همچو خورشید کجا لشکر سایه شکند
لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه.
منوچهری.
خلیفت... چه اختیار کنی که اسب تو اسب شاهنشاه خوانند یا اسب امیر عراق. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 126 ).چنین فرمود شاهنشاه عالم
که عشقی تو برآر از راه عالم.
نظامی.
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن بباش زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است.
سعدی.
|| لقب شاهان بزرگ ایران. ( آنندراج ). مؤلف ایران باستان نویسد: عنوان پادشاه اشکانی که در ابتدا شاه و بعد شاه بزرگ بود در زمان مهرداد موافق عقیده غالب مورخان به شاهنشاه تبدیل یافت. و عبارت «بازیلْوس ْ بازی لیئون » که بر مسکوکات اشکانی روشن خوانده میشود ترجمه یونانی شاه شاهان است. و از طرف دیگرشاهنشاه از عناوین مختصه هخامنشیها بود. ( ایران باستان ج 3 ص 2656 ). و مؤلف القاب الاسلامیة نویسد: لقب ملوک ایرانی بوده است تا ایشان را از شاهان کوچک و زیر دست متمایز گرداند. ( از الالقاب الاسلامیة ص 353 ). || کلمه شاهنشاه بعنوان لقب در دوره اسلامی از جانب خلفاء بعلت آنکه تحت نفوذ عادات و تقالیدفارسی قرار گرفته بودند به حکام و امیران با نفوذ وقدرت ایران داده میشد. از جمله در سال 363 هَ. ق. این لقب به ابوشجاع عضدالدوله فناخسرو دیلمی داده شد. و از طرف خلفای فاطمی در مصر نیز به امیران مقتدر داده میشد. ( از الالقاب الاسلامیة ص 354، 353 ). و نیز این عنوان از جانب الظاهر خلیفه عباسی به جلال الدین خوارزمشاه داده شده است. || کسی که دیگران به مدد او پادشاه شوند. ( برهان قاطع ). آنکه بمظاهرات و اعانت او دیگران پادشاه شوند و پادشاهانش خدمت کند. ( شرفنامه منیری ) ( از فرهنگ سروری ). پادشاهی که دیگران به مدد وی پادشاه شوند. ( ناظم الاطباء ). ملک الملوک. || ( اِخ ) خداوند باریتعالی. ( برهان قاطع ) ( از آنندراج ). رب الارباب.شاهنشاه. [ هََ ] ( اِخ ) لقب ابونصر خسرو فیروزبن عضدالدوله که از طرف خلیفه عباسی القادر باﷲ به او داده شد. ( از الالقاب الاسلامیة ص 354 ).
شاهنشاه. [ هََ ] ( اِخ ) لقبی است که القائم باﷲ در سال 435 هَ. ق. به ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله ابوشجاع فنا خسرو داد. و شاید علت ملقب شدن آل بویه به لقب مزبور آن بوده است که لقب مرادف عربی آن «ملک الملوک » از طرف فقهاء در عصر قائم بامراﷲ ممنوع گردید و حاضر نشدند که این لقب را به خلیفه و در نتیجه به سایر امیران دهند. ( الالقاب الاسلامیة ص 354 ).