غلیظ
/qaliz/
مترادف غلیظ: انبوه، پرمایه، تند، چگال، متراکم، درشت خو، سنگدل
متضاد غلیظ: رقیق
برابر پارسی: چگال، پر مایه
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
۱ - گنده کلفت ۲ - ستبر ( در شیر و مانند آن ) پر مایه مقابل رقیق باریک ۳ - درشت خشن دفزک مقابل نرم سلس ۴ - سنگین ناگوار ثقیل دیر گوارد دیر هضم ۵ - تیره : غبار غلیظ ۶ - سخت درشتخو سنگدل جمع : غلاظ .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. شدید، پررنگ: آرایش غلیظ.
۳. [مجاز] فشرده و انبوه: دود غلیظ.
۴. [عامیانه] با شدت یا وضوح فراوان: لهجهٴ غلیظ، فحش غلیظ.
۵. [قدیمی] خشن و تندخو: مٲمور غلیظ.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی غَلِیظٌ: غلیظ- خشن - سخت - شدید
معنی غِلَاظٌ: آنان که خشونت عمل دارند (جمع غلیظ است )
معنی نَضْطَرُّهُمْ: مضطر و ناچارشان میکنیم(عبارت "نَضْطَرُّهُمْ إِلَیٰ عَذَابٍ غَلِیظٍ" یعنی :مضطر و ناچارشان میکنیم تا با پای خود به سوی عذابی غلیظ روان شوند)
معنی صَدِیدٍ: چرک و خون غلیظ و درهمی که حرارتش و بوی گندش اهل دوزخ را عذاب میدهد( در اصل به معنی چرک وخونی است که از رحِم سرازیر شود )
ریشه کلمه:
غلظ (۱۳ بار)
سخت «غَلُظَ الشَّیْءُ:اِشْتَّدِّ وَ قوی و صعب» .از شما پیمانی محکم گرفتهاند. «عَذابٌ غَلیظٌ» یعنی عذاب سخت و شدید. . اگر خشن و سنگدل میبودی حتماً از دور تو پراکنده میشدند. . محکم شد و بر ساقههای خود ایستاد. . در شما خشونت و تندی احساس کنند. غلاظ: جمع غلیظ . در آن آتش فرشتگانی است سنگدل (بیرحم) یا تند رفتار و نیرومند «شِداد» جمع شدید به معنی نیرومند است.
معنی غِلَاظٌ: آنان که خشونت عمل دارند (جمع غلیظ است )
معنی نَضْطَرُّهُمْ: مضطر و ناچارشان میکنیم(عبارت "نَضْطَرُّهُمْ إِلَیٰ عَذَابٍ غَلِیظٍ" یعنی :مضطر و ناچارشان میکنیم تا با پای خود به سوی عذابی غلیظ روان شوند)
معنی صَدِیدٍ: چرک و خون غلیظ و درهمی که حرارتش و بوی گندش اهل دوزخ را عذاب میدهد( در اصل به معنی چرک وخونی است که از رحِم سرازیر شود )
ریشه کلمه:
غلظ (۱۳ بار)
سخت «غَلُظَ الشَّیْءُ:اِشْتَّدِّ وَ قوی و صعب» .از شما پیمانی محکم گرفتهاند. «عَذابٌ غَلیظٌ» یعنی عذاب سخت و شدید. . اگر خشن و سنگدل میبودی حتماً از دور تو پراکنده میشدند. . محکم شد و بر ساقههای خود ایستاد. . در شما خشونت و تندی احساس کنند. غلاظ: جمع غلیظ . در آن آتش فرشتگانی است سنگدل (بیرحم) یا تند رفتار و نیرومند «شِداد» جمع شدید به معنی نیرومند است.
wikialkb: غَلِیظ
دانشنامه آزاد فارسی
مترادف ها
ناهنجار، درشت، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، زبر
زشت، تجاوز به عصمت، جسور، ابدار، گستاخ، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، خشن در رفتار، نا هموار، خام، غیر متمدن
سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف
متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ، جمع و جور
سفت، انبوه، گل الود، چاق، کلفت، ستبر، ضخیم، تیره، غلیظ، پر پشت، چاق و چله، گرفته، ابری، زیاد، صخیم
قلنبه، گزاف، مطنطن، غلنبه، غلیظ
غلنبه، غلیظ، گزاف گوی، قلمبه نویس
غلیظ
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
خَص:غلیظ، تا به وزنهایی مانند خالص . مخلص. تلخیص. خلوص. اخلاص. و. . . . .
غلیظ: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان دری اینهاست:
نفام nafām، تارون tārun، تارین tārin، چگال cagāl.
نفام nafām، تارون tārun، تارین tārin، چگال cagāl.
در لکی و لری واژه ( خِل خه س ) معنی غلیظ میده.
لری بختیاری
اِستَرم:غلیظ
اِستَرم:غلیظ
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
خَست
در کارچان ( ( فارسی دوانی ) ) به جای غلیظ می گویند خَست.
در کارچان ( ( فارسی دوانی ) ) به جای غلیظ می گویند خَست.
دَفزناک
مشت masht
در گیلگی بجای غلیظ می گویند anbast که در زبان پهلوی هم همین واژه را بکار می بردند
در خونساری میگوییم قویدghevid اما ریشه اش را نمیدانم
دُژواخیدن.
دژواخاندن.
دژواخاندن.
اسپلیذیتن espolizitan گویش دوانی به معنی غلیظ کردن
زبان دوانی یکی از دست نخورده ترین زبانهای ایرانی است همان گونه که می بینید تنها پ تبدیل غ شده
زبان دوانی یکی از دست نخورده ترین زبانهای ایرانی است همان گونه که می بینید تنها پ تبدیل غ شده
( در زبان اردو ) گنده
غلیظ
این واژه هم مانند بسیاری دیگر اَرَبیده و پارسی است :
غَلیز : غَل - ایز
غَل = خَل در خیلی ، غُلغله : زیاد ، شلوغ
ایز = پسوند مانند : مَویز ، پاکیز ، تَمیز ، لَزیز، پالیز ، دوشیز، اَزیز ، مَریز ، وَجیز،
این واژه هم مانند بسیاری دیگر اَرَبیده و پارسی است :
غَلیز : غَل - ایز
غَل = خَل در خیلی ، غُلغله : زیاد ، شلوغ
ایز = پسوند مانند : مَویز ، پاکیز ، تَمیز ، لَزیز، پالیز ، دوشیز، اَزیز ، مَریز ، وَجیز،
واژه بازبند واژه ای پارسی و به چم غلیظ میباشد و در سیستان و بندر و استان خراسان هنوز نیز بکار برده میشود.
بز ( baz ) این واژه پارسی است و در استان فارس و هرمزگان کاربرد دارد میتوان ترکیباتی مانند بزش، بزیده و غیره را از آن ساخت
غلیظ[ اصطلاح طب سنتی ]به معنی کثیف است و در اغذیه بیشتر متداول است و استعمال لفظ کثیف در ادویه است.
در پارسی " دفزک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
با سلام
غلیظ کردن به عربی میشه اثخَنَ
مه غلیظ میشه ضباب کثیف
دکان کلمه گفتارى بمعنای مغازه است
غلیظ کردن به عربی میشه اثخَنَ
مه غلیظ میشه ضباب کثیف
دکان کلمه گفتارى بمعنای مغازه است
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)