فخرالاسلام

/faxrol~eslAm/

لغت نامه دهخدا

فخرالاسلام. [ ف َ رُل ْ اِ ] ( اِخ )عبدالواحدبن اسماعیل بن احمدبن محمد رویانی ، مکنی به ابوالمحاسن. رجوع به ابوالمحاسن و عبدالواحد شود.

فخرالاسلام. [ ف َ رُل ْ اِ ] ( اِخ ) المستظهری. رجوع به محمدبن احمدبن حسین شاشی ( چاچی ) شود.

فرهنگ فارسی

عبدالواحد بن اسماعیل بن احمد بن محمد رویانی مکنی به ابوالمحاسن .

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] جدیدالاسلام میرزا محمدصادق فخرالاسلام ارومی یا موشه بن یوحنا بن وراده بن شموئیل بن پاتریس (متولد ۱۲۶۰ هـ.ق روستای کلیسا کندی ارومیه - درگذشته ۱۳۳۰ هـ.ق در تهران) مجتهد، نویسنده و روزنامه نگار ایرانی بود.
محمدصادق فخرالاسلام، حدود سال (1260 هـ.ق) در خانواده مسیحی ساکن کلیسای کندی، در شهر ارومیه دیده به جهان گشود.
پدر و اجداد فخرالاسلام، همه از روحانیان و کشیشان بزرگ مسیحی بوده و در شهر ارومیه به تبلیغ و نشر آیین مسیحیت مشغول بوده اند.
محمدصادق، از ابتدای کودکی تحت سرپرستی پدر روحانیش به آموختن احکام و عقاید مسیحیت پرداخت. سپس در زادگاهش به عنوان محصل علوم دینی به طور رسمی در جلسات تدریس عالمان مسیحی حاضر شد. وی نزد استادان مرد و زن مسیحی از فرقه های پروتستان و کاتولیک، به تحصیل علوم دینی پرداخت و کتاب های تورات، انجیل و سایر علوم رایج نصرانیت در آن زمان را به خوبی فراگرفت.
محمدصادق، دوازده ساله بود که با جدیت و اشتیاق کامل این مرحله از دانش اندوزی را به خوبی به پایان ببرد و به درجه «قسیسیت» نایل آمد. وی این مرحله از روحانیت را کافی ندانسته، زادگاهش را به قصد واتیکان، ترک و بعد از تحمل مشقات فراوان و پشت سرگذاشتن سرزمین های زیاد، به مقصد خود رسید و برای کسب مدارج عالی علوم مسیحیت وارد حوزه علمیه جهانی مسیحیت شد. او در آن مکان به فراگیری احکام، معارف و کسب مراحل معنوی پرداخت.
اقامت او در واتیکان حدود 6 سال طول کشید و در این مدت علاوه بر تخصص در عقاید و آیین مسیحیت؛ بر اصول و فروع ملل و مذاهب مختلف آن دین و نیز احکام و فروع آن ها احاطه کامل پیدا کرد. وی از شاگردان ممتاز در دوران تحصیلی خود بشمار می رفت و به همین خاطر بسیار مورد احترام و اکرام استادانش بود.
تحصیلات محمدصادق در آیین مسیحیت تا هجده سالگی طول کشید. تا این که حادثه ای شگفت منجر شد وی سری از اسرار بزرگ عالم را کشف کند. حادثه ای که راه زندگی علمی، دینی و معنوی او را تغییر داد و او را از کوره راه های انحراف مسیحیت به صراط مستقیم و نورانی اسلام سوق داد و موجبات پذیرش بندگی خداوند یکتا را در او فراهم کرد. وی آن حادثه را چنین نقل می کند: «بعد از ورودم به «واتیکان» نزد استادان آن دیار به تحصیل علوم مسیحیت پرداختم، به ویژه استادی از فرقه کاتولیک که از نظر موقعیت اجتماعی دارای مقامی والا بود و در زهد و تقوا شهرتی بسزا داشت. از این روی دارای مریدان و پیروان فراوانی از فرقه کاتولیک بود. عوام و خواص از اعیان و اشراف و صاحب منصبان این فرقه نزد او حاضر و هدایای نفیس به او تقدیم می کردند. و از طرفی او از نظر علمی، مراتب عالی را طی کرده و از استادان معروف بود و هر روز صدها نفر روحانی زن و مرد در درس او حاضر شده، از تعلیمات معارف عالی او بااشتیاق کامل بهره می بردند. در میان شاگردان خود، به من عنایت خاصی داشت. از این رو علاوه بر اظهار محبت نسبت به من، تمام کلیدهای محل سکونت خود را به من سپرده بود، جز کلید یک اتاق کوچک که تنها نزد خودش بود. از این که کلید آن اتاق کوچک را به من نسپرده بود، در دلم به او بدبین شدم و دائم پیش خود می گفتم: لابد در آن اتاق، اشیاء قیمتی اهدایی را ذخیره کرده است و نمی خواهد من آن ها را ببینم، پس زهد را برای دنیا می خواهد. این احساس درونی خود را هرگز بروز ندادم تا این که روزی استاد کسالت پیدا کرد و در کلاس درس حاضر نشد. مرا طلبید و گفت: به شاگردان بگو من کسالت دارم و نمی توانم در درس حاضر شوم و به آن ها بگو بروند. من از نزدش بیرون آمدم، دیدم شاگردان در مورد مسایل مختلف دینی به مباحثه مشغول هستند تا این که بحث آن ها به لفظ «فارقلیطا» رسید که در انجیل چهارم، باب 14 و 15 و 16؛ حضرت عیسی علیه السلام، آمدن او را بشارت داده بود.
هر کس نظری داد و بعد از آن پراکنده شدند. من هم نزد استاد آمدم. گفت: شاگردان در مورد چه بحث می کردند؟ گفتم: موضوعات گوناگون، از جمله لفظ «فارقلیطا» و هر کس نظری داشت. استاد به من گفت نظر تو چیست؟ گفتم: من نظر فلان مفسر مسیحی را بهتر می دانم. گفت تو مقصر نیستی؛ ولی همه آن نظرات دور از واقعیت هستند چرا که حقیقت آن لفظ فقط نصیب راسخان در علم می شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس