طاش کبری زاده

لغت نامه دهخدا

طاش کبری زاده. [ ک ُ را دَ / دِ ] ( اِخ ) از فضلای نامی کشور ترکیه است که در قرن دهم میزیسته.وی را کتابی است بنام شقائق النعمانیة فی علماءالدولة العثمانیة، در پایان کتاب مزبور، ترجمه احوالی ازخود نوشته که ترجمه آن در ذیل درج میگردد. فاضل مزبور نام و نسب خود را بدین نحو ذکر کرده : و انا العبد الضعیف الذلیل ، المحتاج الی رحمة ربه الجلیل ، احمدبن مصطفی بن خلیل ، عفی اﷲ عنهم بکرمه الجمیل ، و لطفه الجزیل ، المشتهر بین الناس به طاش کبری زاده ، جعل اﷲ الهدی والتقوی زاده ، و اوفر کل یوم علمه و زاده ؛ حکایت کرد پدرم که ماهی پیش از تولد من ، آهنگ سفری از بروسه به آنقره کرده بود، در آن شبی که فردای آن عازم آنقره میبود، پیری خوش چهره را در خواب دیده که بدو گفته بود: ترا بشارت باد که بدین زودی حق عز اسمه ترا پسری عطا خواهد فرمود، او را احمد نام نه ، پدرم خواب خویش را برای مادرم نقل میکند، و سپس بصوب آنقره عازم میگردد. شب چهاردهم ماه ربیع الاول سال 901 هَ.ق. از کتم عدم به عالم هستی قدم نهادم. و چون بسن رشد رسیدم با مادرم به آنقره رهسپار شدیم ، در آنجا بقرائت کلام اﷲ مشغول شدم ، پدرم در همان اوقات مرا به «عصام الدّین » ملقب و به «ابوالخیر» مکنی ساخت. برادری هم داشتم که نامش محمد، لقبش نظام الدین ، و کنیه اش ابوسعید، و دو سال از من بزرگتر بود، چون من و برادرم قرآن را ختم کردیم با پدر و مادر و برادر بشهر بروسه باز گشتیم. پدر، ما را پاره ای از لغت عرب آموخت ، و سپس پدرم را مسافرتی به اسلامبول پیش آمد، و مرا بعالم عامل علاءالدین ملقب به یتیم سپرد - ترجمه احوال این عالم را در کتاب شقائق النعمانیه ایراد کرده ام - نزد او کتاب مختصری که نام آن مقصود و در علم صرف بودبخواندم ، و نیز صرف را از کتاب مختصر عزالدین زنجانی ، و مختصر مراح الارواح نزد وی فرا گرفتم از علم نحومختصر المائة شیخ امام عبدالقادر جرجانی ، و کتاب مصباح تألیف امام مطرزی ، و کتاب کافیه علامه ابن حاجب را نیز نزد عالم مذکور بپایان رساندم ، و متون کتب مزبور را بمشارکت برادرم از بر داشتیم. سپس شروع کردیم بخواندن کتاب وافیه ، شرح بر کافیه ، و چون بمباحث مرفوعات آن کتاب رسیدیم ، عم من ، قوام الدین قاسم بشهر بروسه آمد، و در مدرسه مولی خسرو بتدریس اشتغال ورزید. من و برادرم مباحث مرفوعات را نزد عم خویش در همان مدرسه بپایان رساندیم ، و خواستیم مباحث مجرورات را شروع کنیم ، برادرم را بیمارئی مزمن روی داد. از من خواهش کرد تا آنگاه که وی از بیماری برنخیزد من درس خواندن را تعطیل کنم ، منهم مسئول وی را مقرون به اجابت داشتم ، و با اینحال در مدت بیماری برادر، کتاب هارونیه را که آن نیز در علم صرف است ، و الفیه ابن مالک را که در نحو است ، نزد عم خویش خواندم ، و چون ازحفظ کردن هر دو کتاب فراغت یافتم ، برادرم به سال 914 هَ. ق. فرمان یافت. پس از این پیشامد، بخواندن ضوءالمصباح نزد عّم خویش شروع کردم ، و از آغاز تا انجام آن کتاب را بخّط خود نبشته و در نهایت اتقان در تصحیح آن کوشیدم. سپس علم منطق را از مختصر ایساغوجی وشرح آن که از حسام الدین گاتی است با قسمتی از شرح شمسیه که شارح آن علامه رازی میباشد، نزد عم خویش خواندم. در این هنگام پدرم از اسلامبول بشهر بروسه بازگشت ، و در مدرسه حسینیه آماسیه مشغول تدریس گردید، ازینرو شرح شمسیه را از اول تا به آخر آن باحواشی که سید شریف بر آن کتاب نوشته بعلاوه کتب مفصله شرح العقائد علامه تفتازانی با حواشی مولی خیالی بر آن ، و شرح هدایةالحکمة از مولانازاده و حواشی مولی خواجه زاده بر آن ، و شرح آداب البحث از مولانا مسعود رومی ، و شرح طوالع از علامه اصفهانی از آغاز تا انجام ، با حواشی سید شریف بر آن ، و بعضی از مباحث حاشیه شرح مطالع از سید شریف را نزد پدر خویش در نهایت دقت خواندم.در این هنگام پدر مرا گفت : آنچه بر گردن من حق داشتی ادا کردم ، و زین پس با تست که بدانچه صلاح خویش باشد اقدام ورزی ، و بعد از آن تاریخ ، پدرم تا زمانی که در قید حیات بود حرفی هم بمن نیاموخت. آنگاه نزد دائی خویش ، حواشی شرح تجرید سیدشریف را از ابتدای کتاب تا مبحث وجوب و امکان در کمال تدقیق و اتقان خواندم ،و شرح مفتاح سید شریف را از اول مبحث مسند تا آخر مبحث فصل و وصل ، نزد عالم فاضل مولی محیی الدین فناری فراگرفتم. شرح مواقف سیدشریف را از آغاز الهیات تا مبحث نبوات با نهایت دقت نزد عالم فاضل مولی محیی الدین سیدی محمد قوجوی خواندم. تفسیر سوره نباء از تفسیر کشاف را هم نزد محمد قوجوی فراگرفتم. سپس نزد عالم فاضل کامل ، مولی بدرالدین محمود، پسر قاضی زاده رومی ، مشهور به میرم چلبی کتاب فتحیه را خواندم که در علم هیئت است و مؤلف آن مولی علی قوشچی است و در همان تاریخ هم بر آن شرح مینوشت. مؤلف مزبور پس از آنکه از شرح آن کتاب فراغت یافت ، آن را برسم تحفه تقدیم سلطان سلیم داشت. سلطان نیز در ازاء این خدمت ، منصب قضای عسکر آناطولی را بمشارالیه تفویض کرد - قسمتی از صحیح بخاری ، و اندکی از کتاب الشفاء قاضی عیاض ، وعلم جدل و خلاف را نزد عالم کامل شیخ محمد تونسی المولد مشهور به مغوشی آموختم ، و با او در علوم عقلیه و عربیه مباحثه بسیاری داشتم ، تا حدی که مرا اجازت شفاهی و کتبی داد که تفسیر و حدیث و سائر علوم ، و همگی آنچه را که روایت آن جایز و مقرون به صحّت باشد از او روایت کنم. و وی از شیخ خویش ، ولی اﷲ، شهاب الدین احمد البکی المغربی ، روایت کند، و شیخ احمد از شیخ خود، حافظ المشرقین ، امیرالمؤمنین فی الحدیث ، شهاب الدین احمدبن الحجر العسقلانی ثم المصری روایت کند. در علم تفسیر و حدیث از پدر خود نیز اجازت روایت دارم. پدرم از پدر خویش ، و جدم از مولی یگان ، و او از مولی النکساری ، و او از جمال الدین آقسرائی و از شیخ اکمل روایت پدرم کند. از طریق دیگر، تفسیر و حدیث را از مولی خواجه زاده ، و او از مولی فخرالدین العجمی المفتی ، و او از مولانا حیدر، و او از مولانا سعدالدین تفتازانی روایت کند. سومین اجازتی که مراست در علم تفسیرو حدیث ، اجازتی است که از مولی الفاضل ، سیدی محیی الدین القوجوی در دست دارم ، قوجوی از استاد خویش ، عالم عامل ، فاضل کامل ، مولی حسن چلبی الفناری ، روایت کند، و فناری از شاگردان شیخ شهاب الدین ، احمدبن الحجر بوده است. نخستین بار در اواخر ماه رجب سال 931 هَ. ق. در مدرسه دیمهتوقه بسمت مدرسی تعیین شدم ، و در آنجا به تدریس شرح تلخیص ( مطول ) از اول قسم بیان تا بحث استعاره ، و تدریس حواشی شرح تجرید، تا آخر مباحث امور عامه ، و تدریس شرح فرائض سیدشریف پرداختم. سپس در اوائل ماه رجب 933 هَ. ق. در مدرسه مولی حاج حسن در شهر اسلامبول بمدرسی منصوب شدم ، در آن مدرسه شرح وقایه صدرالشریعه را از ابتدای کتاب تا کتاب بیع، و شرح مفتاح سیدشریف را از اول کتاب تا مبحث ایجاز واطناب ، و حواشی شرح تجرید را از مباحث امور عامه تامباحث وجوب و امکان درس گفتم. کتاب مصابیح را که درعلم حدیث است در آنجا دو نوبت نقل کردم ، و چون نقل کتاب مزبور خاتمه یافت ، پدرم بجوار رحمت حق پیوست. ( در شهر اسلامبول : هنگام نیم چاشت ، روز دوازدهم ماه شوال به سال 935 هَ. ق. ). در اوائل ماه ذی الحجه سال 936 به سمت استادی مدرسه اسحاقیه اسکوب تعیین شدم ، و بدانجا انتقال یافتم ، در آن مدرسه نیز کتاب مصابیح را از آغاز تا انجام نقل کردم همچنین کتاب مشارق رااز اول تا به آخر در ماه رمضان ، کتاب توضیح را از ابتدا تا انتها، شرح وقایه صدرالشریعه را از اول کتاب بیع تا پایان کتاب ، شرح فرائض سیدشریف را تماماً، شرح مفتاح را از اول فن بیان تا آخر کتاب در مدرسه اسحاقیه اسکوب درس گفتم. از آن پس به اسلامبول رهسپار شدم و در روز هفدهم ماه شوال 942 در مدرسه قلندرخانه بسمت استادی نائل آمدم ، در آنجا نیز کتاب مصابیح را از ابتدا تا کتاب بیع نقل کردم و شرح مواقف را از اول مبحث وجوب و امکان تا مبحث اعراض ، و پاره ای ازوقایه صدرالشریعه و مختصری از شرح مفتاح سیدشریف را در آن مدرسه درس گفتم ، در روز بیست و یکم ربیع الاول 944 مرا از مدرسه قلندرخانه به مدرسه مصطفی پاشای وزیر انتقال دادند، کتاب مصابیح را از کتاب بیع تابه آخر کتاب در آن مدرسه نقل کردم وز آن پس بتدریس کتاب هدایة مشعول شدم ، بمبحث زکوة که رسیدم ، پاره ای از مباحث از اول الهیات شرح مواقف را نیز در آن مدرسه درس گفتم ، بعداً در تاریخ 4 ذی القعده 945 به یکی از دو مدرسه مجاور به ادرنه انتقال یافتم. در آنجا بروایت صحیح بخاری شروع کردم و یک جلد از مجلدات نهگانه آن کتاب را در آن مدرسه تدریس کردم ، کتاب هدایةرا نیز از اول کتاب زکوة تا آخر کتاب حج و کتاب تلویح را از آغاز کتاب تا تقسیم اول آن در آن مدرسه درس گفتم ، سپس در 23 ربیع الاول سال 946 هَ. ق. به یکی از مدارس هشتگانه منتقل شدم ، نقل صحیح بخاری و اتمام آن در دو نوبت در آن مدرسه صورت گرفت ، تفسیر سوره بقره از تفسیر بیضاوی را نیز در آن مدرسه درس دادم. کتاب هدایة را از اول کتاب نکاح تا کتاب بیوع و کتاب تلویح را از تقسیم اول تا مباحث احکام هم در آن مدرسه تدریس کردم. در تاریخ یازدهم شوال سال 951 بمدرسه سلطان بایزیدخان که واقع در ادرنه است منتقل شدم ، ثلثی از صحیح بخاری را در این مدرسه نقل کردم و کتاب هدایة را از کتاب بیوع تا کتاب شفهة و کتاب تلویح را از قسم احکام تا آخر کتاب ، و شرح مواقف و شرح فرایض سیدشریف را تا مباحث تصحیح ، در این مدرسه درس گفتم. از آن هنگام امور قضائی شهر بروسه را بمن واگذار کردند - روز 26 ماه رمضان المبارک سال 953 - فیا ضیعةالاعمار ( چه عمرها که به بیهوده سپری میشود ). سپس دومین بار بتدریس در یکی از مدارس هشتگانه تعیین شدم -در تاریخ 18 رجب سال 954 - در آنجا صحیح بخاری را از آغاز تا انجام آن درس گفتم ، کتاب هدایة را از کتاب شفعة تا پایان کتاب نیز در آن مدرسه و کتاب تلویح را از ابتداء تا تقسیم چهارم و حواشی سید شریف را بر کشاف تا اثناء سوره فاتحةالکتاب هم در آن مدرسه تدریس کردم و مشغول تدریس بودم که مأمور عهده داری امورقضائی شهر اسلامبول گردیدم - روز 17 شوال سال 958 - وز آن پس مشاغل و امور قضائی بکلی راهی را که در اشتغال بکسب دانش می پیمودم قطع کرد و سد عظیمی برای حصول این مقصود گردید، و کان ذلک فی الکتاب مسطوراً و کان امراﷲ قدراً مقدوراً. آنگاه در هفدهم ربیع الاول سال 961 مرا چشم دردی عارض شد که چندین ماه بطول انجامید و از این بیماری زیان بسیاری به من رسید و از درگاه حق جل ذکره امید میدارم که همچنانکه پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به امت مرحومه بشارت و نوید پاداش عطا فرموده در جهان دیگر تلافی و بهشت جاویدان نصیب گردد.بیشتر بخوانید ...

پیشنهاد کاربران

بپرس