان،
وزان نامداران فرّخ مِهان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 . )
( ( بپرسیدشان از کَیان جهان،
وزان نامداران فرّخ مِهان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 . )
زیبا، شیک، مدرن
در زبان لری بختیاری به معنی
فرق سر. تفاوت
Farx
فرق سر. تفاوت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)