شادمان
/SAdemAn/
مترادف شادمان: بشاش، خرم، خندان، خوشحال، خوشرو، شاد، فرحناک، مسرور
متضاد شادمان: ناشادمان، مغموم
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: شاد، خوشحال و مسرور، ( در حالت قیدی ) با شادی و خوشحالی، شادمانه، خوشحال، مسرور، نام برادر شیرویه، پسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
برچسب ها: اسم، اسم با ش، اسم پسر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
ز آمده شادمان نباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد.
رودکی.
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم از او شادمان و گه ناشاد.
کسائی.
ز زابل به کابل رسید آن زمان گرازان وخندان دل و شادمان.
فردوسی.
و گر بد کنی جز بدی ندروی شبی در جهان شادمان نغنوی.
فردوسی.
دگر سال روی هوا خشک شدز تنگی بجوی آب چون مشک شد.
سدیگر همان بود و چارم همان
ز خشکی نبود ایج کس شادمان.
فردوسی.
گفتم که شادمانه زیاد آن سرملوک گفتا که شاد، وانکه بدو شاد، شادمان.
فرخی.
طبع او از مال درویشان بری زو رعیت شادخوار و شادمان.
فرخی.
از بهر آنکه مال ده و شادمانه بودبودند خلق زو بهمه وقت شادمان.
منوچهری.
از آن پس یکی ماه دل شادمان بدش بامهان سپه میهمان.
اسدی.
تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند. ( نوروزنامه ). عالم غدار و زاهد مکار بدین معانی شادمان. ( کلیله و دمنه ).از حادثات در صف آن صوفیان گریز
کز بود غمگنند وزنا بود شادمان.
خاقانی.
گر کلهم بخشی و گر سر بری زین نشوم غمگن وزان شادمان.
خاقانی.
خاقانی ، عاریه است عمرت از عاریه شادمان چه باشی.
خاقانی.
زمین بوسید و گفتا شادمان باش همیشه در جهان شاه جهان باش.
نظامی.
بحکم آنکه یار او را چو جان بودمدام از شادی او شادمان بود.
نظامی.
هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگدل کز عهده بیرون آمدن نتوانم این پیغام را.
سعدی.
|| مساعد. ( یادداشت مؤلف ) : ستایش همی کرد بر کردگار
از آن شادمان گردش روزگار.
فردوسی.
- ناشادمان ؛ ضد شادمان.شادمان. ( اِخ ) برادر شیرویه پسر کسری ̍ پرویز. چون شیرویه پادشاه گشت او را همچون پدر و هفده تن دیگر ازبرادرانش ، از بزرگان و عاقلان شایسته پادشاهی ، بکشت و بفرمود کشتن. ( از مجمل التواریخ و القصص ص 37 ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (قید ) [قدیمی] با شادی و خوشحالی.
فرهنگستان زبان و ادب
جدول کلمات
مترادف ها
فراخ، خوشحال، بشاش، خوشدل، خوش، شاد دل، سرحال، خرم، مسرور، شاد، خوشنود، سرمست، سبک روح، با نشاط، شادمان، خوش وقت، خشنود، خندان، سرخوش، شاد کام، پرنشاط، پر میوه
خوشحال، خوشی اور، شادمان
شوخ، شاد، شادمان
شادمان، شاد کام، خوش بین
پیشنهاد کاربران
خوشحال
مسرور
خوش
خرم
بشاش
مسرور
خندان
خوشحال
خوشرو
آرن
فرحان
مشعوف
فرشاد
مسرور
خوش
خرم
بشاش
مسرور
خندان
خوشحال
خوشرو
آرن
فرحان
مشعوف
فرشاد
خشنود
بشاش، خرم، خندان، خوشحال، خوشرو، شاد، فرحناک، مسرور
شادمان:
دکتر کزازی در مورد واژه ی شادمان می نویسد : ( ( شادمان ، در پهلوی شاتمان šātmān، از ”شاد” و ”مان” ( پساوند ) ساخته شده است. ) )
خرد تیره و مردْ روشن روان،
نباشد همی شادمان، یک زمان.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 182 )
دکتر کزازی در مورد واژه ی شادمان می نویسد : ( ( شادمان ، در پهلوی شاتمان šātmān، از ”شاد” و ”مان” ( پساوند ) ساخته شده است. ) )
خرد تیره و مردْ روشن روان،
نباشد همی شادمان، یک زمان.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 182 )
مسرور
مشعوف
طربناک