لغت نامه دهخدا
- گوهر شب تاب ؛ گوهر درخشان .
|| مگس آتشی. ( ناظم الاطباء ). || گربه سیاهی که چشمهای وی در مدت شب به شدت میدرخشد. ( ناظم الاطباء ). || جانوری است کوچک و پرنده ای شبیه به پروانه که دنباله آن جانور در شب مانند اخگر می درخشد. گویند این روشنایی از فضله اوست و او را به عربی ولدالزنا میگویند. چون ستاره سهیل طلوع کند آن جانور میمیرد. ( برهان ). کرم شب افروز. ( آنندراج ). پرنده ای کوچک شبیه به پروانه که دنباله آن در شب مانند اخگر میدرخشد. ( ناظم الاطباء ). نام کرمی است که در حصه مؤخر آن روشنی است که در تاریکی میدرخشد و بعضی اقسامش پردار است.اسدی در کتاب لغت فرس برای شاهد شب تاب این دو شعر رودکی را آورده است :
شب زمستان بود و کپی سرد یافت
کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت
کُپیان آتش همی پنداشتند
پشته آتش بدو برداشتند.
دو شعر مذکور از کتاب کلیله و دمنه منظومه رودکی است که گم شده است و در باب بی فایده بودن نصیحت به نااهلان در قصه میمون ها است که در شب سرما شب تاب را آتش تصور کرده آن را بر هیزمها گذاشته میدمیدند. مرغی آنهارا ملامت کرد که چرا برای دفع سرما خانه نساختند... الخ. در اصل سنسکریت کلیله این کلمه «خدیوت » و به معنی شب تاب است ، و در نقل کتاب به پهلوی درست ترجمه شده بوده است ، ابن مقفع در ترجمه عربی کتاب از پهلوی برای آن لفظ یراعه آورده ، لیکن چون یراعه علاوه بر معنی شب تاب معنی نی هم دارد از این جهت ابوالمعالی نصراﷲ منشی اشتباهاً در کتاب کلیله و دمنه ترجمه فارسی کلمه را پاره نی آورده و ملاحسین کاشفی هم در انوار سهیلی از او تقلید کرده است. در حالتی که پاره نی در شب این قدر روشنی نمی دهد که اشتباه به آتش شود. ( از فرهنگ نظام ). شب چراغ. شب چراغک. چراغله. کرم شب تاب.کرم شب افروز.
فرهنگ فارسی
آنچه که درشب میدرخشد، کرم شب تاب، شب افروز
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم، صفت فاعلی ) (زیست شناسی ) کرم شب تاب.
مترادف ها
شب تاب
شب تاب، تاژکداران شب تاب دریایی
تابنده، شب تاب، فسفری، شبیه فسفر
درخشان، تابنده، شب تاب
درخشان، تابناک، شب تاب، پر فروغ
درخشان، تابناک، شب تاب
درخشان، نور افشان، شب تاب، نورانی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید