خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه
نور بی صرفه دهد وعوع عوا شنوند.
خاقانی.
عذرا رخ سنبله در آن طرف بی صرفه نکرد دانه ای صرف.
نظامی.
گر این صرفه نگه داری همه عمرنه دینارت زیان باشد نه درهم.
سعدی.
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست نان حلال شیخ ز آب حرام ما.
حافظ.
ندارد صرفه ای کشتی گرفتن با زبردستان بود در خاک دائم هر که با گردون درآویزد.
صائب.
و در تداول با کردن و بردن و داشتن ونمودن ترکیب شود.- باصرفه ؛ باسود. بافائده.
- بدون صرفه ، بی صرفه ؛ بی فائده. بی سود.
- به صرفه شما است ؛ به سودشما است. برای شما سود دارد.
|| بخل و تنگی در خرج. ( غیاث اللغات ). || حیله و مکر. ( غیاث اللغات ). || کمان خجک دار سیاه که تیر آن بهدف نرسد. ( منتهی الارب ). القوس فیها شامة سوداء لاتصیب سهامها اذا رمیت. ( اقرب الموارد ). || ششترة. مرقیرة . || ( اِمص ، اِ ) افزونی. || فضل. || عدل. || فرصت.( غیاث اللغات ). || ( مص ) پگاه دوشیدن ناقه را پس از آن گذاشتن آن را تا پگاه دیگر مانند آن. ( منتهی الارب ).
صرفة. [ ص َ رَ ف َ ] ( اِخ ) قریه ای است از نواحی مآب نزدیک به لقاء. گویند قبر یوشعبن نون بدان جا است. ( معجم البلدان ).
صرفه. [ ص َ ف َ / ف ِ] ( اِخ ) منزلی است از منازل قمر و آن یک ستاره است روشن پس زبرة و تسمیه آن بدین نام از آن جهت بود که با طلوع آن سرما برود. ( منتهی الارب ). ستاره ای است روشن از قدر اول بر ذنب اسد، ماه در جهت جنوب محاذی او شود و آن منزل دوازدهم قمر است. ( جهان دانش ص 119 ). منزل دوازدهم از منازل قمر پس از زبرة و پیش از عواء. منزل دوازدهم است از منازل قمر و آن از آخر زبرةاست تا چهار درجه و هفده دقیقه و هشت ثانیه از سنبله و نزد احکامیان منزلی نحس است. ذنب اسد. قطب الاسد.نام کوکبی از دب اکبر. ( نفایس الفنون ) :
همه با ساز و پرگوهر بسان چرخ با کوکب
پر از پروین پر از صرفه پر از شعری پر از کیوان.
مسعودسعد.
بیشتر بخوانید ...