شعف
/Sa~af/
مترادف شعف: خوشی، سرور، شادمانی، مسرت، نشاط، وجد
متضاد شعف: حزن
برابر پارسی: شادمانی، سرشادی، خشنودی
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: شادی، خوشحالی، شادمانی
برچسب ها: اسم، اسم با ش، اسم دختر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
شعف. [ ش َ ع َ ]( ع مص ) پوشیدن دوستی دل کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). شیفته گردانیدن دوستی کسی را و تمام گرفتن دوستی دل را. ( غیاث اللغات ). شیفته گردانیدن. ( مجمل اللغة ). برسیدن دوستی در میان دل. ( مصادر اللغة زوزنی ). و رجوع به شَعْف و شغف شود. || مبتلا به بیماری شعف گردیدن ماده شتر. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). بسیارشعف گردیدن ماده شتر. ( منتهی الارب ). بسیارشعف گردیدن. ( آنندراج ). || مشغول کردن. ( یادداشت مؤلف ).
شعف. [ ش َ ع َ ] ( ع اِ ) شدت بیم. || عشقی که دل برد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || سر کوهان. || پوست درخت غاف. || بیماری مر ماده شتر را که از آن موی چشم وی فروریزد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ شَعَفَة. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شعفة شود. || ( اِمص ) خوشحالی و خوشدلی و شادمانی.( ناظم الاطباء ). شدت فرح. ( یادداشت مؤلف ) : ایشان را بدان میلی و شعفی بود. ( کلیله و دمنه ).
لاجرم از عشق نعت در شعف مدح تو
زآتش خاطر مراست شعر چو آب روان.
خاقانی.
تا نشان تیر او کردند یک یک از شعف ای مسیحا کاش ارواحم همه اعضا بدی.
مسیحای کاشی ( از آنندراج ).
|| شیفتگی. شیفتگی در دوستی. فریفتگی. شدت حب. ( یادداشت مؤلف ).- شعف دادن ؛ مشتاق گردانیدن. ( آنندراج ) :
مرا چشم آهو شعف داده است بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) خوشحال شدن خوشدل گشتن . ۲ - ( اسم ) خوشحالی شادمانی .
شدت بیم یا عشقی که دل برد یا سر کوهان.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
شاد. سرحال. خوشحال
انبساط خاطر
وَجد
شادی
خوشی
شادی
خوشی
آقای معین شاگرد استاد دهخدا هستند رو معانی ایشون نمی شود که معنی درست دیگری بیاوریم