گر از تو دل مردمان خسته شد
به شوخی درون دیده ها شسته شد.
فردوسی.
|| ( اِ ) چرک و ریم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شوخ شود. || زنگ. || زبیل و خاشاک. ( ناظم الاطباء ). || ( حامص ) بی ادبی. بی حیایی. بی شرمی. ( ناظم الاطباء )( یادداشت مؤلف ). گستاخی. دریدگی : مر او را خرد نی و تیمار نی
به شوخیش اندر جهان یار نی.
ابوشکور.
بر در شوخی بنه شرم و خردوانگهی گستاخ وار اندرخرام.
ناصرخسرو.
به کوی شوخی و بی شرمی و بداندیشی اگر بدانی من نیک چستم و چالاک.
سوزنی.
من آن کسم که چو بنهم بر اسب شوخی زین زدن نیارد ابلیس چنگ در فتراک.
سوزنی.
اگر درسیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم. ( گلستان ). اگرجاهلی به زبان آوری و شوخی غالب آید عجب نیست. ( گلستان ).میگویم این زمان که سخن عرض میکنم
شوخی نگر که قطره به دریا همی برم.
ابن یمین.
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت چشم دریده ادب نگاه ندارد.
حافظ.
|| سماجت. وقاحت : یکی گفتش این خانه خلق نیست
که چیزی دهندت بشوخی مایست.
سعدی.
|| تهور. بی باکی. ( ناظم الاطباء ). چالاکی و گستاخی. بی پروائی : و مردمانی از [ غوریان ] با سلاح و آلات و دلیری و شوخی اندر حرب. ( حدود العالم ).بدو گفت نیرنگ داری هنوز
نگردد همی پشت شوخیت کوز.
فردوسی.
بدانست لشکر که این نیست راست به شوخی ورا سر بریدن سزاست.
فردوسی.
|| طراری. || شادی و خوشی و عشرت و سرور و خرمی. || عشوه سازی. ( ناظم الاطباء ). ناز و دلربایی. عشوه گری. شاهدی. رعنایی. طنازی : گه گه زنی از شوخی حلقه در خاقانی
خانه همه خون بینی سر درنکنی ، دانم.
خاقانی.
رنگ شوخی به مجلس آمیزدسنگ فتنه به لشکر اندازد.
خاقانی.
همه کارشان شوخی و دلبری گه افسانه گوئی ، گه افسونگری.
نظامی.
به شوخی پشت بر شه کرد حالی ز خورشید آسمان را کرد خالی.
نظامی.
هنوزم در دل از خوبی طربهاست هنوزم در سر از شوخی شغبهاست.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...