غربت. [ غ ُ ب َ ] ( ع مص ) غُربَة. دوری از جای خود. دور شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غریب شدن. ( مصادر زوزنی ). دوری از وطن. جدائی از وطن در طلب مقصود. غُرب. ( اقرب الموارد ). دوری از جای باش. دوری از خانمان. دوری از وطن و شهر. غریبی :
ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی ساز و برگ انگشتال.
ابوالعباس.
ور فکنده ست او مرا در ذل غربت ، گو فکن غربت اندر خدمت خواجه مرا والا کند.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 24 ).
آزرده کرد کژدم غربت جگر مراگوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا.
ناصرخسرو.
مر مرا غربت زبهر دین تست دین سوی من بس عظیم است ای عظیم.
ناصرخسرو.
گشت چون برگ خزانی ز غم غربت آن رخ روشن چون لاله بستانی.
ناصرخسرو.
عاقل را تنهائی و غربت زیان ندارد. ( کلیله و دمنه ). و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقه آن گردانیده. ( کلیله و دمنه ).غریب اگرچه به دارالسلام گیرد جای
بود نتیجه غربت همه عذاب الیم.
عبدالواسع جبلی.
تو و یک تنه غربت و وحش صحراکه از مرغ صحرانوائی نیابی.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 419 ).
گفت معشوقی به عاشق کای فتی تو به غربت دیده ای بس شهرها
پس کدامین شهر از آنها خوشتر است
گفت آن شهری که در وی دلبر است.
مولوی ( مثنوی ).
چو نوبت رسد زین جهان غربتش ترحم فرستند بر تربتش.
سعدی ( بوستان ).
چه دانی که گردیدن روزگاربه غربت بگرداندش در دیار.
سعدی ( بوستان ).
سرکه به کشتن بنهی پیش دوست به که به غربت بنهی در دیار .
سعدی ( طیبات ).
|| ( اِ ) جای دور از خانمان. آنجا که وطن مردنباشد. مقابل وطن. شهر کسان : عاشق از غربت بازآمده با چشم پرآب
دوستگان را به سرشک مژه برکرد ز خواب.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 154 ).
که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد نتواند بود خاصه در غربت. ( کلیله و دمنه ).خانه دار فضل و روی خاندانی بوده ام
پشت در غربت کنون بر خاندان آورده ام.
خاقانی.
گر به غربت سموم قهر اجل بیشتر بخوانید ...