شاعر

/SA~er/

مترادف شاعر: تصنیف سرا، چامه سرا، چکامه سرا، شعرگو، ناظم، آگاه، داننده، شعورمند

برابر پارسی: سراینده، چامه سرا، چکامه سرا، چامه گو

معنی انگلیسی:
poet, bard, maker, rhymer, versifier

لغت نامه دهخدا

شاعر. [ ع ِ ] ( ع ص ) داننده. ( منتهی الارب ). آگاه : شاعر بنفسه ؛ آگاه از نفس خود. رجوع به مجموعه دوم مصنفات شیخ اشراق ص 115 شود. || دریابنده. ( منتهی الارب ). || بهره مند از لطف طبع و رقت احساس و حدت ذهن. || قافیه گوی. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی تهذیب عادل بن علی ). آنکه شعر گوید، مقابل نعیم ، آنکه شعر گفتن نداند. ( منتهی الارب ). عالط ( بدانجهت که سخن آراسته گرداند ). ( منتهی الارب ). سخن آرای. واتگر. ( ناظم الاطباء ). گوینده. سراینده. پیونددهنده سخن. چکامه سرا. چامه سرا. چکامه گوی. چامه گوی. حائک. راجز . و برای همه معانی فوق جمع علی غیرقیاس : شعراء. ( منتهی الارب ). رجوع به شعراء شود :
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم.
شهید.
شاعر شهید و شهره فرالاوی
وان دیگران بجمله همه راوی.
رودکی.
شاعر که دید بقد کاونجک
بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک.
منجیک.
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی تویی کسائی پرگست.
کسائی.
که شاعر چو رنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت بجا.
فردوسی.
ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت
پنداشتم که عقلت بیش است و هوشیاری.
منوچهری.
او رسول مرسل این شاعران روزگار
شعر او فرقان و معنی هاش سرتاسر سنن.
منوچهری.
یکی تلنگ بخواهم زدن بشعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ.
روزبه نکتی لاهوری.
امیر شاعرانی را که بیگانه تر بودند بیست هزار درم فرمود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276 ). مسعود شاعر را شفاعت کردند صد دینار صله فرمود به نامه و هزار دینار مشاهره هر ماهی از معاملات جیلم. ( تاریخ بیهقی ص 618 ). شاعران دیگر پس از آنکه هفت سال بی تربیت و بازجست و صلت مانده بودند صلت یافتند. ( ایضاً ص 387 ).
هر آن حدیث که بر لفظ شاعران گذرد
ز روزگار بیابی مثال آن بعیان.
ازرقی.
شاعران را جستن معنی کند مقرون برنج
شاعرش را شعر گفتن با طرب مقرون کند.
قطران.
شاعر اندر مدیح گفته ترا
که امیرا هزار سال ممیر.
ناصرخسرو.
تات شاعر بمدح در گوید
شاد بادی و قصر تو معمور.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

داننده ودریابنده، شعرگوینده، چکامه سرا، شعرا
۱ - داننده دریابنده دارای شعور . ۲ - شعر گوینده چامه سرا چکامه سرا جمع : شعرا (ئ ) . یا شاعر بودن . ۱ - آگاه بودن اشعار به مطلبی داشتن . ۲ - گوینده اشعار بودن .
بطرس الماورنی اللبنانی اوراست : [ فاکهه الالباب فی تاریخ الاحقاب ] .

فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - داننده . ۲ - کسی که شعر می گوید، دارای شعور.

فرهنگ عمید

۱. داننده و دریابنده.
۲. [جمع: شُعَرا] شعر گوینده، چکامه سرا.

واژه نامه بختیاریکا

بیت بند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شاعر، از اصطلاحات بکار رفته در علم حدیث بوده و از الفاظ غیر مفید مدح و ذمّ می باشد.
یکی از الفاظ مطرح در کتب علوم حدیث واژه "شاعر" است. کلام و عبارات دانشمندان علوم حدیث درباره این اصطلاح متفاوت است: ۱- موجب وثاقت شخص متصف به آن نمی شود ولی فی نفسه مفید مدح است ولی تاثیری در قبول حدیث ندارد؛ ۲- از جمله الفاظی است که نه دخالت در متن حدیث دارند و نه در سند آن. از جهت راوی و مروی عنه نیز اعتبار ندارند بلکه اگر با بعضی از الفاظ توثیق و تعدیل ضمیمه شوند از اسباب حسن و قوت می شوند برای این که بیانگر زیادی کمال می گردند. ۳- برخی تصریح کرده اند که "شاعر" از الفاظ غیر مفید مدح و ذم است.
سبحانی، جعفر، اصول الحدیث و احکامه، ص۱۷۶.
۱. ↑ سبحانی، جعفر، اصول الحدیث و احکامه، ص۱۷۶.
پایگاه مدیریت اطلاعات علوم اسلامی، برگرفته از مقاله «شاعر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۹/۲۸.
...

[ویکی الکتاب] معنی شَاعِرٌ: شاعر
معنی تَحْمِلَهُمْ: تا مرکبشان دهی - تا وسیله سفر به آنان بدهی (کلمه حمل به معنای این است که به کسی مرکبی از قبیل اسب و یا شتر و امثال آن بدهی ،و "حمله ، یحمله ، حملا " معنایش این است که فلانی به فلان کس مرکبی داد که بر آن سوار شود ، شاعر عرب گفته است : ألا فتی عنده خفا...
ریشه کلمه:
شعر (۳۸ بار)

دانشنامه عمومی

شاعر ( اسم فاعل و از مشتقات شعر ) سراینده، چکامه سرا، [ ۱] [ ۲] چامه سرا، [ ۳] [ ۴] یا سَرواده گو[ ۵] به کسی گفته می شود که قدرت سرودن اشعار و به نظم کشیدن مطالب را بر مبنای فنون ادبی داشته باشد.
مقصود از شعر در علم منطق، سخنی است که نوعاً از قضایای مخیّلات تشکیل شده باشد و به منظور تأثیرگذاری بر دیگران از طریق عاطفه و تحریک احساسات، ادا شود. هدف شاعر این است که در پرتو خیال پردازی و صورت گری لفظی، مخاطب خود را تحت تأثیر عاطفی قرار دهد و مطابق میل گوینده شعر، پذیرای خواسته های خود گرداند. از آنجا که بیان کردن قضایای مخیّله همراه با وزن و قافیه، بهتر در روحیه مخاطبان تأثیر می گذارد و احساسات و عواطف آنان را تحریک می نماید، بنابراین بسیاری از دانشمندان علم منطق، وزن و قافیه را هم به عنوان عوامل اساسی و مؤثّر در تدوین شعر، قلمداد نموده اند و مراعات آن را به شاعران توصیه کرده اند. [ نیازمند منبع]
بسیاری از شاعران و سرایندگان در طول تاریخ، نقش مهم و کلیدی را در تحریک احساسات و عواطف فرمانروایان و عموم مردم در راستای خواسته های خود ایفا کرده اند. به عنوان نمونه، شعر معروف رودکی را مثال می آوریم که باعث شد پادشاه معاصرش برای سفر به سوی بخارا مصمم گردد:
همچنین سرودن شعرهای حماسی توسط برخی از شاعران در میدان های نبرد، چه بسا لشکری شکست خورده و فراری را مجدداً منسجم ساخته و با دمیدن روح امید از طریق تحریک عاطفه و احساسات سربازان و فرماندهان، دوباره آن لشکر را به صحنه جنگ بازگردانده و پیروزی ها آفریده است، مثل برخی از شعرهای حماسی فردوسی:
هر شاعر معمولاً سبک ویژه ای در شعر گفتن دارد. معروف ترین انواع سرودن شعر در نزد شاعران فارسی زبان، عبارتند از: شعر کلاسیک فارسی، شعر نیمایی و شعر سپید.
عکس شاعرعکس شاعر

شاعر (فیلم). شاعر ( انگلیسی: The Poet ) فیلم کانادایی درام به کارگردانی دیمین لی است که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد. این فیلم در ایالات متحده آمریکا به عنوان قلب های جنگ منشر شد.
نینا دوبرو
کلم فیور
روی شایدر
کیم کواتس
داریل هاناه
دوون بوستیک
میریام مک دانلد
• زکری بنت
عکس شاعر (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ناظم

مترادف ها

bard (اسم)
شاعر، رامشگر، شاعر و آوازخوان، زره اسب

poet (اسم)
شاعر، سراینده، خیال پرور، خیال پرست، سخنور، چکامه سرا

minstrel (اسم)
شاعر، خنیاگر، نوازنده سیار، نقال

scop (اسم)
شاعر، نقال

فارسی به عربی

شاعر
( شاعر(باستانی ) ) شاعر

پیشنهاد کاربران

چکامه پرداز.
چکامه سرا.
چکامه گو.
چکامه نویس.
چکامه ای.
چکامی.
چکامه کار.
چکامه بند.
"یک شاعر غربی سبلت وریشش نیست "
"یا پیپ و کرواتی است در پیشش نیست"
"با این همه سبک ادبی بسیار است"
"پس دغدغهء چون همری کیشش نیست" شهرام.
سرود گو. بیتبند لری
برابرواژگان هنرهای پنجگانه ( صناعات خمس ) :
فَرنود: بُرهان.
فَرنودیک: بُرهانی.
فَرنودآور: مُبرهِن.
ستیز: جدل.
ستیزیک: جدلیّ.
ستیزگر: مُجادل.
فریب: مغالطه.
فریبیک: مغالطیّ.
...
[مشاهده متن کامل]

فریب گر: مُغالط.
سخنوری: خطابه.
سخنوریک: خطابیّ.
سخنور: خطیب.
سَرواد: شعر.
سَردادیک: شعریّ.
سَروادگو: شاعر.
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد: )

شاعر: سراینده، چامه سرا، چامه گو، سخنور، سخن سالار، سخن گستر، سخن پرداز، سخن سرا، شعرساز، سخن ساز، شعرسرا
چکامه سرا
سخن آرا
شاعر: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای مانوی مَهراک mahrāk می باشد.
آتش باد خوار : کنایه از خود شاعر است که درونی پرسوز و گداز دارد و سخنان آتشین خود را به وسیله باد یا دم بیان می کند.
( ( خاک غزنین چو من نزد حکیم
آتشی باد خوار و آب ندیم ) ) ( حدیقه ۴۰۶ )
( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، دکتر محمد شفیع صفاری )
واژه شاعر
معادل ابجد 571
تعداد حروف 4
تلفظ šā'er
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی]
مختصات ( عِ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی SA'er
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی عمید
این واژه، واژه ای تازی است. برابر پارسی:
سرودگار ( گار پسوند شغلی/پیشه ای: خواستگار - پرهیزگار )
سراینده ( از بن کنونی ( فعل مضارع ) سرودن - ـنده پسوند کننده کار )
کردی شمالی ( کرمانجی، آمدی. . . ) : هَلبَستڤان. . .
کردی مرکزی ( سورانی. . . ) : گۆرانیبێژ، شاعیر. . .
کردی جنوبی ( پهلوانی، کرمانشاهی. . . ) : چرینر، چرینگر، شاعر. . .
کردی جنوبی: چِرینر
☀️ کلهری: چِرینر
☀️ کرمانجی: هلبستوان
سخن ارا
قافیه اندیش . [ ی َ / ی ِاَ ] ( نف مرکب ) آنکه قافیه سازد. شاعر : خوش نشین ای قافیه اندیش من قافیه ی ْ دولت توئی در پیش من . مولوی .
وانگر
شاعر اسم فاعل و از ریشه شَعَر به معنای مُو دلیل نامیدن این اسم برای شاعر به این دلیل است چون شاعر امور پنهانی و امور نازکی که محتاج به دقت بیشتر و ظرافت هر چه تمام تر است را برای مردم در معرض دید قرار
...
[مشاهده متن کامل]
می دهد همان طور که مو ریز و نازک است و نیاز به دقت بیشتر و ظرافت هر هرچه تمام تر دارد تا برای مردم نمایان شود.

ترانه سرا
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اَفشاک، اَفشو، افشانا ( اَفش از اوستایی: اَفْشْ مَن= شعر + «اک، او، آنا» )
گایْتاک، گایتار، گایتو ( گایت از سنسکریت: گایَترَ= شعر + «اک، او» )
گیتاک، گیتانا ( گیتا= شعر؛ سنسکریت + «اک، آنا» )
...
[مشاهده متن کامل]

ویچَستاک، ویچَستو، ویچَستانا ( ویچَست= شعر؛ پهلوی + «اک، او، آنا» )
اک پسوند یاتاکی ( = فاعلی ) پهلوی
او پسوند یاتاکی اوستایی
آنا پسوند یاتاکی سنسکریت

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس