صامت بروجردی

لغت نامه دهخدا

صامت بروجردی. [ م ِ ت ِ ب ُ ج ِ ] ( اِخ ) نام او محمدباقر فرزند پنجشنبه و متخلص به صامت است. وی به سال 1263 هَ. ق. در بروجرد متولد و بدانجا نشو یافت و به کسب مشغول شد و هم در این شهرستان درگذشت. او به موجب ماده تاریخی که حاجب بروجردی در وفات وی سروده است ( جنان گردیده مأوای محمد باقر صامت ) در سال 1331 هَ. ق. درگذشته است. صامت طبع خود را در انواع مختلف شعر از قصیده ، غزل ، مثنوی ، ترجیعبند، رباعی و معانی مختلف در رثاء و تغزل و مدیحه آزمایش کرده و اشعاراو در ردیف هم طبقه های وی چون نوائی بروجردی و وفائی شوشتری و جودی خراسانی است. دیوان صامت مکرر در تهران به طبع رسیده است از مقدمات زندگی و تحصیلات او اطلاع صحیحی در دست نداریم. لیکن تتبع در اشعار او و به خصوص قطعات عربی و جملاتی را که سروده نشان میدهد که از مقدمات ادب بی بهره نبوده است. از غزلیات اوست :
آشنا منما به گیسوی پریشان شانه را
آگه از سرّ دل خلقی مکن بیگانه را
دل به خال کنج ابرویت قناعت کرده است
مرغ من دیگر ندارد میل آب و دانه را
اشک چشمم باعث آبادی تن گشته است
ای که گفتی سیل ویران می نماید خانه را
آنکه رسم شعله افروزی نشان شمع داد
شیوه پر سوختن آموخت او پروانه را
من دل از کف داده محراب ابروی توام
بعد از این کاری ندارم کعبه و بتخانه را.

پیشنهاد کاربران

( السّلامُ علیکِ یا فاطمةالزهراء )
ای گرامی دخت سالار امم
لوح محفوظ خدای ذوالنعم
همسر و محبوبه حبل المتین
ماه برج عروة الوثقای دین
از تو جسته سکه ی عصمت رواج
عصمتت بگرفته از عفت خراج
...
[مشاهده متن کامل]

با وجود چون تو زن در احترام
دیگر از مردان نباید برد نام
کوه مس را می کند کان طلا
خاک پای فضه ات چون کیمیا
آبروی مریم از خاک درت
ساره چون هاجر به خدمت در برت
گر تویی زن، ای سرافراز یمن!
کاش مردان جهان بودند زن
کرده حق نام کرامت فاطمه
مُلک هستی را وجودت قائمه
ذات تو اسباب ایجاد وجود
خاطرت آیینه ی غیب و شهود
سرّ ِ مکنون ِ خدای اکبری
جفت حیدر ، دختر پیغمبری
قلب تو ای قلزم مجد و شرف!
شد برای یازده کوکب صدف
قامتت ای سرو بستان صفا
پای تا سر نخل توحید خدا
آنچه قدرت داشت ذات کردگار
جمله را بُرده ست در ذاتت به کار
بیش از اینم نی به وصفت دسترس
گر بوَد در خانه کس ، یک حرف بس
روز محشر صامتت را یار باش
جرم او را در جزا ، ستار باش.
"صامت بروجردی

آتش عشق کنون سوخت دیگر پیکر ما
بعد از این تا چه کند باد به خاکستر ما
کوس آزادی ما سر و صفت گشت بلند
سوخت بابرق محبت همه بال و پر ما
می شود کشتی تن زود غریق یم اشک
نشود سستی اندام اگر لنگرها
...
[مشاهده متن کامل]

همه نقشی نبود نقش کف پای نگار
بر وای خاک تو خود راهنما همسر ما
موسم خرج معین شود و وقت حساب
حالیا فاش بود قلبی سیم و زر ما
فلک از گردش وارونه مترسان ما را
زآنکه از دفتر تو فرد شده اختر ما
( صامت ) آسوده نشین در کف همت دوست
که نبسته است کمر هیچ کس از کیفر ما

آرامگاه صامت در بوستان صفای شهرستان بروجرد است

بپرس