پس آن پیکر رستم شیرخوار
ببردند نزدیک سام سوار.
فردوسی.
اسیران رومی که آورده اندبسی شیرخوار اندر او بوده اند.
فردوسی.
ز رنج و ز پروردن شیرخوارز تیمار وز گردش روزگار.
فردوسی.
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی لباس کودکان شیرخواره بهرمان باشد.
فرخی.
خاک پنداری به ماه و مشتری آبستن است مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار.
منوچهری.
به خوبی چهر و به پاکی تن فروماند از آن شیرخوار انجمن.
اسدی.
ز هر شاخی یکی میوه برآویخت چو از پستان مادر شیرخواری.
ناصرخسرو.
آدم به گاهواره او بود شیرخوارادریس هم به مکتب او گشت درسخوان.
خاقانی.
گشت ز پهلوی باد خاک سیه سبزپوش گشت ز پستان ابر دهر خزف شیرخوار.
خاقانی.
آنکه ترا دیده بود شیرخوارشیر تو زهریش بود ناگوار.
نظامی.
من که خوردم شکر ز ساغر اوشیرخواری بدم برابر او.
نظامی.
بیاد آرم چو شیر خوشگواران فراموشم مکن چون شیرخواران.
نظامی.
به گوری چون بری شیر از کنارم که شیرینم نه آخر شیرخوارم.
نظامی.
ای که وقتی نطفه بودی در شکم وقت دیگر طفل بودی شیرخوار.
سعدی.
قصر نوشروان کجا ماند به کلبه پیرزن تخت کیخسرو کجا ماند به مهد شیرخوار.
قاآنی.
و رجوع به شیرخواره شود.- شیرخوار شدن ؛ شیر خوردن :
چو با سرکه سازی مشو شیرخوار
که با شیرسرکه بود ناگوار.
نظامی.
- طفل شیرخوار؛ بچه خرد که شیر مادر خورد. کودک شیرخوار. ( یادداشت مؤلف ) : چون پیر روزه دار برم سجده کو مرا
چون طفل شیرخوار عرب طوقدارکرد.
خاقانی.
رجوع به ترکیب کودک شیرخوار و طفل شیرخواره شود.- کودک شیرخوار؛ بچه خرد که شیر مادر خورد. ( یادداشت مؤلف ) :
بدو گفت کاین کودک شیرخواربیشتر بخوانید ...