شعرا

/So~arA/

برابر پارسی: چکامه سرایان، چامه سرایان

فرهنگ اسم ها

اسم: شعرا (دختر) (عربی) (کهکشانی) (تلفظ: šeerā) (فارسی: شِعرا) (انگلیسی: sheera)
معنی: دو ستاره در صورت فلکی، ( = شِعری )، ( در نجوم ) دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر
برچسب ها: اسم، اسم با ش، اسم دختر، اسم عربی، اسم کهکشانی

لغت نامه دهخدا

شعرا. [ ش ُ ع َ ] ( از ع ، اِ ) شعراء. چکامه سرایان و شاعران. ( ناظم الاطباء ). ج ِ شاعر. ( دهار ). چکامه سرایان. گویندگان. قافیه سنجان. قافیه پردازان. سخن سرایان. آنان که شعر گویند. ( یادداشت مؤلف ) :
شعر بی رنگ ولیکن شعرا رنگ برنگ
همه چون دیو دوان و همه چون شنگ مشنگ .
قریعالدهر.
کامروز به شادی فرارسید
تاج شعرا خواجه فرخی.
مظفری.
پادشاهان کارهای بزرگ کنند و به شعرا بگویند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392 ). هزار دینار و پانصد دینار و هزار درم کم و بیش را خود اندازه نبود چنانکه در یک شب چند بخشیدی شعرا را و همچنین ندیمان را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125 ).
ای شعرفروشان خراسان بشناسید
این ژرف سخنهای مرا گر شعرایید.
ناصرخسرو.
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا.
نظامی.
یکی از شعرا نزد امیر دزدان رفت. ( گلستان ).
یا رب این قاعده شعر به گیتی که نهاد
که چو جمع شعرا خیر دو گیتیش مباد.
؟
و رجوع به شعراء و شاعر شود.

شعرا. [ ش ِ] ( ع اِ ) درختستان. || مرغزار. ( دهار ).

شعرا. [ ش ِ ] ( اِخ ) شِعْری ̍. رجوع به شِعْری ̍ شود.

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) جمع : شاعر گویندگان چامه سرایان .
درختستان یا مرغزار

فرهنگ معین

(شُ عَ ) [ ع - فا. ] (ص . اِ. ) جِ شاعر، گویندگان ، چامه سرایان .

فرهنگ عمید

دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دوخواهران.
* شعرای شامی: (نجوم ) ستارۀ قدر اول از صورت کلب اصغر، غمیصا.
* شعرای یمانی: (نجوم ) ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، شباهنگ، عبور.
۱. شاعران.
۲. بیست وششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۲۷ آیه، جامعه، طسم.

پیشنهاد کاربران

شعرا ŝoarā: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
مَهراکان ( مانوی با پسئند جمع آن )
سرایندگان ( دری )
چرا ساری هم به چمار مرکز فرماندهی / جاری و روان / زرد میباشد با هم ریشه یابی میکنیم
سُر / شُر => سُرسُره // شُرشُر آب / شُرآب که بعدها شراب خوانده شد = چیزی ک مارا به جریان میاندازد / آب شرب = آب جاری شده / خود جاری که از ساری / شاری آمده / شار الکتریکی = جریان الکتریکی
...
[مشاهده متن کامل]

سار / شار مانند ابشار / افشار ( طبقه بالا دستان = اف = بالا و شار = جریان => جریان و گروه بالایی )
شارع / شرعی / مشروع و مشتقات آن اشاره به جریان یافتن جمعیت = شارع و شرعی = چیزی را به ما جریان انداختن و . . . . .
شعر که از سُر / شُر آمده یعنی چیزی را به زبان جاری ساختن که در سروده میبینیم که از سُر ود آمده ( مانند نمود = نم ( از نما آمده ود / خمود = خم ود و . . . ) پس سرود میشود جاری ساختن و سرایش نمونه دیگر جاری و ساری ساختن است پس این از اینکه چرا ساری همان جاری و جریان است ( همچنین مجری و اجرا از دیگر مشتقات آنها میباشند )
چرا ساری در ترکی زرد میشود؟ نام گذشته ساری زارتاگارتا بوده که با دگریخت ت به د میشود زارداگاردا که اگر ساده بگوییم میشود زردگَرد که کلا / گرد ( جرد از دیگر اشکال ساخت یافته گرد به معنای شهر است ) پس زردگرد میشود شهر زرد ( به دلیل داشتن برخی از گَوَن های زرد رنگ که برای زنبور های عسل ( که به آن ماز میگویند ( به گفته برخی مازندران یعنی جایگاه ماز که یک گونه زنبور بوده ) بسیار مفید بوده به اینک اثر چندانی از این گونه گیاهی باقی نمانده )
پس دلیل اینکه به ترکی ساری میشود زرد از اینجا آمده که این شهر به شهر زرد معروف بوده و چون نامش ساری بوده برای دیگران ساری شده شهر زرد همانطور که یونانیان به آن زارتاگارتا میگفتند یعنی شهر زرد ام نام اصلی آن ساری بوده و لقبش شهر زرد
چرا ساری مرکز فرماندهی چَمِش ( معنی ) دارد؟
چون در این جاری شدن که افشار یا افسار میگفتند طبقه بالا دستان ( افشار یا افشاریان که طبقه بالا دستان خود را مینامیدند ) افسار کار را در دست داشتند ( افسار یعنی کار بالا و مهم و نشانه کنترل بوده ) پس یک معنای و اصطلاح دیگر افسار = کنترل یا مرکز فرماندهی شد در صورتی که اف = بالا و سار = جاری شده معنا دارد اما در گذر زمان اینطور کاربرد یافت ( مانند افسر = رییس )
دستکم بخش زیادی از واژه هایی که به اشتباه گمان میرفت عربی باشند را ریشه یابی کردیم . بخش زیادی از واژه های عربی ایرانی می باشد منتها بادی به درستی و با دقت بالا به اصل آن برسیم.
واژه شهر هم از شار آمده یعنی جایی که مردم در آن جریان دارند ( رفت و آمد ) پس شهرت / مشهور و . . . . به کسی یا چیزی که پرجریان و پرصدا باشد گفته شده .
با سپاس
لایک نداشت اینهمه واژه یابی ؟

صاحب خاطران . [ ح ِ طِ ] ( اِ مرکب ) کنایه ازشاعران و اهل سخن و خوش طبعان باشد. ( برهان قاطع ) .
امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ) .
سرایندگان
شاعران

بپرس