بستد عمامه های خز سبز ضیمران
بشکست حقه های زر و در میوه دار.
منوچهری.
قبای سقلاطون بغدادی بود سپیدی سپیدسخت خرد نقش پیدا و عمامه قصب بزرگ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150 ). سلطان محمود گفت : مردی کافی است ، امابالا و عمامه او را دوست ندارم. ( تاریخ بیهقی ص 373 ). این عمامه که دست بسته ماست باید به این بستگی به دست ناصردین آید و وی بر سر نهد. ( تاریخ بیهقی ص 377 ).مرا بر سرعمامه خز ادکن
بزد دست زمان خوش خوش به صابون.
ناصرخسرو.
بزرگ نیست و نه دانا بنزد او مگر آنک عمامه قصب و اسب و سیم و زر دارد.
ناصرخسرو.
بر این بلند منبر از بهر قال و قیل از بهر قیل و قال و عمامه وردا شده ست.
ناصرخسرو.
گر بعمامه کسی سروریی یافته ست پس شه مرغان سزد هدهد رنگین سلب.
اثیر اخسیکتی.
گر عمامه دیگری بندد رواست لیکن استنجا به دست خود کنند.
خاقانی.
اطلس برنگ آتش و اصل عمامه از نی ابرش چو باد نیسان ، تندی بسان تندر.
خاقانی.
خورشید بر عمامه او برفشانده تاج برجیس بر رداش فدا کرده طیلسان.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...