عداس
لغت نامه دهخدا
عداس. [ ع َدْ دا ] ( اِخ ) رفتن در زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی شیعه] عَدّاس، نام غلامی مسیحی در شهر طائف است که وقتی پیامبر(ص) در سفر تبلیغی به طائف از آزار مشرکان به باغی پناه برد و مشغول استراحت شد، برای او سبدی انگور آورد.
پس از مرگ ابوطالب و سخت تر شدن فضا برای تبلیغ اسلام در شهر مکه، محمد (ص) برای تبلیغ آیین اسلام به شهر طائف رفت. پس از چند روز تبلیغ، بزرگان شهر با او به مخالفت برخاستند و از وی خواستند که از شهر بیرون برود. آنان کودکان و سفیهان خود را واداشتند تا به پیامبر دشنام دهند و او را سنگباران کنند. در اثر این آزارها چندین جای پای پیامبر زخمی شد. پیامبر برای استراحت به سایة باغی که از آنِ عُتْبَه و شَیبَه، فرزندان رَبیعه، پناه برد. او در سایهٔ تاکی نشست و مشغول به دعای با پروردگار شد.
عتبه و شیبه چون پیامبر را در آن حال دیدند غلام مسیحی خود «عَدّاس»، که از مردم نینوا، بود را با مقداری انگور نزد او فرستادند. عَدّاس همین کار را انجام داد و رسول خدا دست به طرف انگور دراز کرد و برای برداشتن حبه انگور «بسم الله» گفت. عداس که برای اولین بار، چنین سخنی را شنیده بود در چهره پیامبر خیره شد و گفت: «این جمله که تو گفتی، در میان مردم این بلاد معمول نیست؟» محمد (ص) گفت: «تو اهل چه شهری هستی و دین تو چیست؟» عداس گفت: «من مسیحی مذهب و اهل شهر نینوا هستم». محمد (ص) گفت: «از شهر مرد شایسته، "یونس بن متی" هستی؟» عداس با تعجب گفت: «تو از کجا یونس بن متی را می شناسی؟» پیامبر (ص) گفت: «او برادر من و پیغمبر خدا بود، چنانکه من پیغمبر و فرستاده خدا هستم». عَدّاس که این سخن را شنید، پیش آمده و بر دست و پای پیامبر بوسه زد (و حتی به گفتة یعقوبی اسلام نیز آورد).
پس از مرگ ابوطالب و سخت تر شدن فضا برای تبلیغ اسلام در شهر مکه، محمد (ص) برای تبلیغ آیین اسلام به شهر طائف رفت. پس از چند روز تبلیغ، بزرگان شهر با او به مخالفت برخاستند و از وی خواستند که از شهر بیرون برود. آنان کودکان و سفیهان خود را واداشتند تا به پیامبر دشنام دهند و او را سنگباران کنند. در اثر این آزارها چندین جای پای پیامبر زخمی شد. پیامبر برای استراحت به سایة باغی که از آنِ عُتْبَه و شَیبَه، فرزندان رَبیعه، پناه برد. او در سایهٔ تاکی نشست و مشغول به دعای با پروردگار شد.
عتبه و شیبه چون پیامبر را در آن حال دیدند غلام مسیحی خود «عَدّاس»، که از مردم نینوا، بود را با مقداری انگور نزد او فرستادند. عَدّاس همین کار را انجام داد و رسول خدا دست به طرف انگور دراز کرد و برای برداشتن حبه انگور «بسم الله» گفت. عداس که برای اولین بار، چنین سخنی را شنیده بود در چهره پیامبر خیره شد و گفت: «این جمله که تو گفتی، در میان مردم این بلاد معمول نیست؟» محمد (ص) گفت: «تو اهل چه شهری هستی و دین تو چیست؟» عداس گفت: «من مسیحی مذهب و اهل شهر نینوا هستم». محمد (ص) گفت: «از شهر مرد شایسته، "یونس بن متی" هستی؟» عداس با تعجب گفت: «تو از کجا یونس بن متی را می شناسی؟» پیامبر (ص) گفت: «او برادر من و پیغمبر خدا بود، چنانکه من پیغمبر و فرستاده خدا هستم». عَدّاس که این سخن را شنید، پیش آمده و بر دست و پای پیامبر بوسه زد (و حتی به گفتة یعقوبی اسلام نیز آورد).
wikishia: عداس
پیشنهاد کاربران
ابو محمد حسن بن علی بن موسی العداس المصری عالم باخبار و تواریخ بوده وی بسال ۳۲۴ هجری قمری درگذشت
چرا این نام در ثبت احوال نیست