غرم. [ غ َ ] ( ع مص ) لازم شدن بر کسی تاوان. ( از منتهی الارب ) . || پرداختن دیه و وام و جز آن. ( از اقرب الموارد ).غُرم. غرامة. مَغرَم. ( اقرب الموارد ). || پرداختن سهم خود. || سهیم بودن در یک هزینه عمومی. ( دزی ج 2 ص 209 ). || زیان بردن در تجارت. غُرم. غرامة. مَغرَم. ( از اقرب الموارد ). || ترک کردن و دادن : و لقینا احد کبرائهم ، فحبس القافلة حتی غرموا له اثواباً و سواها. || به هوس آمدن. به شوق افتادن. ( دزی ج 2 ص 209 ).
غرم. [ غ َ رَ ] ( اِ ) قهر و غضب و خشم. غَرم. ( از برهان قاطع ) ( فرهنگ شعوری ). رجوع به غَرم شود.
غرم. [ غ ُ ] ( اِ ) میش کوهی ؛ یعنی گوسفند ماده کوهی. ( برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( غیاث اللغات ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی ). میش کوهی ؛ یعنی نخجیر بود. ( فرهنگ اوبهی ) :
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونانکه تو اعدات را بشکری .
دقیقی ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
نشستنش با غرم و آهو بودز آرام و مردم به یک سو بود.
فردوسی.
ز چنگال یوزان همه دشت غرم دریده برو دل پر از داغ و گرم.
فردوسی.
سواران ایران به سان پلنگ به هامون کجا غرمش آید به چنگ.
فردوسی.
به تیر کرد چو پشت پلنگ و پهلوی یوزپر از نشان سیه پشت غرم و پهلوی رنگ.
فرخی.
راست گفتی که نره شیری بودگله غرم و آهو اندر بر.
فرخی.
غرم دیدم چو خسک کرده ز بس پیکان پشت گرگ دیدم چو سُغُر کرده ز بس ناوک بر .
فرخی.
تو شیری و شیران به کردارغرم برو تا رهانی دلم را ز گرم.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ) ( از فرهنگ خطی ).
پراکنده هامون و گردان همه ز مرغان چغانه ز غرمان رمه.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
همه دشت با شیر و یوز و پلنگ بد از گرد او غرم و آهو و رنگ.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
کجا آید از غرم کار هژبرکجا آورد گرد باران چو ابر.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
شهریاری کز ثبات عدل او در بیشه غرم بیشتر بخوانید ...