شمال

/SomAl/

مترادف شمال: خو، سرشت، نهاد، چهره، شکل، صورت، سمت چپ، یسار

برابر پارسی: اپاختر

معنی انگلیسی:
north, left(hand)

لغت نامه دهخدا

شمال. [ ش ِ ] ( ع اِ ) سرشت. ج ، شمائل. ( از منتهی الارب ). سرشت. طبع. خوی. ج ، شمائل. ( ناظم الاطباء ). طبع. خو. خوی. عادت. خلق. ( یادداشت مؤلف ). خوی. ( دهار ). خو. خلق. ( مقدمه لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3 ). || خوبی ذات. سرشت نیکو. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). || چپ. ضد یمین. ج ، اَشمِلَة، شمائل ، شُمُل ، شمال ( به لفظ واحد ). ( منتهی الارب ). چپ. ضد یمین.( ناظم الاطباء ). یسار. مقابل یمین. سوی چپ. مقابل سوی راست. دست چپ. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( ترجمان القرآن ص 62 ) ( از غیاث ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). دست چپ. ( مقدمه لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3 ) :
من بر این مرکب فراوان تاختم
گرد عالم گر یمین و گر شمال.
ناصرخسرو.
نیست کسی جز من خشنود از او
نیک نگه کن به یمین و شمال.
ناصرخسرو.
مدح تو چون تمام کنم گرچه ناصرم
من کز یمین خویش بنشناختم شمال.
ناصرخسرو.
- اصحاب یمین و شمال ؛ کسانی که در دست راست و دست چپ واقع شده اند. ( ناظم الاطباء ).
- خط شمال ؛ سمت چپ. سوی شمال :
گر خط شمال خسف گیرد
از مکه روم امان ببینم.
خاقانی.
- ذوالشمالین ؛ کسی که به هر دو دست کار میکند. ( ناظم الاطباء ).
|| جوف. ( یادداشت مؤلف ). || فال بد و شوم. ج ، اَشمُل ، شمائل ، شُمُل. ( ناظم الاطباء ). شوم. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( منتهی الارب ). || ماده شترشتاب رو. یقال : ناقة شمال. || هر دسته زراعت که در وقت درو بدست گرفته درو نمایند. || داغ پستان گوسفند. || غلاف پستان گوسپند، یعنی توبره مانندی که در وقت گران شدن پستان بدان بندند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کیسه پستان. ج ،شمائل. ( از مهذب الاسماء ). || غلاف خرمابن نورس. ج ، شمالات. ( ناظم الاطباء ). غلاف نخل نورس. ( از آنندراج ) ( از غیاث ) ( منتهی الارب ). || ج ِ شمال که بمعنی طرف چپ و دست چپ باشد. ( ناظم الاطباء ). ج ِ شمال ( به لفظ واحد ). ( منتهی الارب ). مفرد کلمه و جمع آن در این معنی یک لفظ دارد. || ج ِ شَملَة. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شملة شود.

شمال. [ ش َ / ش ِ ] ( ع اِ ) بادی که از جانب دیار ثمود وزد، او ما استقبلک عن یمینک و انت مستقبل القبلة، یا آنکه مابین مطلع شمس و بنات نعش وزد و این صحیح است یا آنکه از مطلع بنات نعش تا جای سقوط نسر طائر. و شمال هم اسم باشد و هم صفت و به شب کمتر وزد و در آن لغات است. ج ، شمالات و شمائل ( علی غیر قیاس ). ( منتهی الارب ). بادی که از طرف قطب و بنات النعش وزد. ( آنندراج ) ( از برهان ) ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). بادی است که مهب آن میان مطلع شمس و بنات نعش یا از مطلع بنات نعش تا مسقط نسر طائر است. اذیب. مریسی. ( یادداشت مؤلف ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

طرف چپ، سمت چپ، ضدیمین، مقابل جنوب
( اسم ) ۱ - جانب روبروی کسی که محل طلوع آفتاب در جانب راست او قرار گیرد طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد. مقابل جنوب . ۲ - بادی که از جانب شمال وزد . ۳ - سمت چپ مقابل یمین . یا بلاد شمال . شهرهایی که در قسمت شمالی کره زمین یا کشوری واقع شده اند . یا قطب شمال . آن قطب از کره زمین که بمحاذات ستاره قطبی باشد .
لغتی است در شمال که بادی است جمع شمائل .

فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سمت روبروی ما وقتی که خورشید در سمت راستمان باشد. ۲ - سمت چپ .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ یمین] طرف چپ، سمت چپ.
۲. [مقابلِ جنوب] (جغرافیا ) طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد.
۳. (صفت ) [قدیمی] شوم، نامبارک، بدیمن.

فرهنگستان زبان و ادب

[علوم سیاسی و روابط بین الملل] ← جهان شمال

گویش مازنی

/shemaal/ شمال - باد ملایم خنک

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شِّمَالِ: چپ
معنی شَّمَائِلِ: سمت چپها (جمع شِمال)
معنی ذِی ﭐلْقَرْنَیْنِ: لقب یکی از اولیاء الهی علیهم السلام (در روایتی از امام صادق علیه السلام درمورد ذی القرنین علیه السلام آمده است که کارهائی میکرد که از بشر عادی ساخته نیست و شخصی از حضرت علی (علیهالسلام) پرسید : آیا ذو القرنین پیغمبر بود ؟ در پاسخ فرمود : نه ، ولی بن...
ریشه کلمه:
شمل (۱۲ بار)

دانشنامه عمومی

شُمال یا اَپاختَر، یکی از چهار جهت اصلی است که در نقشه ها به طور قراردادی معمولاً به سوی بالا است. شمال نقطه مقابل جنوب است و °۹۰ با خاور و باختر اختلاف زاویه دارد و خود در زاویه °۰ جای دارد. [ ۱]
شمال واژه ای عربی و فارسی آن اَپاختَر یا گاهی هودَر است. [ ۲] [ ۳]
در زبان پارسی میانه، خشکی های شمال غربی کره زمین را وُروبَرشت و خشکی های شمال شرقی را وُروژَرشت می نامیدند. [ ۴] [ ۵]
در بُندَهِش آمده که برای هر جهت اصلی یک سپاهبد گمارده شده و سپاهبد شمال، ستاره هفت اورنگ ( محتملاً نگهبان شمال ) است. [ ۶]
واژه آپاختر در پارسی نوین به باختر تبدیل شده و برای غرب به کار می رود.
عکس شمالعکس شمال

شمال (خوست). شمال ( به لاتین: Shamal ) یک منطقهٔ مسکونی در افغانستان است که در ولسوالی شمل واقع شده است. [ ۱] شمال ۱٬۵۸۱ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس شمال (خوست)

شمال (راس الخیمه). شمال یک منطقهٔ مسکونی در امارات متحده عربی است که در امارت رأس الخیمه واقع شده است. [ ۱] شمال ۱۳۴ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس شمال (راس الخیمه)

شمال (فیلم ۱۹۹۴). شمال ( انگلیسی: North ) فیلمی در ژانر فانتزی و کمدی - درام به کارگردانی راب رینر است که در سال ۱۹۹۴ منتشر شد.
الیجاه وود
جون لوویتز
جیسن الکساندر
آلن آرکین
دن اکروید
کتی بیتس
فیت فورد
گراهام گرین
• جولیا لوئیس - دریفوس
ریبا مک اینتایر
جان ریتر
بروس ویلیس
الکساندر گودونوف
کلی مک گیلس
اسکارلت جوهانسون
مارک شیمن
تیلور فرای
• هلن هنف
عکس شمال (فیلم ۱۹۹۴)

شمال (فیلم ۲۰۰۹). «شمال» ( انگلیسی: North ( 2009 film ) ) یک فیلم است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شد.
عکس شمال (فیلم ۲۰۰۹)

شمال (گینه بیسائو). شمال ( به لاتین: North ) یک منطقهٔ مسکونی در گینه بیسائو است که در گینه بیسائو واقع شده است. [ ۱]
عکس شمال (گینه بیسائو)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

north (اسم)
باد شمال، شمال، در شمال

فارسی به عربی

شمال

پیشنهاد کاربران

شَمائِل: شمایل آن سایه و قسمت سرد و بی روح اشیاء است که اگر آسیب ببینند به خود شئ آسیبی نمی رسد. ( وَالشَّمَائِلِ ) به تصویر یک انسان شَمایل گویند چون سرد و بی روح است، اگر بر او بخندی یا خشم گیری واکنشی
...
[مشاهده متن کامل]
نشان نمی دهد. شُمال به علت عدم مجاورت با گرما و حرارت خورشید همیشه سرد است. اگر چیزی در سایه چیز دیگری قرار گیرد به آن شُمول گویند، خداوند برای آنچه در شکم حیوان است شمول بکار برده است چون جنین در سایه وجود مادرش قرار دارد. ( أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحَامُ الْأُنْثَیَیْن ) اصحاب شمال یعنی افراد تن پرور و سایه نشین و تنبل.

شرق/ خوراسان یا خوراستان به معنی آستانه برآمدن خورشید که در گذر زمان با دگرگونی به خراسان نام یک سرزمین و محدوده جغرافیایی در شرق ایران شده
شمال/ آپاختار یا آستار به معنی ستاره ای که سمت و سوی قطب شمال را نشان می داده که اپاختر با تغییر شکل به باختر به جهت جغرافیایی غرب تبدیل شده و آستار به شکل آستارا یا آستارآباد ( گرگان ) محدوده جغرافیایی در شمال ایران امروزی است
...
[مشاهده متن کامل]

غرب/ خوروران به معنی جایی که خورشید فرو می افتد که در گذر زمان به خاوران و جهت جغرافیایی شرق تبدیل شده است
جنوب/ نیمروز یا نسار به معنی جایی که خورشید به آن نمی رسد، نیمروز که واژه جغرافیایی نصف النهار از آن گرفته شده اکنون محدوده ای جغرافیایی در جنوب افغانستان است و نسار در مناطقی از ایران برای نام بردن از خانه های جنوبی به کار برده می شود

این نوشته نیاز به فرساخت ( تکمیل ) دارد
شمایل / شمردن و شماریدن / شمارش / شم ( بویایی / حدس ) / شمشاد / شمشیر / شمال از شمار کلملاتی هستند که با شم شروع میشوند.
شمال را برخی در خراسان باد میشناسند ؛ پس اینجا ما به باد رسیدیم
...
[مشاهده متن کامل]

شمایل را در ایرانی چهره و صورت و ظاهر میشناسیم ؛ در زبان لاتین ما واژه شِما ( schema ) شماتیک ( schematic ) را داریم که بصورت ضمنی به طرح و شکل و . . . اشاره دارند اما گویا بهتر است بگویم به باد و خیال / هوا ( آرزو و فکر ) و . . . اشاره دارند ( هوا یعنی فکر و خیال و برابر هیوا در زبان کردی به معنای آرزو ؛ به هوای تو = به خیال و فکر تو )
شمّه = بویایی و حدس و خیال ( خود بو نزدیکی ریشه ای با باد ( باشد که همان طلب بودن است یا یجورایی همان هوا ) دارد ؛
شمردن / شماریدن = با توجه به گفته های بالا شمردن و شماریدن رپتی به تعداد / رقم ندارد بلکه با تصور کردن / خیال و ذهن سازی / محاسبه / حساب و . . . ارتباط پیدا میکند از اینرو شمردن را نوعی حساب کردن نامیدند در صورتی که همان فکر کردن و متصور شدن منظور بوده ( همان شماتیک لاتین ؛ یعنی تصویر فکری و خیالی یا تصویر اولیه ؛ جالب اینکه در زباتن های لاتین تصویر شماتیک را تصویر سازی و مدل سازی فکری و ذهنی ( لاجیکال = منطقی ) مینامند )
شمشاد = با توجه به گفته های بالا شمشاد یعنی بو / ذهن و خیال / صورت شاد داشتن
شمشیر = بو / باد ( باشد ) / خیال و ذهن / تصویر شیر = شیر بودن و شجاع بودن
شمارش = به تصویر / ذهن و خیال و فکر آوردن = حساب فکری

هودر =شمال
دشتر =جنوب
خاور=شرق
باختر=غرب
نمی دانم چرا این استان های {گیلان و مازندران} این اندازه سرسبز هستند ولی اگر از یک کوهی گذر کنیم به کویر می رسیم.
ایران کشورشگفت انگیزی است.
بِدرود!
گاهی واژه ی شَمال در چَمِ ( به معنی ) نسیم و باد خنک هست.
چهار سوی در زبان پارسی:
۱: باختر: شمال.
۲: نیمروز: جنوب.
۳: خورآی: شرق.
۴: خاور: غرب.
یادآوری: دوستان گل من، این چهار سوی در زبان پارسی است لیک پس از یورش تازیان به ایران، برخی از این واژگان جابجا به کاررفتند، انگار که کاربرد درست واژگان پارسی داشت فراموش می شد چنان که:
...
[مشاهده متن کامل]

( خاور: شرق )
( باختر: غرب )
این همان کاربرد نادرست است☝️

اباختر
شمال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
اَپاش apāsh ( اوستایی: اپاشه apāsha )
پاشان pāshān ( سغدی: پاشکران pāshkrān )
خاور و باختر برای مشرق و مغرب واژه های شناخته شده و جاافتاده ای هستند ولی برای شمال و جنوب و نیز جهات فرعی می بایست واژه های روانتری پیشنهاد شود که ادای آنها در گفتار و نوشتار موجب سنگینی کلام نشود.
بهتر است پس از گرد آوری از بین تمام زبانها و گویشهای سرزمینی و منابع کهن، بهترین واژه را انتخاب و با ثبت در فرهنگستان زبان پارسی آنرا به کار ببریم .
...
[مشاهده متن کامل]

شمال
خراسانی ها به باد می گویند شمال.
شرق:خورآی٬ خوراسان٬ اُوشَستَر٬ باختر ( Ōšastar, xwarāsān )
غرب:خورووبران٬ خوربران٬ دوشستر ( Dōšastar )
شمال:اپاختر٬ اباختر ( Abāxtar )
جنوب:نیمروز٬ رَپیهوین ( Rapihwin )
پدر چامه سرای پارسی گوید:
...
[مشاهده متن کامل]

مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت
عنصری نیز گوید: چو روزی که بودش به خاور گریغ
لامعی نیز گوید:خورشید را چون پست شد درجانب خاور عَلَم.

واژگان ( شمال، جنوب، شرق، غرب ) تماما دارای ریشه پارسی هستند.
همچنین در گذشته در پارسی از واژگان ( اپاختر، نیمروز ( رپیت وین ) ، خاور، باختر ) بهره میبردند
واژه اَربی ( =عربی ) شمال دارای ریشه پارسی است.
...
[مشاهده متن کامل]

۱ - شمال:
از واژه پارسی ( شم، چم، زم، دم ) به معنی سردی و سرما گرفته شده است
مانند: شمیران، چمران، زمزم، زمستان، دمیدن و. . .
که دارای یک معنای سرد و سرما هستند
۱ - اپاختر:
در پارسی در گذشته ( اپاختر ) میگفتند
که واژه اپاختر از دو بخش اپ ( بالا ) و اختر ( ستاره ) ساخته شده است و به معنی ستاره شمالی میباشد.
۲ - جنوب:
واژه اَربی جنوب هم از واژه پارسی پهلوی ( دَنب ) به معنی جنب، کنار، ته و پایین گرفته شده است.
۲ - رپیت وین ( نیمروز ) :
در زبان پارسی پهلوی دو واژه ( رپیت وین ) و ( نیمروز ) برای سوی پایین به کار میروند که هر دو به معنی میانه روز هستند.
۳ - شرق:
واژه اَربی شرق همریشه با واژه پارسی ( چراغ ) و واژه سانسکریت ( سوراج ) است به معنی روشنایی.
نکته: ( سدا های /چ/ و /ش/ همواجگاه هستند و میتوانند جابجا شوند )
نکته: زبان اَربی نویسه و سدای ( چ ) ندارد و آنرا با ( ش ) جابجا میکند.
۳ - اوش استر ( خورآسان ) ، خاور:
اوش به معنی بیرون آمدن ( تلو ) و بیرون رفتن ( مرگ ) است. تلو=طلوع
اوش استر یعنی جای بیرون آمدن نور.
واژه خورآسان از دو بخش خور و آسان ( بالا آمدن ) ساخته شده است. به مکان تلوِ خورشید ( خاور، شرق ) خورخاست، خورخیز هم میگویند.
۴ - خوربران ( باختر ) :
خوربران به معنای جایی است که خورشید به آنجا بُرده و ناپدید میشود.
۴ - واژه اَربی غرب هم از واژه پارسی ( گور ) به معنی فرو رفتن گرفته شده است.
در پارسی به غرب ( باختر ) نیز میگویند مانند سروده فردوسی که میگوید:
- چو خورشید در باختر گشت زرد/
شب تیره گفتش که از راه گرد
پَسگشت ( =مرجع ) : چنانکه در برگه31 از نبیگِ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته: مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) آمده است.

شمالشمال
در گویش هزارگی افغانستان ، غیر از چهار جهت اصلی ، خود شمال به معنی باد است و شمالک نسیم را گویند.
شمال را گیرو هم گویند که مسمی شده جایی که آفتاب نشست ندارد و تابش آنچنانی هم و سایه رخ یا سرد است و در مقابل پیتو که گرم است و آفتاب رخ
سرگاه ( شمال ) پاگاه ( جنوب، گُلگاه ( شمال
سرگان ( قطب شمال ) پاگان ( قطب جنوب )
فراز گان قطب شمال فرودگان قطب جنوب
اپاختر ( منطقه شمالی نسبت به نقطه نیمروز در سیستان ) ، تنها واژه ای نیست که در جغرافیای کهن ایران پیرامون شمال به کار می رود. نام هخامنشی ورکانه در بیستون ( برابر با منطقه شمالی ایران در حاشیه دریای خزر
...
[مشاهده متن کامل]
) ، نام هخامنشی اپرنه درباره قومی شمالی در کتیبه خشایارشا؛ اپرخشتر، اورشترو یا ابرشهر ( منطقه شمالی خراسان در زمان اشکانیان و ساسانیان ) ؛ وارن ( منطقه شمالی در فرهنگ اوستایی ) ؛ راور ( منطقه شمالی کرمان در زمان اشکانیان و ساسانیان ) ؛ پیشاور ( شمال شرقی نسبت به نیمروز )

من نمیدونم چرا شماری از کاربران هر واژه ای رو پارسی میدونند ویا برای برابرسازی دست به دامن هندیها میشن ، گویا نمیدانند که اینگونه به زبان خودمان آسیب میزنیم شایدم با همین آهنگ و خواست اینکار رو میکنند. .
واژه ی شمال تازیست وبرابر پارسی آن اَپاختر و یا اَباختر میشود
در گذشته، نگاه مردم منطقه، بیشتر از این جهت، متوجه شمال بود که خطرات زیادی از آن سو می رسید. شمال با وجود تابستانهای دلپذیر برای ییلاق نشینی و بارشهای فراوان، معمولا با سرمای شدید زمستانی همراه است که
...
[مشاهده متن کامل]
امکان کشاورزی و یکجانشینی در آن را دشوار می سازد. هسته قدرت شهرآشوبها چون تورانیان در فرهنگ ایرانی و یاجوج و ماجوج در فرهنگ یهود و مسلمان نیز می باشد. بادهای شمالی معروف به بادهای برانداز یا به تعبیری در قرآن، عاصف و تند هستند. وجود ترکیبی از دیواره های طبیعی ( کوه، جنگل، رود، . . . ) و مصنوعی ( نظیر دربند قفقاز و یا سد ذوالقرنین ) در شمال، اهمیت تاریخی و حتی مذهبی دارد. البته این دیوارها به تنهایی در برابر خطرات، کافی نبوده و نخواهند بود اما هنوز هم نقشه کش ها نسل اندر نسل شمال را در نظر می گیرند و در پدافند غیرعامل، پیشنهاد می شود برای کاهش آسیب از انواع خطرات، مخصوصا باد تند که عامل بوران و تشدید فرسایش خاک، گردوغبار، انتقال بیماری های عفونی، نابودی محصولات باغی و زراعی، آتش سوزی، . . می گردد، بسیاری از خانه ها و آبادی ها دارای پشت بندهایی برابر شمال باشند

پیشابر بجای شمال شرقی و پسابر بجای شمال غربی
توضیح: جهات جغرافیایی از کلمات پرکاربرد هستند و خوب است جایگزین فارسی آنها با فرهنگ شاهنامه مأنوس باشد. شاید اگر زبان ما به شاهنامه پیوند بیشتری بخورد، شاهنامه خوانی بر ایرانیان آسان شود تا این منطقه به فرهنگ حماسی و آزادمنشانه نزدیکتر شده و آمار دزدی و آدمکشی کاهش یابد. اما در عین حال، باید دقت کنیم که زبان ما به زبان علم نزدیکتر شود. محور قائم جغرافیا یا محور اول مکان ترسیم شده بر روی سطح، شمال - جنوب ( بر و بیخ ) است. شرق - غرب ( پیش و پس ) به عنوان محور جانبی به کار می رود. خط مبدا جغرافیایی ( نیمروز یا نصف النهار ) معرف جایگاه خاصی است و در فرهنگهای گوناگون از نقاط متفاوت می گذرد. خط شمال - جنوب در فرهنگ اوستایی ایران باستان، از نقطه ای در سیستان ( نیمروز ) می گذرد و در فرهنگ اسلامی، از نقطه ای در حجاز ( بکة ) و در فرهنگ غرب از نقطه ای در انگلیس ( گرینویچ ) . وقتی در زبان رسمی فارسی می گوییم جنوب شرقی، یعنی اصل اول جغرافیا را در توصیف علمی یک مکان نادیده می گیریم چرا که محور مبنای جغرافیا، خط راست و قائم ( right ) جنوبی - شمالی است نه خط کشیده و افقی. البته در برخی گویش های محلی ایرانیان نظیر گیلکی، جنوب شرق یا بیخ پیش ( بیخاپیش ) اصطلاح درستی به نظر می رسد چون واژه نخست، موصوف است و کلمه دوم، جایگاه وابسته و متعلق را دارد اما در گویش رسمی ایرانیان، معمولا کلمه جانبی و صفت گونه در ابتدا بکار رفته و به کلمه اصلی یا مبد أ، وصل می شود؛ بنابراین بهتر است بجای جنوب شرق، در فارسی گفته شود شرق جنوب، پیش بیخ یا پیشابیخ و به همین ترتیب، پسابیخ ( بجای جنوب غربی ) ، پیشابر ( بجای شمال شرقی ) و پسابر ( بجای شمال غربی ) . همانگونه که گفته شده، قاعده در گویش های محلی ایرانیان، گاه متفاوت است.
...
[مشاهده متن کامل]

می دانیم که هدف از زدودن فرهنگ ایرانی از واژگان نامأنوس، برتر انگاشتن خود بر دیگری نیست بلکه برای آن است که خویشتن را ارزان به دیگری نبازیم، حتی برخی پیوندهای خود با دیگری را پیدا کنیم و بر دانش یکدیگر بیفزاییم. زنده داشتن ریشه یا هویت و نگهداشت پایه های فرهنگ تا حد معقول از وظایف طبیعی ماست. در قرآن مجید، سخن از آن است که انسانها در شاخه های گوناگون، بر دیگری دارای فضیلت ذاتی نیستند و این تفاوتها برای تعریف و شناخت نزد یکدیگر، کاستن از خودپرستی در ضمن کاستن از بیگانه پرستی است. گاه به ایرانیان چنین انگ زده می شود که از میان مردمانی بس سردرگم و مجوسانی جادوپیشه برخاسته اند که حتی چهار سوی جغرافیایی خود را به درستی نمی شناسند. چنین پنداری، پایه و اساس درست ندارد. چگونه ایرانیان با هنر سحر و جادو بدون پیشرفت در علوم پایه مخصوصا جغرافیا، توانستند به فتوحاتی کم نظیر دست یابند و از آن مهمتر بصورت کم نظیرتر به حفظ بلندمدت فتوحات و آبادانی در آن گستره پرآشوب بپردازند.
...
[مشاهده متن کامل]

پهنه ایران بزرگ یا فلات ایران، بیشتر به یک مستطیل یا کمربندی پر چین و ناهموار شباهت دارد که طول یا درازای کمر آن از شرق با دشتهای ترکستان ( توران ) و از غرب با دشتهای شامات ( روم ) جدا می شود. شمال آن را می توان از میان کوهستان آلتای تا فراسوی البرز و قفقاز، بلند و برجسته دید و جنوب آن، پایین دست و ساحل نشین است و به دریای بیکران هند می پیوندد. شاید به همین سان است که هنوز مردمان این کمربند، گاه شمال را به بالادست و جنوب را به پایین دست یاد می کنند.
چهارسویه یا چلیپا در نگاره سنگ های هخامنشی مخصوصا نقش رستم بخوبی نمود دارد. در قرآن به این موضوع اشاره می شود که یاران دیرین خدای یکتا، بیش از سیصد سال، درازکشیده پس و پیش خود را به سوی شرق و غرب می گردانند؛ از اینرو سر و کف پای آنها رو به سوی شمال و جنوب است. در سنگ نگاره ها برخی شهریاران ایران به سان چنین الگویی دیده می شوند. چهره شاهان، معمولا به سوی شرق ترسیم شده است و چون بر صفحاتی تخت، کشیده شده اند، می توان پشت آنها را مغرب، بالای آنها را شمال و پایین شان را جنوب انگاشت. هنوز مردم گیلان به سرزمینهای دو سوی غرب و شرق سپیدرود، بیه پس و بیه پیش می گویند. پیش می تواند در فرهنگ ایران به معنای شرق باشد همچنان که پس، معنای مغرب را می رساند. نام دیگر شرق و غرب، بام و شام است. معمولا نمای اصلی ایوان یا پیشانی طولی ساختمانهای کهن، به سوی مشرق یا بام یا خاور می باشد. لذا طول پشت یا پس آنها ( پشت خانه ) به سوی مغرب می شود و چون ساختمانها بیشتر به حالت مستطیل هستند، عرض بالایی به سوی شمال قرار دارد و عرض پایینی به سوی جنوب. واژه معادل آن دو عرض در فارسی، بر ( بالاسر ) و بیخ ( پایین سر، بُن، ریشه و پایه ) می باشد. چون بر در فارسی، خود به معنای بالا بودن است، ما شاید بجای بیخ، آن بر یا برِ پایین را به زبان آوریم، اما معمولا برِ بالا را به کار نمی بریم. جنوب در زبان عربی نیز به مفهوم پایین است و اگر به سوی شرق، قرار بگیریم، جنوب برابر با یمین یا سمت راست ( right ) و شمال برابر با یسار و سمت چپ می شود. نام یمن از جنوبی بودن یا گوشه راست آن سرزمین گرفته شده است که در شاهنامه، به عنوان هاماوران ( برِ همای یا شاید بر حمیریان ) یاد می گردد.
در متون باستانی ایرانیان، واژه باختر ( اپاختر ) ، بیشتر برجسته شده است. اهمیت واژه باختر در این است که بر اساس شواهد و اسناد گوناگون باستانی، ایرانیان نخستین از آن بر آمده اند. برخی بر این پندارند که باختر در برابر خاور، به معنای غرب است اما در اوستا باختر در برابر جنوب آمده و سخن از آن است که مردمان آنسو از گزند دیو سرما و گرسنگی به سوی نیمروز ( نصف النهار ) می شتابند و چون بعدها آلوده به پلیدیهای آموزه های دیوپرستان می شوند، راه پیرایش دین و بازیابی آیین راستی را می جویند. نخستین پناهنگاه مهم دین پیرایگان نیز باختر بوده است. احترام عنوان باختری بودن بر اهمیت تاریخی شهر بلخ دستکم از روزگار هخامنشیان، سایه می افکند. بر اساس متون هخامنشی و اوستایی، باختر به معنای شمال یا همان بر بلند است. جالب این که برخی انبیای پیشاابراهیمی نیز از گزند اقوام ساحل نشین جنوبی به سرزمین های شمالی پناه می برند. بومیان جنوب ( قوم عاد ) به اشاره قرآن، عظیم ترین تمدن بشری را تا پیش از عذاب داشتند و بقایای نزدیک به آنها عمدتا به عنوان بومیان اولیه در سواحل اقیانوس هند از جنوب عربستان و رود سند تا استرالیا و آفریقا و نیز جنوب ایران هنوز پراکنده اند. بنابراین، همین نواحی در روزگار ما، گویای بیخ و بن تاریخ و تمدن نیز هستند.
به جز چهار سویه بر و بیخ، پس و پیش، چهار سوی میان آنها را هم می توان بر ِپیش ( شمال شرقی ) ، برپس ( شمال غربی ) ، بیخ پیش ( جنوب شرقی ) و بیخ ِپس ( جنوب غربی ) انگاشت.

شمال یک کلمه فارسی است شم به معنای بالا می باشد چنانکه شنبه کردن به معنای بالا آمدن توپ پس از زمین خوردن است و شنبه در ایام هفته به معنای بازگشت بوده است و پسوند آل نیز یک پسوند باستانی مشترک بین اقوام هندواروپائی می باشد.
شم درشمال وشمیران ونیز سم درسمیرم همریشه بازم درزمستان یعنی سرما وباواژه شمالیادر زبان کاسی باستان یعنی ایزدگام زننده برقلل مرتفع وکوهها بنظرمیرسدوقلل هم نمادبرف وسرمامی باشندواژه شمالیا متشکل ازواژه شم وال بنظرمیرسدکه ال پسوندبنظرمیرسدمانندال درچنگال وگودال ومنگال یعنی داس درسنگسری.
در پارسی به این سو، هودَر hudar گویند.
با پیوستن دو واژه "زیر" و "زبر" با پسوند "سوی" می توان جایگزین ساده و آشنا و خوش آهنگ برای "شمال" و "جنوب" یافت.
شمال = زبر سوی
جنوب = زیر سوی
شمال شرقی = زبر خاوری
شمال غربی = زبر باختری
...
[مشاهده متن کامل]

جنوب شرقی = زیر خاوری
جنوب غربی = زیر باختری
تهران شهری است زبر سوی شیراز
شیراز شهری است زیر سوی تهران
سامانه بارانی در راه استان های خاوری و زبر خاوری است
زنده باشید

چهار سوییه جهان در زبان لری که هنوز به کار می رود:
اَفتوزه=آفتاب زن====خاور ( خور آور ) =شرق
اَفتوپور=اَفتو گِلپ ( گِلیپ، قِلپ، قِلیپ ) =دُم اَفتو==== باختر=غرب
وُر رو = وَر رو ====شمال
دِهو=دِهون=دِوو=دوون=دومِن==== جنوب
...
[مشاهده متن کامل]

اَفتو=آفتاب
گِلپ، قِلیپ، قِلوپ ( فارسی ) =فرو افتادن، گِلپیدن
وررو به مَنای به طرف بالا ( بر رو )
شاید نام باستانی دریای مازندران به این مَنا باشد: ورکانه= وررُگان=وررُکان =شمالگان
دِوون و دِهون به مَنای پایین
واژه دون نیز به مَنای پایین و پست و فرومایه می باشد.
غروب، همان قِلپ و گِلپیدن و قلوپیدن است.
چِرَکه، شِرَقه=جرقه : شاید اَشِرَق ( لری ) از آغاز تابش خورشید باشد.
واژه های شمال و جنوب نیز به کار می رفته اند.
از باد شمال در گفتار روزانه و در ترانه ها و سروده ها یاد کرده اند.

این واژه کوردی هست یعنی شم یعنی شمع ومال یعنی خونه عربهای چون خونه نداشتن به کسای که در شمال بودن شمال میگفتند
یک بادی هم همیشه از بالا میاید در کوردوار بهش میگویند
شه مال ایواژه هیچ ربطی به عرب ندارد
باختر = سویی که سرزمین باکتریا ( باختر ) بوده است.
با درود به پیشگاه گرانمایگان پارسی گوی
آفرین بر این دیدگاهها، وه چه خرسندم
اکنون چند واژه که پوشیده مانده اند را به دوستداران می شناسانم:
دهخدا
شمال . [ ش ِ ] ( اِخ ) آذربادگان . ( آثارالباقیه ) ( مفاتیح ) .
...
[مشاهده متن کامل]

برآفتاب
برآفتاب . [ ب َ ] ( اِ مرکب ) آفتاب رو. مَشرَقه . مقابل نسار و نسر. ( یادداشت مؤلف ) .
اباختر، همان گونه که آمد اپاختر
شمال غربی: اباختر خورآیی
شمال شرقی:اباختر خور بَر

این واژه ایرانی است :
واژه ایرانی شمال ( شم - شام=سمت چپ آل=پسوند ویژگی ) به معنای سمت چپ خورشید در هنگام طلوع است که ضد معنای جنوب ( سمت راست طلوع خورشید ) باشد همانطور که در فهرست ریشگان هندواروپایی لغت skaiw�s شاوس به معنای �سمت چپ� left - handed و در لغتنامه سکا - ختن واژه syamdai** به معنای چپ left و در فهرست نامهای پارسی لغت شام *shām به معنای that which is on the left - hand side ثبت شده است. دانستنی است در سنسکریت لغت सौम्य saumya به معنای شمالی در لاتویا ziemeļu به معنای شمال و در لیتوانی Šiaurė به معنای شمال است.
...
[مشاهده متن کامل]


پیرسها:
*The Complete Book of Muslim and Parsi Names by Maneka Gandhi, Ozair Husain
** Dictionary of Khotan - Saka by Harold Walter Bailey

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اَپاختر ( پهلوی )
اودیژ ( سنسکریت: اودیچی )
اوتَر ( سنسکریت: اوتَرا )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس