غلیظ

/qaliz/

مترادف غلیظ: انبوه، پرمایه، تند، چگال، متراکم، درشت خو، سنگدل

متضاد غلیظ: رقیق

برابر پارسی: چگال، پر مایه

معنی انگلیسی:
strong, thick, concentrated, viscous, dense, rude, coarse, turbid, gross, heavy, stiff

لغت نامه دهخدا

غلیظ. [ غ َ ] ( ع ص ) گنده و سطبر. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) . ستبر. ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( مجمل اللغة ). ج ، غِلاظ. ( المنجد ) ( مهذب الاسماء ). مقابل رقیق و باریک. ذوالغلاظة. ( از اقرب الموارد ). ضد رقیق. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مقابل تُنُک. خشن. کلفت. ضد گشاده و شُل. زفت. سفت : ستبرق ؛ دیبایی غلیظ، یعنی ستبر: سه نوع دیگر است آن را امعاء غلاظ گویند، یعنی روده های سطبر. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و بهر دو ابهام آن را از هم بازکشند چندانکه غشاء رقیق بود بدرد، و اگر غشاء غلیظ بود به میانگاه آن بموضعی بشکافند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). جوز ماثل ، زهر است و همچند جوزیست و اندر میان او تخمهاست و بر وی خارهای غلیظ است. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). فیأمرهم أن ینقشوا علیها [ علی النحاس ] عتیق ملحوم بقلم غلیظ. ( معالم القربة فی احکام الحسبة ). || درشت. ( منتهی الارب ) ( مجمل اللغة ). مقابل نرم و سلس. ( از اقرب الموارد ). زِبر. دَفزَک. ثوب غلیظ؛ جامه درشت. مقابل لطیف. || سنگین و ناگوار. ثقیل. دیرگوارد. بطی الانهضام : گوشت گاو کوهی غلیظ باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و شراب... طعامهای غلیظ را بگوارد. ( نوروزنامه ). || تیره : غباری غلیظ، تیره گرد، شیری تیره یعنی غلیظ : درکتب طب چنین یافته میشود که آبی که اصل آفرینش فرزند آدم است چون برحم پیوندد و به آب زن بیامیزد تیره و غلیظ شود. ( کلیله و دمنه ). || بمعنی ناپاک نیز شهرت یافته است و یافته نشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ستبر ( در شیر و امثال آن ). جائر. شیر ستبر. هر مایع که قوامش زیاد باشد. || استوار ( در سوگند ): قسم غلیظ؛ سوگند استوار و سخت. || سخت. شدید و صعب : امر غلیظ؛ کاری سخت. عذاب غلیظ؛ عذابی سخت و دردناک. ( از اقرب الموارد ) : و مِن وَرآئِه ِ عذاب ٌ غلیظ. ( قرآن 17/14 ). || ماء غلیظ؛ آب تلخ. ( از اقرب الموارد ). || سخت و درشتخو. سنگدل. ستبرجگر. سخت خشم. ( از کشف الاسرار ج 10 ص 153 ). آنکه سنگدل و درشتخو باشد : متعلقان بر در بدارند و غلیظان شدید برگمارند تا بار عزیزان ندهند. ( گلستان سعدی ).

فرهنگ فارسی

درشت، ستبر، سفتغلیظالقلب:سخت دل، سنگدل، بی رحم
۱ - گنده کلفت ۲ - ستبر ( در شیر و مانند آن ) پر مایه مقابل رقیق باریک ۳ - درشت خشن دفزک مقابل نرم سلس ۴ - سنگین ناگوار ثقیل دیر گوارد دیر هضم ۵ - تیره : غبار غلیظ ۶ - سخت درشتخو سنگدل جمع : غلاظ .

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] (ص . )۱ - کلفت ، ستبر. ۲ - خشن ، درشت . ۳ - ناگوار، دیرهضم . ۴ - تیره . ۵ - پرمایه ، برعکس رقیق .

فرهنگ عمید

۱. دارای مادۀ محلول بسیار در مایع: چای غلیظ.
۲. شدید، پررنگ: آرایش غلیظ.
۳. [مجاز] فشرده و انبوه: دود غلیظ.
۴. [عامیانه] با شدت یا وضوح فراوان: لهجهٴ غلیظ، فحش غلیظ.
۵. [قدیمی] خشن و تندخو: مٲمور غلیظ.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَلِیظٌ: غلیظ- خشن - سخت - شدید
معنی غِلَاظٌ: آنان که خشونت عمل دارند (جمع غلیظ است )
معنی نَضْطَرُّهُمْ: مضطر و ناچارشان میکنیم(عبارت "نَضْطَرُّهُمْ إِلَیٰ عَذَابٍ غَلِیظٍ" یعنی :مضطر و ناچارشان میکنیم تا با پای خود به سوی عذابی غلیظ روان شوند)
معنی صَدِیدٍ: چرک و خون غلیظ و درهمی که حرارتش و بوی گندش اهل دوزخ را عذاب میدهد( در اصل به معنی چرک وخونی است که از رحِم سرازیر شود )
ریشه کلمه:
غلظ (۱۳ بار)

سخت «غَلُظَ الشَّیْ‏ءُ:اِشْتَّدِّ وَ قوی و صعب» .از شما پیمانی محکم گرفته‏اند. «عَذابٌ غَلیظٌ» یعنی عذاب سخت و شدید. . اگر خشن و سنگدل می‏بودی حتماً از دور تو پراکنده می‏شدند. . محکم شد و بر ساقه‏های خود ایستاد. . در شما خشونت و تندی احساس کنند. غلاظ: جمع غلیظ . در آن آتش فرشتگانی است سنگدل (بی‏رحم) یا تند رفتار و نیرومند «شِداد» جمع شدید به معنی نیرومند است.

دانشنامه آزاد فارسی

غلیظ (Concentrated)
توصیف محلولی با غلظت نسبتاً بالایی از مادۀ حل شده. این اصطلاح صرفاً جنبه توضیحی دارد و کیفی است. برای اطلاعات دقیق تر لازم است به مقدار مشخص مادۀ حل شده رجوع کرد و نسبت های غلظت را سنجید. نیز ← غلظت

مترادف ها

coarse (صفت)
ناهنجار، درشت، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، زبر

rude (صفت)
زشت، تجاوز به عصمت، جسور، ابدار، گستاخ، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، خشن در رفتار، نا هموار، خام، غیر متمدن

dense (صفت)
سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف

compact (صفت)
متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ، جمع و جور

thick (صفت)
سفت، انبوه، گل الود، چاق، کلفت، ستبر، ضخیم، تیره، غلیظ، پر پشت، چاق و چله، گرفته، ابری، زیاد، صخیم

bombastic (صفت)
قلنبه، گزاف، مطنطن، غلنبه، غلیظ

grandiloquent (صفت)
غلنبه، غلیظ، گزاف گوی، قلمبه نویس

inspissated (صفت)
غلیظ

فارسی به عربی

ثقیل , سمیک , کتلة , مقیة

پیشنهاد کاربران

خَص:غلیظ، تا به وزنهایی مانند خالص . مخلص. تلخیص. خلوص. اخلاص. و. . . . .
غلیظ: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان دری اینهاست:
نفام nafām، تارون tārun، تارین tārin، چگال cagāl.
در لکی و لری واژه ( خِل خه س ) معنی غلیظ میده.
لری بختیاری
اِستَرم:غلیظ
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
خَست
در کارچان ( ( فارسی دوانی ) ) به جای غلیظ می گویند خَست.
دَفزناک
مشت masht
در گیلگی بجای غلیظ می گویند anbast که در زبان پهلوی هم همین واژه را بکار می بردند
در خونساری میگوییم قویدghevid اما ریشه اش را نمیدانم
دُژواخیدن.
دژواخاندن.
اسپلیذیتن espolizitan گویش دوانی به معنی غلیظ کردن
زبان دوانی یکی از دست نخورده ترین زبانهای ایرانی است همان گونه که می بینید تنها پ تبدیل غ شده
( در زبان اردو ) گنده
غلیظ
این واژه هم مانند بسیاری دیگر اَرَبیده و پارسی است :
غَلیز : غَل - ایز
غَل = خَل در خیلی ، غُلغله : زیاد ، شلوغ
ایز = پسوند مانند : مَویز ، پاکیز ، تَمیز ، لَزیز، پالیز ، دوشیز، اَزیز ، مَریز ، وَجیز،
واژه بازبند واژه ای پارسی و به چم غلیظ میباشد و در سیستان و بندر و استان خراسان هنوز نیز بکار برده میشود.
بز ( baz ) این واژه پارسی است و در استان فارس و هرمزگان کاربرد دارد میتوان ترکیباتی مانند بزش، بزیده و غیره را از آن ساخت
غلیظ[ اصطلاح طب سنتی ]به معنی کثیف است و در اغذیه بیشتر متداول است و استعمال لفظ کثیف در ادویه است.
در پارسی " دفزک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
با سلام
غلیظ کردن به عربی میشه اثخَنَ
مه غلیظ میشه ضباب کثیف
دکان کلمه گفتارى بمعنای مغازه است

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس