سنگ زر شبرنگ لیکن صبح وار از راستی
شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمده.
خاقانی.
|| اسب شبرنگ. سیاه. ( از فرهنگ نظام ). اسب سیاه زیور. ( یادداشت مؤلف ) : برانگیخت الکوس شبرنگ را
به خون شسته بد بی گمان چنگ را.
فردوسی.
برانگیخت از جای شبرنگ رابیفشرد بر نیزه بر چنگ را.
فردوسی.
همی بود بر جای شبرنگ زادز دو چشم او چشمه ها برگشاد.
فردوسی.
بپوشید رومی زره جنگ راسبک تنگ بربست شبرنگ را.
فردوسی.
سرش را بفتراک شبرنگ بست تنش را به خاک اندر افگند پست.
فردوسی.
چو دیدش درآمد ز گلرنگ زیرهم از پشت شبرنگ شاه دلیر.
فردوسی.
بگفت این و بر پشت شبرنگ شدبه چهره بسان شباهنگ شد.
فردوسی.
فرستادمت اسب و دستار و جبه ز مه طوق براسب شبرنگ بسته.
خاقانی.
|| نام گلی سیاه رنگ به زردی مایل. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || نام سنگی است سیاه آن را شبه گویند چون بر آتش نهند بسوزد و بوی نفت دهد. ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شبه در این معنی شود.|| ( اِخ ) نام اسب سیاوش. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ نظام ). مصحح برهان قاطع نویسد: اطلاق شبرنگ بر اسب سیاوش اشتباه است چه نام اسب بهزاد است و این اشتباه ناشی از این بیتهای فردوسی شده است :
رخش پر ز خون دل و دیده گشت
سوی آخر تازی اسپان گذشت...
بیاورد شبرنگ بهزاد را
که دریافتی روز کین باد را.
فردوسی.
و مراد از شبرنگ در اینجا صفت است به معنی سیاه رنگ و فردوسی چند بار به سیاهی اسب سیاوش اشاره کرده است چنانکه گوید : یکی بارگی برنشسته سیاه
همی گرد نعلش برآمد به ماه.
فردوسی.
سیاوش چو گشت از جهان ناامیدبرو تیره شدروی روز سفید
چنین گفت شبرنگ بهزاد را
که فرمان مبر زین سپس باد را.
فردوسی.
سه دیگر چو شبرنگ بهزاد راکه دریابد او روز تگ باد را.
فردوسی.