غمرة. [ غ ُ رَ] ( ع اِ ) روی شویه. ( مفاتیح خوارزمی ) ( بحر الجواهر ).نوعی از طلا که زنان بر روی مالند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نوعی از اطلیه که از ورس سازند و زنان بر روی مالند. ( ناظم الاطباء ). || زعفران. || ( ص ) زن گول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تأنیث غُمر. زن احمق و نادان و غافل. رجوع به غُمر شود.
غمرة. [ غ َ رَ ] ( اِخ ) آبخوری است در راه مکه ، حد فاصل میان تهامه و نجد. ( منتهی الارب ). آبشخوری در راه مکه و یکی از منازل آنجاست. ابن الفقیه گوید: غمرة از اعمال مدینه در راه نجد است و رسول خدا ( ص ) عکاشةبن محصن را به جنگ آنجا فرستاد. ( از معجم البلدان ).
غمرة. [ غ َ م ِ رَ ] ( ع ص ) دست چربش آلوده. ( منتهی الارب ): یدی من اللحم غمرة؛ ای زهمة. ( اقرب الموارد ). آلوده بچربی. || ( اِ ) جامه ای است سیاه رنگ که غلامان و داهان پوشند. ( منتهی الارب ). جامه سیاه رنگی است که بندگان و کنیزان پوشند. ( از اقرب الموارد ).
غمرة. [ غ َ رَ ] ( اِخ ) کوهی است. شمردل بن شریک گوید :
سقی جدثاً اعراف غمرة دونه
ببیشة دیمات الربیع هو اطله
ومابی حب الارض الا جوارها
صداها و قول ظن انی قائله.
و ذوالرمة گوید :
تقضین من اعراف لین و غمرة
فلما تعرفن الیمامة عن عفر.
( از معجم البلدان ).
غمره. [ غ َ رَ ] ( اِخ ) شهری از بلاد قوم لوط. رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 271 شود.