فرتاش

فرهنگ اسم ها

اسم: فرتاش (پسر) (فارسی) (تلفظ: fartāš) (فارسی: فَرتاش) (انگلیسی: fartash)
معنی: وجودی که در برابر عدم است، وجود که در برابر عدم است، ( از بر ساخته ی فرقه آذرکیوان ـ برهان، چ معین، )
برچسب ها: اسم، اسم با ف، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

فرتاش.[ ف َ ] ( اِ ) وجود که در برابر عدم است. ( برهان ). برساخته فرقه آذرکیوان. ( از حاشیه برهان چ معین ).

فرهنگ فارسی

وجود که در برابر عدم است

مترادف ها

being (اسم)
جوهر، شخصیت، وجود، هستی، موجود زنده، فرتاش، افریده

فارسی به عربی

ان یکون

پیشنهاد کاربران

تاشیدن در اینجا به معنای ساختن است همچنان در زبان مازندرانی به کسی که خودش را خوب ساخته و پرداخته کرده باشد ( خُب شِرِ بتاشی ِن ) میگویند پس تاشیدن همان ساختن و آفریدن است.
تاس / طالس از کاس و کاسه و کوس و . . . . آمده و از ریشه های همتراز با تراشیدن است.
...
[مشاهده متن کامل]

فرتاش = اَپر تاس / اَبَر تاش / پَرتاش / و گاها در برخی از واژه های ایرانی بَرتاش
هم چم جدا شدن و بریدن میدهد هم چم ساختن و بسته به اینکه کجا چه کاربردی از ان برده شود در ریخت های گوناگون هر کدام برای منظوری بکاررفته است و تاشیدن را ساختن گفتند.
برای خودت خوب سهم تراشیدی/ تاشیدی ( ساختی )

بررسیِ واژگانِ "تَش، تاش، تاشیتَن، تاشیدن، تراشیدن، فرتاش، تیشه، تَشت و. . . " :
در زبانِ پارسیِ میانه " تاشیتَن:tāšitan" به چمهای زیر بوده است:
1 - بُریدَن، بُرِش دادن، جُدا کردنِ ناشی از بُریدن، فروشکافتن
...
[مشاهده متن کامل]

2 - به وجود آوردن، آفریدن، خلق کردن، ایجاد کردن، ساختن
همانگونه که پیداست، " تاشیتَن/تاشیدن" ساخته شده از بُنِ کُنونیِ " تاش - : - tāš " و نشانه یِ مصدریِ " یتَن/یدَن" بوده است.
اکنون به ریشه واژه یِ " تاش - " در زبانِ اوستایی می پردازیم:
در زبانِ اوستاییِ کهن و جوان واژه یِ " تَش:taš " را به چمهایِ
1 - بُرش دادن، بُریدن، درست و به اندازه بُرِش دادن ( zuschneiden )
2 - بُریدن به قصدِ شکل دهی به چیزی، بُریدن برای دستیابی به شکل و ریختِ خواستنی ( zurecht. schneiden ) ( با چیزهایی همچون چاقو و تبر )
( برای اندریافتِ بهترِ این فِتاد ( مورد2 ) ، پیکرتراشانی را به یادآورید که برای دستیابی به پیکره یِ خواستنیِ خود سنگی را تراش می دهند یا باغبانهایی که برای دستیابی به دیسه یِ ( =شکلِ ) خواستنیِ خود شمشادها را هرس می کنند. همین فتادِ 2 آشکار می سازد که چگونه واژگانِ " بُریدن، تراشیدن" با واژگانِ " ساختن، به وجودآوردَن، آفریدن"همبسته و مرتبط می شوند. )
( برایِ فتادهایِ " 1" و " 2" می توانید به " وَندیدادِ اوستا ( V. 13. 30 ) رجوع کنید. )
3 - تراشیدن ( schnitzen )
4 - ساختن، به وجود آوردن، فرآوَردَن، دُرُست کردن، ایجاد کردن ( verfertigen )
5 - ساختن، شکل بخشیدن، ریختارمند کردن، پیکر دادن، گونه دادن ( gestalten )
6 - آفریدن، خلق کردن، به وجود آوردن ( schaffen )
برایِ نمونه در یَسنِ اوستا ( Y. 51. 7 و Y. 44. 6 ) آمده است: ( به واژه ای که میانِ ". . . " آمده است، بنگرید. )
به من ارزانی بدار، اِی که گاو را " آفریدی" و آب و گیاهان را . . . .
( برایِ دیدنِ نمونه های بیشتر از چمهایِ 5، 4، 3 و6 به یَشتِ اوستا ( Yt. 19. 52 ) ، یَسنِ اوستا ( Y. 29. 6، Y. 31. 11، Y. 49. 9 Y. 10. 10 و. . . ) و . . . ( F. 18 ) رجوع کنید. )
" تَش:tāš " با پیشوندها:
با "اَوی: avi ": به بُره های کوچکتر فروشکافتن ( =تقسیم کردن ) ، به تکه چوبهای کوچکتر فروشکافتن ( =تقسیم کردن ) .
" تَش" با پیشوندِ " هانم/هم" نیز در یَشتِ اوستا ( Yt. 10. 143 ، Yt. 5. 120 ) و یَسنِ اوستا ( Y. 57. 10 ) آمده است. " تَش" با پیشوندِ " هانم/هم" به چمِ " ( باهمدیگر ) ساختن، ساختمان کردن".
برای نمونه در وَندیدادِ اوستا ( V. 5. 2 ) آمده است:
" او درخت را می اندازد ( =به زمین می افکند ) و آنرا به پارَک ( =قطعه ) هایی فرومی شکافد و بدنبالِ آن ( =در ادامه ) به تکه چوبهای کوچکتر. "
نکته: " تَش" با پیشوندِ " اَوی" برایِ فروشکافتنِ چوب به قطعه هایِ کوچکتر برایِ دستیابی به هیزم بکار می آمده است.
واژه یِ " تَشَ: taša" در زبانِ اوستاییِ جوان و واژه یِ "تیش: tēš " در زبانِ پهلوی و واژه یِ " تیشه" در زبانِ پارسیِ کُنونی همگی به چِمِ " تبر" می باشند و به همین واژه یِ " تَش: taš " برمی گردند.
( نکته: کارِ " تبر"، " جداکردن و فروشکافتن" است. )
همچنین واژه یِ " تَشَن:tašan " در زبانِ اوستاییِ کهن و جوان به چمِ " آفریننده، خالق، سازنده" به همین واژه یِ " تَش: taš " بازمیگردد. ( در اینباره به چمِ 6 در بالا بنگرید. )
واژگانِ "تَشتَ:tašta " و "تاشتَ:tāšta " در اوستایی به چمِ " ساخته، پیکریافته، اندام یافته" بوده اند و به روشنی این واژگان "صفت مفعولی" هستند که اگر بخواهیم آنرا به زبانِ پارسیِ کُنونی بازگردانیم، واژه یِ " تاشته، تاشیته، تاشیده" از کارواژگانِ "تاشتَن، تاشیتَن، تاشیدن" را بدست خواهیم آورد.
نکته:در زبانِ اوستایی واژه یِ " تَشتَ :tašta " همچم و همریشه با با واژه یِ " تَشت" در زبانِ پارسی کُنونی است و همریشه با واژه یِ " Tasse " ( =فنجان ) در زبانِ آلمانی است و با واژه یِ " Schale " در زبانِ آلمانی به چمِ " جام/کاسه" هم معنا می باشد. این واژه اوستایی " تَشتَ :tašta " در این معنا به روشنی با فتادهایِ 4 و5 در بالا همبسته ( =مرتبط ) است؛چراکه چیزهایی همچون " تَشت، کاسه و. . . "، چیزهایی " ساخته شده، پیکریافته" هستند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
بررسیِ دستورزبانیِ کارواژه یِ " تَش:taš " در زبانِ اوستایی:
کُنونه یِ ( =زمانِ حال ) : " تَشَ:taša ، تاشَ: tāša " بوده است.
زمانِ گذشته ساده ( یا Aorist ) : " تاش:tāš " بوده است.
گذشته دور ( Perfekt ) :" تَتَش:tataš " بوده است.
( PfPr ) : " تَتَشَ:tataša " بوده است.
زابه کُنیکی ( =صفت مفعولی یا PPFP ) :"تَشتَ:tašta " و "تاشتَ:tāšta " بوده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
شاید بپرسید که " تاشیتَن/تاشیدن" و " تراشیدن" چگونه با یکدیگر پیوند پیدا می کنند؟
" تراش - ، تراشیدن" در زبانِ پارسی با واژه یِ" θwarəs" در زبانِ اوستاییِ کهن و جوان همریشه است. " θwarəs" در زبانِ اوستاییِ کهن و جوان به چمِ " بُریدن، آفریدن" بوده و همچم با " تَش:taš" در همین زبان بوده است؛ " θw " از زبانِ اوستایی دگرگون پذیر به " ت:t" در زبانِ پارسیِ میانه بوده است؛چنانکه در واژگانی همچون " θwaxš " ( اوستایی ) و " توخش. َ ک:tuxš. ak" دیده می شود. درباره یِ همپیوندیِ " تاش/تاشیدن" و "تراش/تراشیدن" در زبانِ پارسی و دو واژه یِ " تَش:taš " و " θwarəs" در زبانِ اوستایی باید گفت که ما واژگانِ بسیاری داشته ایم که با زدایِشِ آواییِ " ر" با یکدیگر پیوند می یابند: برای نمونه " کرش ( اوستایی ) /کِشیدن"، " کرشور ( اوستایی ) /کشور" و " تَرشنَ ( اوستایی ) /تشنه"، " گرسنه/گُشنه" و. . . .
در زبانِ آلمانی نیز دو واژه یِ " schneiden " ( بُریدن/جدا کردن ) و " schnitzen" ( تراشیدن ) از یک ریشه می باشند.
واژه یِ " تَرشوَه:taršvah" در اوستاییِ جوان بنابر دیدگاهِ ک. بارتولومه از پایه یِ " تَرش: tarš " برآمده از درهمآمیختگی ( =درهمرَویِ ) واژگانِ " تَش:taš" و " θwarəs" هست. بنابر نبیگِ " فرهنگ واژه هایِ اوستا" واژه یِ " تَرشوَنگه" به چمِ " سازنده، آفریننده، پدیدآورنده" آمده است. واژگانِ بالا با واژه یِ " تراشیدن" در زبانِ پارسی همبسته هستند.
اکنون به واژه یِ " فرتاش" می پردازیم:
این واژه همانگونه که آشکار است از پیشوندِ " فَر" و " تاش: ( بُن کنونیِ تاشیتَن ) " ساخته شده است.
پیشوندِ " فَر" برآمده از پیشوندِ " فرَ" در زبانِ اوستایی و پارسیِ میانه است که آشکارترین چمِ این پیشوند " پیش، جلو" می باشد و برابر با پیشوندِ " ver" در زبانِ آلمانی است. از آنجایی که یکی از نمودهای " پیش، فَر" در زبانِ پارسی " حضور، ظهور" می باشد ( بمانندِ واژگانِ " پیشگاه، پیش کشیدن و. . . " ) به روشنی دریافته می شود که پیشوندِ " فَر" بازنمایی کننده یِ " حضور، پیش" است. "تاشیتَن، تاش - " نیز همانگونه که در بالا گفته شد، به " آفریدن، ساختن، ایجاد کردن، به وجود آوردن" نِشانِش ( =دلالت ) دارد.
نکته بشیار ارزشمند:
این دیدگاه که " فرتاش" با " بودن/هستیدن" در زبانِ پارسی و "to be" در زبانهای اروپایی همسان است، آنچنان درست نمی باشد؛ زیرا "تاشیدن/تاشیتَن" در اینجا برابر با " بوجود آوردن، آفریدن، ایجاد کردن، ساختن" و برابر با واژگانِ آلمانیِ بالا ( فتادهایِ1 تا 6 ) بویژه " schaffen " و همچنین واژگانِ دیگری همچون " schoepfen " و " herstellen" است. "وجود" با " هست/بودن/هستیدن" یکی و اینهمان نیست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها:
رویبرگهایِ 625 تا 628 از نبیگِ " فرهنگِ واژه هایِ اوستا"
رویبرگهای 82 و 148 از نبیگِ " فرهنگنامه کوچک پهلوی" نوشته " دیوید مک کنزی"
ستونهایِ 644 تا 646 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ کهن" نوشته یِ " کریستین بارتولومه"

فرتاشفرتاشفرتاشفرتاش
ریشه اصلی واژه ی تاش از واژه تاس هست
تاس :ظرف آب حمام
تاس/طاس: این واژه پارسی است و طبعاً املای آن بایستی تاس باشد. اما در متون قدیم غالباً به صورت معرب آن طاس آمده است. البته هر دو صورت صحیح است ولی امروزه بهتر است که به صورت تاس نوشته شود.
...
[مشاهده متن کامل]

( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۹۸.
استاد آرش محمودی پان ترکیسم این واژه که فرتاش واژه تاش جزو این واژه پارسی است
لطفا این رو انتشار بدهید.

فرتاش نامی ترکی اصیل است.
معنای فر احتملا واضح است، اما تاش محل اختلاف است.
حتی اگر هم معنی تاش کاملا مشخص می بود، باز دلیلی برای دانسته بودن معنی این نوع ترکیب ها وجود نداشت. برای روشنی سخن مثالی که اکنون به ذهن دارم، واژه "کارخانه" است که معنی هر دو مولفه آن یعنی" کار" و "خانه" است، و توضیح بیشتر نیاز نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

در واقع برای دانستن بن و ریشه واژه ها و عبارت های فارسی اصیل، و نظر دادن شخص بایستی حداقل به دو زبان سانسکریت و پهلوی کاملا آشنا باشد و بعلاوه ربان آلمانی را هم بداند، چرا که دانشمندان شرق شناس آلمان درقرون هجده و نوزده تحقیقات دامنه داری در یافتن ریشه واژگان و عبارات فارسی انجام داده اند و . . .

ما اسم فامیلمون پاپیه و اصلا از این فامیلی خودم خوشم نمیاد . فامیلی ما نه تنها زیبا نیست بلکه معانی خوبی هم نداره . پاپی اسم یه طایفس همه فامیلا عوض کردن ما هم میخوایم اسم فامیلیمون رو عوض کنیم خیلی دوست دارم اسم فامیلی ام فرتاش باشه ولی بدون پسوند باشه . خدا لعنت کنه بخدا همیشه خجالت میکشم
من نام خانوادگیم فرتاش است.
تا اونجا که میدونم و بزرگان فامیل بهم گفته اند،
فرتاش از ترکیب دو کلمه فر تاش درست شده
فر: به معنی بزرگ، شکوه، جلال
تاش: هم به معنی گروه، دسته، جمعیت. . .
در زمانهای قدیم به بزرگ یک قبیله یا جمعیت، فرتاش می گفتند. . .
...
[مشاهده متن کامل]

حالا این نوشته های شما و یا نظریات دیگران در مورد معنی فرتاش برام خیلی عجیب است.

فَر معنی شادی نمی دهد. تاش هم از وجود می آید. این واژه از برساخته های آذرکیوان است.
نامِ ( فرتاش ) از دو تکواژ ساخته شده است:
1 - فر
2 - تاش ( بُن کنونیِ کارواژه تاشیتن یا تاشیدن یا تاشتن در پارسی میانه ) به معنای آفریدن، ایجادکردن، به وجود آوردن
واژه ( بهتاش ) نیز به معنای ( وجود برتر ) است.
جهان و هستی. . .
فرتاش به معنی شایسته، لایق، موجود، هستی
فرتاش یعنی قوی و قدرتمند
قهرمان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس