فرهنگ اسم ها
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار چینی در سپاه افراسیاب تورانی
برچسب ها: اسم، اسم با ط، اسم پسر، اسم ترکی
لغت نامه دهخدا
کنون باشد که برخوانم به پیش شعرتو اندر
هرآنچه تو به خاقانان و طرخانان و خان کردی.
مجلدی گرگانی ( از لغت فرس ).
|| نام عام امرای سمرقند. || قومی از ترکان را نیز طرخان گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) : در قلعه ٔباب الابواب آن روز هزار مرد بودند از طرخانان که خاقان ایشان را آنجا گذاشته بود، مسلمه ایشان را نیازردو به حصین شد. ( ترجمه طبری بلعمی ). خاقان چون روی مسلمه بدید روی به طرخانان و مبارزان کرد و گفت : اگرما امروز بر ایشان دست نیابیم هرگز نیابیم ، پس طرخانی بیرون آمد با خیلی بزرگ و روی به مسلمانان نهاد. ( ترجمه طبری بلعمی ). سعید از بردع به بیلقان شد و آنجا فرودآمد، مردی از روستا بیامد و گفت : اصلح اﷲ الامیر، من مردی ام محنت رسیده ، سخن من بشنوید، آنکه بارجیک بن خاقان جراح را بکشت ، طرخانی ازآن ِ خود بدین روستاها فرستاد، و او یاران خویش را اندر این دیه ها بپراکند و دختران مرا بگرفت و ببرد. ( ترجمه بلعمی ). و رجوع به نزهةالقلوب چ لیدن ص 243 شود.- طرخان خاقان ؛ لقب پادشاهان ناحیت خزران بوده است. ( حدود العالم ). لقب پادشاه خزران بوده که مستقرش آتل نام داشته.
|| نوعی از سبزی خوردنی هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ). و آن را طرخون هم گویند. رجوع به طرخون شود.
طرخان. [ طَ ] ( اِخ ) لقب حمیدبن ابی حمید طویل است. ( منتهی الارب ).
طرخان. [ طَ ] ( اِخ ) نام قهرمانی تورانی در شاهنامه. ( فهرست ولف ) :
سرافراز طرخان بیامد دوان
بدین روی دژ با یکی ترجمان.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
ترخان
نیزک طرخان پادشاه بادغیس بوده و در حدود ۸۷ هجری ه قتیبه با پادشاه شومان صلح کرد نیزک طرخان بعضی اسرا از تازیان نزد خود داشت و قتیبه بدو نوشت و آن اسرا را بخواست و او را در نامه خود بیم داد نیزک ازو بهراسید و آن اسرا را رها کرد و نزد قتیبه فرستاد
فرهنگ عمید
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید