ضغن

لغت نامه دهخدا

ضغن. [ ض ِ ] ( اِخ ) آبی است فزاره را میان خیبر و فید. ( معجم البلدان ).

ضغن. [ ض ِ ] ( اِخ ) یوم ضغن الحرة؛ یکی از جنگهای عرب است. ( معجم البدان ).

ضغن. [ ض ِ ] ( ع اِ ) کرانه. ( منتهی الارب ). کناره.( منتخب اللغات ). || ناحیه. ( منتهی الارب ). || بغل شتر، یعنی ابط الجمل. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) . || کینه. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). کین. ضغینه. ( منتهی الارب ). حقد شدید. عدوات. بَغْضاء. ج ، اضغان. || میل. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). خواهانی. ( منتهی الارب ). شوق. ( منتخب اللغات ). گویند: ضغنی الی فلان ؛ ای میلی الیه.ناقة ذات ضغن ؛ ای مایلة الی وطنها. ( منتهی الارب ).

ضغن. [ ض َ غ َ ] ( ع مص ) کینه ورزیدن. ( منتهی الارب ). کینه ور شدن. ( زوزنی ). کینه گرفتن. ( منتخب اللغات ). || میل کردن. ( منتخب اللغات ). میل کردن بسوی دنیا. ( منتهی الارب ). || آرامیدن. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ).

فرهنگ عمید

آرامیدن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس