از آن مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بیهده چو کلیدان بی کده.
عسجدی ( دیوان ص 34 ).
شطرنجی ثنای توام قائم زمانه کز نطع مدحت تو برون لشکری ندارم.
خاقانی.
زآبنوس شب و روز آمده بر رقعه دهردو سپه کالت شطرنجی سودا بینند.
خاقانی.
ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان.
خاقانی.
چنین فیل در عرصه کارزارندیده ست شطرنجی روزگار.
نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).
|| ( اِ ) غذایی که از آمیزش اقسام حبوب پخته می خورند. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شطرنج شود. || قسمی از نان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || قسمی از فرش. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( از فرهنگ فارسی معین ). اسم فرشی است که از پشم ملون به الوان و ریسمان رنگارنگ بافته باشند. ( از یادداشت مؤلف ). نوعی از بساط گستردنی معروف و بدین معنی هندی معرب است و اصلش شترنگی ؛ یعنی چیزی که منسوب باشد به صد رنگ یعنی الوان کثیره و این معنی در او ظاهر است. ( آنندراج ). || نوعی جدول بندی با خانه های مربع. پیچازی. پچازی. منقش به نقوش مربع. کاغذ و پارچه که دارای خانه های مربع باشد. ( از یادداشت مؤلف ). چهارخانه. خانه خانه : در نماز آر به سجاده شطرنجی رخ
تا بری دست به طاعت ز صغار و ز کبار.
نظام قاری.
شطرنجی. [ ش َ رَ ] ( اِخ ) دهقان علی سمرقندی. از شاعران و حکیمان معروف ماوراءالنهر در قرن ششم هجری قمری بود. نوشته اند که وی شاگرد سوزنی بوده. ( فرهنگ فارسی معین ). او راست کتاب العطر. ( ابن ندیم ).