[ویکی فقه] عدم در لغت به معنای نیستی و نقطه مقابل وجود است. معادل
فرانسوی این واژه، Neant و انگلیسی آن عبارتست ازNonbeing . عدم نیز مانند وجود دو
اطلاق دارد. عدم مطلق و عدم مقید. هر گاه عدم در مقابل مطلق وجود قرار بگیرد، عدم مطلق است و اگر مقابل وجود مطلق قرار بگیرد، مطلق عدم است. تفاوت میان وجود مطلق و مطلق وجود در این است که تحقق مطلق وجود با یک فرد از آن هم صادق است و نفی آن با نفی همه افراد وجود؛ یعنی عدم مطلق ممکن است اعم از افراد ذهنی وجود و افراد خارجی باشد. ولی وجود مطلق به واسطه تحقق یک فرد محقق می گردد و با نفی فردی نیز منتفی می گردد.
عدم مساوی است با نیستی مطلق و نداری محض و هیچ بهره ای از وجود ندارد و به همین جهت است که تمایز میان مصادیق آن راه ندارد و
علیت هم به آن منسوب نمی گردد.
وحدت مفهوم عدم، بی نیاز از
برهان بوده و در زمره
بدیهیات و اولیات است و دلایلی که برای آن مطرح شده است، جنبه تنبیهی دارد.
کثرت پذیر نبودن عدم مختص به موطنی خاص نظیر ذهن یا خارج نیست. عدم در هیچ ظرفی جز از ناحیه
اضافه به غیر متکثر نمی شود و در چنین مواردی نیز عدم به حصه های مختلفی که مربوط به مسلوب های گوناگون باشد تقسیم نمی شود؛ یعنی عدم دارای حصه های متفاوتی که مربوط به شجر، حجر و غیره باشد، نیست. تمام اموری که در بقعه عدم و در کتم بطلان و ظلمتکده نیستی است، فرض می شوند، از آن جهت که معدوم هستند، فاقد کثرت است و معدوم در هر ظرفی اعم از خارج و ذهن که باشد، چیزی جز همان بطلان و لاشیء نیست و در این مساله، تفاوتی میان عدم و معدوم نیست و اگر تمایزی به عدم راه می یابد، در
حقیقت متعلق به اموری است که عدم به آنها اضافه می شود و استناد هر گونه امتیاز به عدم و یا معدوم، مجازی است. بحث از عدم تاریخچه بسیار طولانی است. در میان
فلاسفه اسلامی ،
ابن سینا در کتاب شفا، بحث از آن و
احکام آنرا مطرح نمود و افرادی مانند خواجه نصیر در تجرید آنرا دنبال کردند. عده ای متکلمان با ایراد شبهاتی بر این نظرات بحث مزبور را دنبال کردند و سایر حکما و
متکلمین نیز در پی نفی یا تایید این نظرات، در بحث شرکت داشته اند و بر غنای آن افزودند. در میان فلاسفه غرب، عدم جایگاه دیگری دارد. هگل، عدم را معادل وجود می داند. فلاسفه
اصالت وجود انسانی ، وجود و عدم را متفاوت می دانند و سارتر، عدم را دارای یک صفات جعلی می داند؛ یعنی چون معنای آن نفی و فقدان است و خود به خود وجود ندارد بنابراین عدم، جعلی است و همیشه به دنبال و به تبع وجود است.
احکام عدم
۱. عدم به واسطه اضافه به ملکات و عدم مقید و مضاف شدن، همانگونه که تکثر مجازی می یابد و تمایز می یابد، به احکام دیگر وجود نیز متصف می گردد. یکی از این احکام، استناد علیت به اعدام است. در این باره گفته می شود،
علت معدوم بودن معلول، عدم علت است. مثلا اینکه می گویند عدم مشروط به عدم شرط وابسته است و نه به عدم سایر اشیاء، و یا این که وجود
ضد با عدم ضد دیگر همراه است، حکمی مجازی و از باب
وصف به حال متعلق موصف می باشد. ۲. عدم همانگونه که کثرت پذیر نیست، وحدت پذیر نیز نیست و دارای تحصلی نیز نیست؛ زیرا وحدت مساوق با هستی است و هستی، نقیض عدم و نیستی است. به عبارت دیگر، وحدت و کثرت فرع بر اصل هستی شیء هستند و عدم، لاشیء است و لاشیء نه متصف به وحدت می شود و نه متصف به کثرت. ۳. در میان اعدام، علیت نیز وجود ندارد. زیرا عدم واقعیتی ندارد. عدم نفس لاواقعیت است. در میان پوچی، علیت و معلولیت معنی ندارد تا بگوییم عدمی علت برای عدمی دیگر است. ۴. از معدوم مطلق که هیچ بهره ای از تحصل ندارد، نمی توان خبر داد؛ زیرا از چیزی می توان خبر داد که شیئیت داشته باشد و عدم و معدوم مطلق شیئیتی ندارد. این امر هم شامل خبر سلبی است و هم شامل خبر ایجابی.
ایرادات معنای مشهور عدم
دو ایراد بر اصل معنای مشهور عدم وارد شده است:
←
شبهه اول
...