طحو

لغت نامه دهخدا

طحو. [ طَح ْوْ ] ( ع مص ) گستردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گسترانیدن. ( دهار ). بگسترانیدن. ( تاج المصادربیهقی ). مثل الدحو. ( زوزنی ). || گسترده شدن. || به درازا کشیدن. || خفتن بر پهلوی چپ. || خفتن. || رفتن. یقال : ماادری این طحا؛ ای ذهب َ. || بردن چیزی دل کسی را. || دور گردیدن. || هلاک شدن. || اندوهگین گردیدن. || بر روی افکندن مردم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || و الطحی لغةٌ فیه. ( منتهی الارب ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طَحَاهَا: آن را گسترد (از مصدر طحو به معنی گستردن)
تکرار در قرآن: ۱(بار)
. راغب گوید طحو مثل دحو به معنی گسترش دادن و بردن چیزی است. در اقرب آمده: «طَحَا الشَّیْ‏ءَ: بَسَطَهُ وَ مَدَّهُ» طبرسی فرموده طحو و دحو هر دو به یک معنی است. رجوع شود به «دحو».

پیشنهاد کاربران

طحا القمر: اشرق القمر: ماه روشنائی گرفت.
والارض بعد ذلک طحاها: سپس زمین را روشنائی داد
طبق شواهد وآثار علمی زمین شناسی، زمین قبل از حیات زیر ابر غلیظ پوشیده بود ودر تاریکی به سر میبرد
سپس از نعمت روشنائی خورشید بهره برد برای زمینه سازی تشکیل حیات.

بپرس