یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو بر او خوار خوابنیده ستان.
رودکی ( احوال و اشعار، سعید نفیسی ص 1021 ).
دو زآن پیمبر بشکست و هر دوان آن روزفکنده بود ستان پیش کعبه پای بسر.
فرخی.
از پی آنکه مرا تو صله ها دادی و من اندر آن وقت بخیمه در خوش خفته ستان.
فرخی.
این ز اسب اندر فتاده سرنگون وآن بزیر پای اسب اندر ستان
هر ماه بشهری علم شاهی شاهان
زیر سم اسبانْش نگون باد و ستان باد.
فرخی.
گذری گیر از آن پس بسوی لاله ستان طوطیان بین همه منقار بپر خفته ستان.
منوچهری.
فکنده سر نیزه جان ستان یکی را نگون و یکی را ستان.
اسدی.
روی نخواهی که بقبله کنی تات نخوابند چو تخته ستان.
ناصرخسرو ( دیوان چ کتابخانه طهران ص 317 ).
شاد باش ای مطاع فتنه نشان
ای ز امن تو خفته فتنه ستان.
ابوالفرج رونی.
رفتن مراز بند بزانوست یا به دست خفتن چو حلقه هاش نگونست یا ستان.
مسعودسعد.
او را یافت به ستان خفته. ( تفسیر ابوالفتوح ).می فتند از پرّ تیرت بر زمین شیران نگون
می پرند از فرّ عدلت بر هوا مرغان ستان.
سیدحسن غزنوی.
شیر گردون چو عکس شیر در آب پیش شیر علم ، ستان باشد.
انوری.
وز زلزله ٔحمله چنان خاک بجنبدکز هم نشناسند نگون را و ستان را.
انوری.
دیریست که این فلک نگون است زودش چو زمن ستان ببینم.
خاقانی.
پیل باید تا چو خسبد او ستان خواب بیند خطه هندوستان.
مولوی.
آن بیابان پیش او چون گلستان می فتاد از خنده او چون گل ستان.
مولوی.
از غزا بازآمدند آن تازیان اندر آخر جمله افتاده ستان.
مولوی.
|| ( نف مرخم ) ستاننده را گوینده که چیزی گیرنده باشد. ( برهان ): جانستان. دادستان. دل ستان. کین ستان. گیتی ستان. ملک ستان. می ستان : بیشتر بخوانید ...