شعار

/So~Ar/

مترادف شعار: علامت، نشان، نشانه، راه، رسم، روش، عادت، آرمان، زیرجامه

متضاد شعار: دثار

برابر پارسی: آرنگ، بانگ

معنی انگلیسی:
device, motto, slogan, watchword, catchword, standard, colour, party-cry, battle-cryprofession

لغت نامه دهخدا

شعار. [ ش َ ] ( ع اِ ) درخت درهم پیچیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || درخت بسیارمایه در زمین نرم که مردم در پناه آن از سرما و گرما پناه آرند و فرودآیند.( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || زمین بسیاردرخت. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || جامه ای که بر تن ساید مانند پیراهن و کلاه و ازار. ضد دثار. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). شِعار. رجوع به شِعار شود.

شعار. [ ش ِ ] ( ع اِ ) جل اسب. || علامت و نشان اهل جنگ و سفر که یکدیگر را بدان شناسند و آن چیزی است که در وقت جنگ و در تاریکی شب یکدیگر را بدان می شناسند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || نشان در حج. طاعت در حج. طاعتها که در حج کنند. ( یادداشت مؤلف ).
- شعار الحج ؛ مناسک حج و علامات آن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
|| آنچه بدان محافظت شراب کنند. || تندر. رعد. || درخت. || مرگ و موت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || جامه ای که بر تن ساید مانند پیراهن و ازار. ضد دثار. ج ، اَشعِرَة، شُعُر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جامه ای که چسبیده به بدن باشد و کنکلک نیز گویند و دثار جامه ای را گویند که بالای آن پوشیده شود مانند عبا و جبه و چادر. جامه ای که در زیر جامه دیگر پوشند. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). جامه ای که بر روی تن باشد؛ یعنی زیر آن جامه دیگرنباشد. زیرپوش. هر جامه که برتن ساید؛ یعنی واسطه ای میان آن و تن نباشد چون : پیراهن و ازار. اندرونه. مقابل دثار. ( یادداشت مؤلف ) :
گر بر تن گروهی درد دثار عمر
گاهی ز خون قومی سازد شعار تیغ.
مسعودسعد.
هیچ جاهل در جهان مفتی نگشته ست از لباس
هیچ گنگ اندر جهان شاعر نگشته از شعار.
سنایی.
ای خواجه باجود بدان از قبل آنک
دارم طمع از جود توزین شعر شعاری.
سنایی.
ز جلالت تو شاها نکند زمانه باور
که شعار دولتت را فلک آستر نیاید.
خاقانی.
خوش دم است او و گلویش بس فراخ
با شعار تو دثار شاخ شاخ.
مولوی.
اشعار؛ شعار پوشانیدن کسی را. استشعار؛ شعار پوشیدن. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

لباس زیر، لباسی که درزیردثاربرتن کنند، ندا
( اسم ) ۱ - علامت نشانه . ۲ - نشانه گروهی از مردم که یکدیگر را به وسیله آن بشناسند . ۳ - لباس زیر مقابل دثار . ۴ - رسم عادت جمع : اشعره . یا شعار و دثار . ۱ - زیر پوش و روپوش لباس زیرین و لباس رویین . ۲ - پنهان و آشکار . ۳ - راه و روش .
بز موی فروش شعر فروش

فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نشانه ، علامت . ۲ - نشانه ای مخصوص که گروهی از مردم به وسیلة آن یکدیگر را بشناسند. ۳ - لباس زیر. ۴ - رسم ، عادت .

فرهنگ عمید

۱. ندایی که در جنگ سر می دهند.
۲. [مجاز] سخنی آرمانی که معمولاً قابل عمل نیست.
۳. [مجاز] روش، شیوه.
۴. علامت گروهی از مردم که بدان یکدیگر را می شناسند.
۵. [مقابلِ دثار] [قدیمی] لباسی که زیر دثار بر تن می کردند، لباس زیر.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شعار (به کسر شین) در لغت به علامت، نشانه، رسم، سنت، وسیله شناسایی و لباس زیر گفته می‏شود.
در اصطلاح،ندای مخصوصی است که گروهی به وسیله آن یکدیگر را در جنگ شناسایی می‏کنند با کلمات نثری.

فرق شعار با رجز
فرق «شِعار» با «رَجَزْ» در این است که رَجَزْ یک وزن از اوزان شعری است که در میدان برای معرفی خویش یا مقصود دیگری، سروده می‏شود، بر خلاف شعار که جنبه نثری دارد.

شعار اول ابوسفیان در جنگ احد
شعار ابوسفیان در جنگ احد چنین بود: «اعْلُ هُبَلْ، اعْلُ هُبَلْ» یعنی بال ارو ای بت هبل.

شعار اول مسلمانان در جنگ احد
...

دانشنامه عمومی

شعار دارای معانی متفاوت و عمیقی است:
• در اصطلاح مردم، شعار به معنی جملات آهنگینی است که برای بیان نظرهای جمعی ( سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، پزشکی، آشپزی ) به وسیله جمع یا گروهی یا صنفی بیان می گردد. که در گذشته اعراب نیز در میدان های جنگ استفاده می کردند که به رجز معروف است. [ ۱]
• شعار به معنی نشان و علامت که نشانهٔ گروهی از مردم که بوسیلهٔ آن یکدیگر را عبرت بدهند. [ ۲]
• نشان و علامت سلطان عادل یا امیر نالایق یا خرقه ای چون علم سیاه یا سفید و یا کلمه ها که طریقه و آیین و خصوصیات اخلاقی و علایق او را نمودار سازد. [ ۱]
• جمله ای که در پایین نشان یا درفش یک منطقه دیده می شود. [ ۳]
شعار ( به انگلیسی: motto ) به جمله ای که در پایین پرچم یا نشان یک منطقه سیاسی یا جغرافیایی نوشته می شود و این جمله بیان کننده دیدگاه و نظر مردم آن جامعه نسبت به سرزمین و محیط اطراف خود هست. [ ۳]
شعار رسمی ایران در زمان حکومت پهلوی مرا داد فرمود و خود داور است بود که این شعار به سبک غربی در پایین درفش در زیر علامت شیر و خورشید نوشته می شد و نشان شاهنشاهی ایران را شکل می داد.
بعد از انقلاب ۱۳۵۷ شعار ایران، به الله اکبر و استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی تغییر یافت و فقط شعار جدید الله اکبر در پرچم ایران نوشته شد.
در نشان کشورهای دیگر مانند نشان شاهنشاهی ایران در دوره پهلوی، معمولاً شعار ( به انگلیسی: Motto ) در بخش پایینی نشان قرار می گیرد.
عکس شعارعکس شعارعکس شعارعکس شعار
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

شُعار (slogan)
عبارتی رایج و ورد زبان که در حوزۀ تبلیغات و مسائل سیاسی به کار می رود. شعارها عباراتی کوتاه و به یادماندنی اند و غالباً از بازی با کلمات و جناس در آن ها استفاده می شود.

مترادف ها

slogan (اسم)
ورد، شعار، خروش، ارم، تکیه کلام، نعره

motto (اسم)
اندرز، پند، شعار، حکمت، سخن زبده

emblem (اسم)
نشان، تمثیل، نشانه، شعار، علامت، ارم

device (اسم)
اندیشه، دستگاه، اسباب، اختراع، شعار، شیوه

banner (اسم)
نشان، درفش، پرچم، شعار، بیرق، علم، سرصفحه

standard (اسم)
نشان، پرچم، شعار، علم، قالب، معیار، استاندارد، الگو، نمونه قبول شده

فارسی به عربی

شعار , صید

پیشنهاد کاربران

واژه شعار
معادل ابجد 571
تعداد حروف 4
تلفظ šo ( e ) 'ār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: شِعار]
مختصات ( ش ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی So'Ar
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

سرایش
چرا ساری هم به چمار مرکز فرماندهی / جاری و روان / زرد میباشد با هم ریشه یابی میکنیم
سُر / شُر => سُرسُره // شُرشُر آب / شُرآب که بعدها شراب خوانده شد = چیزی ک مارا به جریان میاندازد / آب شرب = آب جاری شده / خود جاری که از ساری / شاری آمده / شار الکتریکی = جریان الکتریکی
...
[مشاهده متن کامل]

سار / شار مانند ابشار / افشار ( طبقه بالا دستان = اف = بالا و شار = جریان => جریان و گروه بالایی )
شارع / شرعی / مشروع و مشتقات آن اشاره به جریان یافتن جمعیت = شارع و شرعی = چیزی را به ما جریان انداختن و . . . . .
شعر که از سُر / شُر آمده یعنی چیزی را به زبان جاری ساختن که در سروده میبینیم که از سُر ود آمده ( مانند نمود = نم ( از نما آمده ود / خمود = خم ود و . . . ) پس سرود میشود جاری ساختن و سرایش نمونه دیگر جاری و ساری ساختن است پس این از اینکه چرا ساری همان جاری و جریان است ( همچنین مجری و اجرا از دیگر مشتقات آنها میباشند )
چرا ساری در ترکی زرد میشود؟ نام گذشته ساری زارتاگارتا بوده که با دگریخت ت به د میشود زارداگاردا که اگر ساده بگوییم میشود زردگَرد که کلا / گرد ( جرد از دیگر اشکال ساخت یافته گرد به معنای شهر است ) پس زردگرد میشود شهر زرد ( به دلیل داشتن برخی از گَوَن های زرد رنگ که برای زنبور های عسل ( که به آن ماز میگویند ( به گفته برخی مازندران یعنی جایگاه ماز که یک گونه زنبور بوده ) بسیار مفید بوده به اینک اثر چندانی از این گونه گیاهی باقی نمانده )
پس دلیل اینکه به ترکی ساری میشود زرد از اینجا آمده که این شهر به شهر زرد معروف بوده و چون نامش ساری بوده برای دیگران ساری شده شهر زرد همانطور که یونانیان به آن زارتاگارتا میگفتند یعنی شهر زرد اما نام اصلی آن ساری بوده و لقبش شهر زرد
چرا ساری مرکز فرماندهی چَمِش ( معنی ) دارد؟
چون در این جاری شدن که افشار یا افسار میگفتند طبقه بالا دستان ( افشار یا افشاریان که طبقه بالا دستان خود را مینامیدند ) افسار کار را در دست داشتند ( افسار یعنی کار بالا و مهم و نشانه کنترل بوده ) پس یک معنای و اصطلاح دیگر افسار = کنترل یا مرکز فرماندهی شد که اف = بالا و سار = جاری / جریان ( اینجا ایضاً گروه بخوانید ) معنا دارد => گروه بالا دستان ( مانند افسر = رییس )
دستکم بخش زیادی از واژه هایی که به اشتباه گمان میرفت عربی باشند را ریشه یابی کردیم . بخش زیادی از واژه های عربی ایرانی می باشد منتها باید به درستی و با دقت بالا به اصل آن برسیم.
واژه شهر هم از شار آمده یعنی جایی که مردم در آن جریان دارند ( رفت و آمد ) پس شهرت / مشهور و . . . . به کسی یا چیزی که پرجریان و پرصدا باشد گفته شده .
با سپاس
لایک نداشت اینهمه واژه یابی ؟

شِعار
شِعار دارای معانی متفاوت و عمیقی است از جمله:
۱. جامه شِعار به لباس زیر که چسبیده و مماسّ با بدن است گفته می شود؛ بخلاف جامه دِثار که به لباس رو اطلاق می شود.
۲. شِعار به معنی نشان و علامت مثلاً شِعار الحج یعنی مناسک حج و علامات آن.
...
[مشاهده متن کامل]

۳. شِعارجمعِ شَعر به معنای موها. ( شَعر به معنای موی خواه موی انسان باشد و یا دیگر حیوانات سوای شتر و گوسفند و البته جمع شِعر هم به معنای ترانه اَشعار است )
شُعار
عبارتی رایج و ورد زبان که در حوزۀ تبلیغات و مسائل سیاسی به کار می رود. شعارها عباراتی کوتاه و به یادماندنی اند و غالباً از بازی با کلمات و جناس در آن ها استفاده می شود.

سرلوحه ( اقدامات ) ، هدف دراز مدت راهبردی - شعار ( مختصر و رسا و عملی ) مانند لوگو و نام از ملزومات هر شرکت پیگیر و موفق است. هر نهاد سیاسی، اجتماعی. . از این منظر مستثنی نیست. به نحوی فشرده کردن مشی است

در پارسی " آرنگ " ، آرنگ های رستاخیزی = شعائر انقلابی ، سخنان آرنگی = حرف های شعاری و بی مایه.
لباسی که در زیر دثار پوشند. ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر / سپیده دم ، که هوا چاک زد شِعار سیاه . "حافظ"

بپرس