ضباعه

لغت نامه دهخدا

( ضباعة ) ضباعة. [ ض ُ ع َ ] ( اِخ ) کوهی است. ( منتهی الارب ).

ضباعة. [ ض ُ ع َ ] ( اِخ ) دختر زفربن حارث که اشاره کرد پدر را به رها کردن بند قطامی و منت نهادن بر سر وی که اسیر بود و پس رها کرد او را و بخشید به وی صد ناقه پس گفت قطامی :
قفی قبل التفرق یا ضباعاً
و لایک موقف منک الوداعا.
( اراد یا ضباعة فرخم ، ای قفی و دعینا ان عزمت علی فرقتنا فلا کان منک الوداع لنا فی موقف ). ( منتهی الارب ).

ضباعة. [ ض ُ ع َ ] ( اِخ ) دختر زبیربن عبدالمطلب بن هاشم ، صحابیه است. ( منتهی الارب ). وی از هُجناء است ، و هَجین نزد عرب کسی است که پدر وی عرب و مادرش عجمی باشد. صاحب عقدالفرید گوید: و مما احتجت به الهجناء ان النبی صلی اﷲعلیه و سلم زَوَّج َ ضُباعة بنت الزبیربن عبدالمطلب من المقدادبن الاسود. ( عقد الفرید ج 7 ص 143 و 144 ).

ضباعة. [ ض ُ ع َ ] ( اِخ ) دختر عامربن صعصعه. رسول صلوات اﷲ علیه او را بزنی کرد و نادیده طلاق گفت.

ضباعة. [ ض ُ ع َ ] ( اِخ ) دختر عامربن قرط. ( منتهی الارب ).

ضباعة. [ ض ُ ع َ ] ( اِخ ) دختر عامربن قشیر، و آن ضباعه کبری و از صحابیات است. ( منتهی الارب ).

ضباعة. [ ض ُ ع َ ] ( اِخ ) دختر عمران بن حصین. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس