ضروری

/zaruri/

مترادف ضروری: الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب، ناچار، ناگزیر، توالت، دستشویی

متضاد ضروری: غیرضروری

برابر پارسی: بایسته، ناچار، ناگزیر

معنی انگلیسی:
necessary, essential, imperative, imperious, indispensable, all-important, bare-bones, needful, prerequisite, subsistence

لغت نامه دهخدا

ضروری. [ ض َ ری ی / ری ] ( از ع ، ص نسبی ) منسوب به ضرور. لابد. لابُدّمنه. ناچار. ناگزیر.لاعلاج. بایسته. دربایست. بایا. اندربای :
چو نتوان به افلاک دست آختن
ضروری است با گردشش ساختن.
سعدی.
خرسندی عاشقان ضروری باشد.
سعدی.
و صاحب غیاث اللغات گوید منسوب به ضرورة است به حذف تاء. || بدیهی ، مقابل نظری. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضروری ، لغة یطلق علی ما اکره علیه. و علی ما تدعو الحاجةالیه دعاءً قویاً. کالاکل ممّا یخمصه. و علی ما سلب فیه الاختیار علی الفعل و التّرک کحرکة المرتعش. و فی الجرجانی : الضرورة مشتقة من الضّرر و هو النّازل مما لا مدفع له. و فی الحموی ، حاشیة الاشباه ههنا خمس مراتب ضرورة و حاجة و منفعة و زینة و فضول : فالضرورة بلوغه حدّاً ان لم یتناول الممنوع هلک او قارب الهلاک و هذا یبیح تناول الحرام. و الحاجة کالجائع الذی لو لم یجد ما یأکله لم یهلک غیر انّه یکون فی جهد و مشقة. و هذا لایبیح تناول الحرام و یبیح الفطر فی الصّوم. و المنفعة کالذی یشتهی خبز البرّ و لحم الغنم و الطعام الدسم و الزینة کالمشتهی بالحلوی و السکّر. و الفضول ، التوسّع بأکل الحرام والشّبهة - انتهی. و فی عرف العلماء یطلق علی معان ، منها: مقابل النظری ای الکسبی. فالمتکلّمون علی انّهما ای الضّروری و الکسبی قسمان للعلم الحادث. فعلم اﷲ تعالی لایوصف بضرورة ولا کسب. و المنطقیّون علی انهما قسمان ، لمطلق العلم و علم اﷲ تعالی داخل عندهم فی الضروری ، لعدم توقفه علی نظر. فعرفه القاضی ابوبکر من المتکلمین بانّه العلم الذی یلزم نفس المخلوق لزوماً لایجد المخلوق الی الانفکاک عنه سبیلاً. ای لزوماً لایقدر المخلوق الی الانفکاک عن ذلک العلم مطلقاً. ای لا بعد الحصول و لا قبله.فان عدم القدرة من جمیع الوجوه اقوی و اکمل من عدمها من بعض الوجوه دون بعض. و لا یخفی ان المطلق ینصرف الی الفرد الکامل فخرج بهذا النّظری ، فانه یقدر المخلوق علی الانفکاک عنه قبل حصوله ، بان یترک النظر فیه و ان لم یقدر علی الانفکاک عنه بعد حصوله. و انّما صح تفسیرنا قوله لایجد بقولنا لایقدر، لانک اذا قلت فلان یجد الی کذا سبیلاً، یفهم منه انّه یقدر علیه. و اذاقلت لایجد الیه سبیلاً، فهم منه انّه لایقدر علیه. و انّما اخترنا ذلک التفسیر لدفع ما اورد علی الحدّ من انّه یلزم خروج العلوم الضروریة باسرها. لأنّها تنفک بطریان اضداد العلم من النوم و الغفلة. و بفقد مقتضیه کالحس و الوجدان و التواتر و التجربة و توجّه العقل. فأن قلت الانفکاک مقدوراً کان او غیر مقدور ینافی اللزوم المذکور فی التّعریف فالایراد باق بحاله. قلت : المراد باللّزوم معناه اللّغوی. و هوالثبوت مطلقاً. ثم قیّده بکون الانفکاک عنه غیر مقدور فآخر کلامه تفسیر لاوله. و تلخیص التّعریف ما قیل : من ان الضروری هو ما لایکون تحصیله مقدوراً للمخلوق. و لا شک انّه اذا لم یکن تحصیله مقدوراً لم یکن الانفکاک عنه مقدوراً و بالعکس. لانّه لامعنی للقدرة الا التمکن من الطرفین. فاذا کان التحصیل مقدوراً یکون ترکه الذی هو الانفکاک مقدوراً و کذا العکس ، ای اذا کان الانفکاک مقدوراً یکون ترکه الذی هو التّحصیل مقدوراً. فمؤدّی العبارتین واحد. فمن الضّروریّات المحسوسات بالحواس الظّاهرة. فانّها لا تحصل بمجرد الاحساس المقدور لنا. و الألما عرض الغلط. بل یتوقّف علی امور غیر مقدورة لانعلم ما هی و متی حصلت و کیف حصلت بخلاف النظریات فانّها تحصل بمجرد النّظر المقدور لنا. فان حصولها دائر علی النظر وجوداً و عدماً فتکون مقدورة لنا. اذ لا معنی لمقدوریّة العلم الا مقدوریّة طریقه. و اذ لاینافی توقفها علی تصور الاطراف ، فتدبر! فانّه زلّت فیه الاَ قدام. و منها المحسوسات بالحواس الباطنة، کعلم الانسان بالَمِه و لَذّته. و منها العلم بالامور العادیة. و منها العلم بالامور التی لاسبب لها و لایجد الانسان نفسه خالیة عنها. کعلمنا بان النفی و الاثبات لایجتمعان و لایرتفعان. فان قلت اَ لیس ذلک العلم حاصلاً لنا بمجرّدالالتفات المقدور لنا فیکون مقدوراً. قلت الالتفات قدر مشترک بین جمیع العلوم. فلیس ذلک سبباً لحصوله. بل لخصوصیة الاطراف مدخل فیه. و معنی کون مجرّد الالتفات کافیاً فیه انّه لا احتیاج فیه الی سبب آخر، لأنّه سبب تام . و النظری هو العلم المقدور تحصیله بالقدرةالحادثة و القید الاخیر لاخراج العلم الضّروری. لأنّه مقدور التحصیل فینا بالقدرة القدیمة. و قال القاضی ابوبکر و امّا النظری ، فهو ما یتضمّنه النظر الصحیح.قال الاَّمدی : معنی تضمّنه له انّهما بحال لو قدر انتفاء الاَّفات و اضداد العلم لم ینفک النّظر الصّحیح عنه بلا ایجاب کما هو مذهب البعض و لا تولید کما هو مذهب بعض الاَّخر. فان مذهب القاضی ان حصوله عقیب النّظر بطریق العادة حال کون عدم انفکاک النّظر عنه مختصّاً حصولاً بالنّظر. فخرج العلم بالعلم بالشی الحاصل عقیب النّظر. فانّه غیر منفک عن العلم بالشّی عند القاضی. والعلم بالشّی عقیب النظر لا ینفک عن النّظر لکنّه لایکون له اختصاص بالنظر لکونه تابعاً للعلم بالشی سواء کان العلم بالشی حاصلاً بالنّظر او بدونه.ولا یخفی ان تضمّن الشّی للشی علی وجه الکمال انّما یکون اذا کان کذلک. فلایرد ان دلالة التضمّن علی القیدین خفیة. فمن یری ان الکسب لایمکن الاّ بالنّظر لأنّه لا طریق لنا الی العلم مقدور سواه ، فان الالهام و التعلیم لکونهما فعل الغیر غیر مقدورین لنا و کذلک التصفیة اذ المراد منه ان یکون مقدوراً للکل او الاکثر.و التّصفیة لیس مقدوراً الا بالنسبة الی الاقل الذّی یفی مزاجه بالمجاهدات الشّاقة. فالنظری و الکسبی عنده متلازمان. فان کُل علم مقدور لنا یتضمّنه النظر الصحیح و کل ما یتضمّنه النظر الصّحیح فهو مقدور لنا. و من یری جواز الکسب بغیر النظر بناء علی جواز طریق آخر مقدور لنا و ان لم نطّلع علیه جعله اخص بحسب المفهوم من الکسبی. لکنه ای النّظری یلازم الکسبی عادة بالاتفاق من الفریقین. اعلم ان الضّروری قد یقال فی مقابلة الاکتسابی و یفسّر بما لایکون تحصیله مقدوراً للمخلوق. ای یکون حاصلاً من غیر اختیار للمخلوق. و الاکتسابی هو ما یکون حاصلاً بالکسب و هو مباشرة الاسباب بالاختیار، کصرف العقل و النظر فی المقدمات فی الاستدلالیات و الاصغاء و تقلیب الحدقة و نحو ذلک فی الحسیات.فالاکتسابی اعم من الاستدلالی لأنه الذی یحصل بالنّظر فی الدّلیل فکل استدلالی اکتسابی دون العکس. کالابصار الحاصل بالقصد و الاختیار. و قد یقال فی مقابلة الاستدلالی و یفسّر بما یحصل بدون فکر و نظر فی دلیل فمن ههنا جعل بعضهم العلم الحاصل بالحواس اکتسابیاً ای حاصلاً بمباشرة الاسباب بالاختیار و بعضهم ضروریاً ای حاصلاً بدون الاستدلال. هکذا فی شرح العقائد النَسَفیّة للتفتازانی. و قال المنطقیون العلم بمعنی الصورة الحاصلة اما بدیهی و هو الذی لم یتوقّف حصوله علی نظر و کسب و یسمی بالضروری ایضاً و اما نظری و هو الذی حصوله یتوقّف علی نظر و کسب ای البدیهی العلم الذی لم یتوقف حصوله المعتبر فی مفهومه فلایلزم ان یکون للحصول حصول و التوقف فی اللغة، درنگ کردن. فتعدیته بعلی یتضمن معنی الترتب فیفید قید التوقف انه لولاه لما حصل و قید الترتب التقدم فیؤول الی معنی الاحتیاج و لذاقیل الضروری ما لایحتاج فی حصوله الی نظر. فبالقید الاول دخل العلم الذی حصل بالنظر کالعلم بأن لیس جمیعالتصورات و التصدیقات بدیهیاً و لا نظریاً و بالقید الثانی العلم الضروری التابع للعلم النظری کالعلم بالعلم النظری فانه و ان کان یصدق علیه انه لولا النظر لما حصل ، لکنه لیس مترتبا علی النظر علی العلم المستفاد من النظر. و ان المتبادر من الترتب الترتب بلا واسطة. و بما ذکرنا ظهر ان تعریفهما بما لایکون حصوله بدون النظر و الکسب و بما یکون حصوله به ینقصان طرداًو عکساً بالعلمین المذکورین فظهر انه لایرد علی التعریفین ان العلوم النظریة یمکن حصولها بطریق الحدس فلایصدق تعریف النظر علی شیی من افراده ، لأنه انما یردلو فسر التوقف علی النظر بمعنی انه لولاه لامتنع العلم. اما اذا فسر بما ذکرنا اعنی لولاه لما حصل فلا. و تفصیل ذلک ان طُرق العلم منحصرة بالاستقراء فی البداهة و الاحساس و التواتر و التجربة و الحدس فاذا کان حصوله بشی سوی النّظر لم یکن الناظر محتاجاً فی حصوله الی النظر و لایصدق انه لولاه لما حصل العلم و اذا لم یکن حصوله بما عداه کان فی حصوله محتاجا الیه و یصدق علیه انّه لولاه لما حصل العلم. ثم ان البدیهی و النظری یختلف بالنسبة الی الاشخاص فربما یکون نظری لشخص بدیهیاً لشخص آخر و بالعکس. فقید الحیثیة معتبر فی التعریف و ان لم یذکروا. و اما اختلافهما بالنسبة الی شخص واحد بحسب اختلاف الاوقات فمحل بحث ، لأن الحصول معتبر فی مفهومهما اولا و هو بالنظر او بدونه. و بما حررنا اندفع الشکوک التی عرضت للناظرین ، فتدبر.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

واجب، دربایست، آنچه که موردلزوم واحتیاج باشد، لازم، کاری که انسان ناگزیرازانجام دادن آن باشد
منسوب به ضرورت ۱ - بایسته در بایست لازم واجب . ۲ - بدیهی مقابل نظری . یا تصورات ضروری . تصوراتی که در حصول آن ها نیازی به تامل و تفکر نیست . ۳ - طهارت خانه مستراح . توضیح بعضی بر آنند که ضروری با یائ درست نیست و به جای آن باید ضرور گفت ولی استعمال فصیحان مبطل این قول است : نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود ( سعدی ) .
منسوب به ضرور ٠ لابد ٠ ناچار

فرهنگ معین

(ضَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به ضرورت ، بایسته ، لازم .

فرهنگ عمید

۱. واجب، لازم.
۲. آنچه مورد لزوم و احتیاج باشد.
۳. کاری که انسان ناگزیر از انجام دادن آن باشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ضروری به دو معنای بدیهی، لازم و هر آنچه چاره ای از آن نیست. ضروری به معنای نخست، مقابل نظری در کلمات فقها با اضافه به دین و مذهب به کار رفته است.
مراد از ضروری دین آن بخش از آموزه های دینی اعم از اصول و فروع است که ثبوت آن در دین مسلم و بدیهی است و نیازی به استدلال ندارد و هر مسلمانی اعم از خواص و عوام آن را می داند، مانند معاد ، وجوب نماز ، روزه و حج ، و مراد از ضروری مذهب اصول و فروع بدیهی و مسلم شیعه دوازده امامی است، از قبیل امامت امامان معصوم علیهم السّلام، مشروعیت متعه (ازدواج موقت) و حرمت قیاس.
کاربرد فقهی
از احکام آن در باب های طهارت ، شهادات و حدود سخن گفته اند.
ضروری دین
شکی در وجوب تصدیق و اعتراف به ضروری دین؛ اعم از اصول و فروع نیست. چنان که شکی در تحقق کفر با انکار ضروری دین فی الجمله نمی باشد؛ لیکن اختلاف در این است که آیا انکار ضروری دین سببی مستقل برای تحقق کفر است، آن سان که انکار ربوبیت خدا و رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چنین است، یا این که انکار ضروری سببی مستقل نیست، بلکه به جهت بازگشت آن به انکار رسالت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و تکذیب آن حضرت موجب کفر می گردد؟ بنابر قول نخست، انکار ضروری مطلقا موجب کفر است؛ انکار کننده عالم باشد یا جاهل. جاهل نیز قاصر باشد یا مقصّر، مگر آن که احتمال برود انکار کننده به لحاظ تازه مسلمان بودن یا سکونت و نشو و نما در بلاد کفر ، به ضروری بودن حکم جاهل بوده است، که در این صورت به گفته بسیاری، انکار ضروری موجب کفر نمی شود. در مقابل، برخی انکار ضروری را سببی مستقل برای تحقق کفر ندانسته و گفته اند:در صورتی موجب کفر می شود که به انکار رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و تکذیب او برگردد. برخی بین اصول و فروع دین تفصیل داده و انکار ضروری از اصول دین همچون جسمانی بودن معاد را مطلقا موجب کفر دانسته اند؛ اما در فروع دین بین جاهل قاصر و مقصر تفصیل داده و انکار ضروری از فروع دین را در صورت جهل از روی قصور موجب کفر ندانسته اند.
ضروری مذهب
...

جدول کلمات

لازم

مترادف ها

privy (اسم)
ضروری، مستراح، محرم اسرار

toilet (اسم)
ارایش، ضروری، مستراح، میز ارایش، بزک، توالت

required (صفت)
خواسته، ضروری، بایسته

bounden (صفت)
مقید، ضروری، در اسارت

necessary (صفت)
ضروری، واجب، لازم، بایسته، بایا، دروار

needed (صفت)
ضروری، مطلوب، بایسته

urgent (صفت)
ضروری، مبرم، فشاراور، فوری، مصرانه، اصرار کننده

needful (صفت)
ضروری، نیازمند، نا گزیر، لازم، بایا، مایحتاج

immediate (صفت)
بی درنگ، بدیهی، ضروری، فوری، بلا واسطه، پهلویی، انی

requisite (صفت)
ضروری، بایسته

essential (صفت)
اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی

exigent (صفت)
بحرانی، ضروری، مصر، مبرم، فشاراور، تحمیلی، محتاج به اقدام یا کمک فوری

indispensable (صفت)
حتمی، ضروری، واجب، نا گزیر، لازم الاجراء، صرفنظر نکردنی، چاره نا پذیر

فارسی به عربی

اولویة , ضروری , عاجل , فوری , لا غنی عنه , ملح , ملزم , یجب ان

پیشنهاد کاربران

اضطراری
وایست
لازم
در مقابل نظری هم استفاده میشه
به معنای بدیهی
وایا. . . بایا. . . لازم. . . واجب. . . بایست
بایا. ( نف ) باینده . که باید. بایست . ( از فرهنگ شعوری ) . دربایست . ( فرهنگ اسدی ) ( برهان قاطع ) . بایسته . از ریشه ٔ بایستن است . ( فرهنگ رشیدی ) . آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد. ( ناظم الاطباء ) . واجب . ضروری . وایا. ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150 ) . محتاج ٌالیه . ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . لابدٌمنه . ضرور. ( فرهنگ جهانگیری ) . محتوم . لازم . دروا. وایه . رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است :
...
[مشاهده متن کامل]

بایاتری به مصلحت عالم
از بهتری به سینه ٔ بیماران .
سوزنی .
از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام
بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات .
سوزنی .
و رجوع به بایستن شود.

Vital, crucial
ناگزیران. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) صفت فاعلی از اصل �گزیر� و مصدر �گزیریدن �. ( سبک شناسی ج 2 ص 370 ) . آنچه که از آن گزیری نیست. لابدمنه. لازم. واجب. ضروری. دربایست : که امروز سوری ناگزیران این دولت است و مدت این دولت به آخر رسیده. ( تاریخ بیهقی ص 83 ) .
ناگزیران
بایر .
به چیزی که برای تحقق چیزی دیگر نیاز است ضروری گویند
نیازین
نیازه
الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب، ناچار، ناگزیر
به این واژگان بنگرید:
بایا ( معین )
( ص . ) بایسته ، لازم ، واجب .
بایا ( دهخدا )
بایا. ( نف ) باینده . که باید. بایست . ( از فرهنگ شعوری ) . دربایست . ( فرهنگ اسدی ) ( برهان قاطع ) . بایسته . از ریشه ٔ بایستن است . ( فرهنگ رشیدی ) . آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد. ( ناظم الاطباء ) . واجب . ضروری . وایا. ( از فرهنگ شعوری ج ١ ورق ١٥٠ ) . محتاج ٌالیه . ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . لابدٌمنه . ضرور. ( فرهنگ جهانگیری ) . محتوم . لازم . دروا. وایه . رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است :
...
[مشاهده متن کامل]

بایاتری به مصلحت عالم
از بهتری به سینه ٔ بیماران .
سوزنی .
از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام
بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات .
سوزنی .
و رجوع به بایستن شود.
بادرود

کم فزون/ پربایست
مبرم
حیاتی
وایا
این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَبیدان می باشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس