شاخ. ( اِ ) شاخه. شغ. شغه. غصن. فرع. قضیب. فنن. خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال. بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم شاخه است. در پهلوی شاخ ودر سنسکریت شاکها بوده. ( فرهنگ نظام ). شاخه و غصن وآنچه از تنه درخت روییده و بلند گردد. ( ناظم الاطباء ). معرب آن هم شاخ است. ( دزی ج 1 ص 715 ) : بشک آمد بر شاخ درختان گسترد رداهای طیلسان.
ابوالعباس ربنجنی.
چو گلبن از گل آتش نهاد و عکس افکند بشاخ او بر دراج گشت وستاخوان.
خسروانی.
چون بچه کبوتر منقار سخت کرد هموار کرد موی و بیو کند موی زرد کابوک را نشاید شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد.
بوشکور.
مردم اندر خور زمانه شده ست نرد چون شاخ و شاخ همچون نرد.
کسائی.
بام برآمد بشاخ سیب شکفته بر سر میخواره شاخ گل بفتالید.
عماره مروزی.
نخست از ده و دو درخت بلند که هر یک همی شاخ سی برکشند.
فردوسی.
چو دیدار یابی بشاخ سخن بدانی که دانش نیاید به بن.
فردوسی.
توانم مگر پایگه ساختن بر شاخ آن سرو سایه فکن.
فردوسی.
ز گیتی بدیدار او شاد بود که بس بارور شاخ بنیاد بود.
فردوسی.
آبی چو من مگر ز غم عشق زرد گشت وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن.
بهرامی.
بصد جای تخم اندر افکند بخت بتندید شاخ برآور درخت.
عنصری.
زین هر دو زمین هر چه گیا رویدتاحشر بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون.
عنصری.
شوشه سیم نکوتر بر تو یا گه سیم شاخ بادام به آیین تر، یا شاخ چنار.
فرخی ( دیوان ص 98 ).
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل برون نیاید از شاخ نارون نارنگ.
فرخی.
آن سوسن سپید شکفته بباغ در یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ززر.
منوچهری.
به باغ اندرون مرغ پران ز جای نشیند برآن شاخ کآیدش رای.
( اسم ) ۱ - شاخه درخت . ۲ - بر آمدگی صلبی که در سر بعض حیوانات مانند گاو و گوسفند و گوزن وجود دارد سرون . ۳ - پاره قطعه : شاخ شاخ ( پاره پاره ). ۴ - پیاله و ظرفی که در آن شراب خورند ( به مناسبت آن که شراب را در شاخ گاو ریخته و می نوشیدند ) . ۵ - چوبی بزرگ و دراز که بام خانه را بدان پوشند شاه تیر . ۶ - پیشانی ( انسان و حیوان ) ناصیه . ۷ - جوی کوچکی که از رودخانه بزرگ جداکرده باشند شاخابه . ۸ - تریز جامه چابق . ۹ - دست ید . ۱٠ - لنگ پا از سر انگشت پا تا بیخ ران . ۱۱ - استخوان پهلو . ۱۲ - شرابی باشد که با گلاب آمیخته کنند و نوشند . ۱۳ - جانوری شبیه به گربه که زباد از آن حاصل شود . ۱۴ - بوق کرنا . ۱۵ - فرع مقابل اصل . یا شاخ آفتابی . خطوط شعاعی اشعه . یا شاخ آهو . ۱ - سروی آهو ( غزال ) . ۲ - کمان تیر اندازی . یا شاخ زرین . قلم زردرنگ ( برای نوشتن ) . یا شاخ سمن . قد و بالای معشوق . یا شاخ غزال . ۱ - شاخ آهو سروی غزال . ۲ - کمان تیر اندازی . یا شاخ گوزن در هوا . ماه نو هلال . یا شاخ گیسو . پاره ای موی که یک جا در سر جمع شده باشد. یا شاخ نبات . ۱ - شاخه های چوب که در کوزه نبات بسته شود . یا شاخ نرگس . معشوق محبوب . یا بر سر آهو آشیان داشتن بی حاصل و بی نتیجه بودن . یا به شاخ انداختن چادر . یکسو کردن زنان خودنما چادر را برای نشان دادن حسن ترکیب و تناسب اندام خود . یا شاخ به شاخ زدن . بر شاخ و برگ چیزی افزودن و فروع پی در پی بر یک اصل مترتب کردن . یا شاخ را از پشت کسی برداشتن . دست مزاحمت را از پشت کسی کشیدن . یا شاخ و برگ . ۱ - شاخه و برگهای درخت . ۲ - زواید چیزی فروع یک اصل : بداستان اصلی شاخه و برگ بسیار افزوده .
فرهنگ معین
شانه کشیدن ( ~ . کِ دَ )(مص ل . ) تهدید کردن ، قدرت خود را به رخ کشیدن . [ په . ] (اِ. ) ۱ - شاخة درخت . ۲ - نوعی ابزار دفاعی استخوان مانند که بالای سر حیواناتی مانند گاو و گوزن و... می روید. ۳ - پاره ، قطعه ، شعبه . ، ~ در آوردن کنایه از: بسیار تعجب کردن . ، ~ ِ غول را شکستن کار فوق طاقت انجام دادن . ، با ~ گاو درافتادن
فرهنگ عمید
۱. (زیست شناسی ) شاخه و ترکه ای که از تنۀ درخت می روید. ۲. (زیست شناسی ) جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن، و آهو می روید. ۳. [قدیمی] چاک. ۴. [قدیمی، مجاز] پاره، حصه، قطعه. ۵. [قدیمی] ظرفی که در آن شراب می خورند، پیالۀ شراب خوری، پالغ، بالغ. &delta، در قدیم از شاخ گاو یا کرگدن یا عاج نیز ظرف برای شراب خوردن می ساختند: فتاده بر سرش از بادۀ شبینه خمار / به عزم عیش صبوحی نهاده بر کف شاخ. (منصور شیرازی: مجمع الفرس: شاخ ). * شاخ آهو: [قدیمی] کمان، کمان تیراندازی: چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵: ۷۸۹ ). * شاخ حجامت: ‹شاخ حجام› (پزشکی ) شاخ میان تهی گاو که دو سر آن سوراخ دارد و حجام با آن پوست بدن را می مکد تا ورم کند بعد استره می زند و دوباره شاخ را می چسباند تا مقداری خون داخل آن شود. * شاخ درآوردن: (مصدر لازم ) [مجاز] بسیار تعجب کردن، دچار حیرت و شگفتی شدن از دیدن چیزی عجیب و حیرت انگیز یا شنیدن حرف های دروغ و سخنان شگفت انگیز. * شاخ زدن (مصدر لازم ) ۱. شاخه زدن، شاخه درآوردن درخت. ۲. شاخ زدن حیوان به کسی یا به حیوان دیگر. * شاخ شاخ: [قدیمی] چاک چاک، پاره پاره: بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار / کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم (خاقانی: ۷۸۴ )، بیندیش از آن دشت های فراخ / کز آواز گردد گلو شاخ شاخ (نظامی۵: ۷۶۲ ). * شاخ نبات: شاخه ای از نبات، شاخه های متبلور درون کاسۀ نبات. * شاخ نفیر: [قدیمی] شاخی که بعضی درویشان با آن بوق می زنند. * شاخ وبال: [قدیمی] شاخه های درخت، شاخ وبرگ درخت. * شاخ وبرگ: ۱. شاخه ها و برگ های درخت. ۲. [مجاز] آنچه بر اصل حکایت و سخن افزوده می شود، جزئیات. * برات بر شاخ آهو نوشتن: [قدیمی، مجاز] دادن وعدۀ چیزی که به دست آوردنش ممکن نباشد.
[ویکی فقه] شاخ از جمله الفاظی است که در بعض ابواب فقه بکار رفته است. شاخ برآمدگی سخت و نوک تیز و معمولا دراز و انحنادار روی سر بعضی حیوانات است. ← کاربرد شاخ در فقه ۱. ↑ نجفی جواهری، محمدحسن، جواهرالکلام، ج۵، ص۳۱۹. فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۴، ص۵۸۳. ...
شاخ (کالبدشناسی). شاخ ( به انگلیسی: Horn ) ، یک برآمدگی دائمی نوک تیز روی سر جانوران مختلف است که از پوششی از کراتین و سایر پروتئین ها تشکیل شده است که هسته ای از استخوان زنده را احاطه کرده است. شاخ ها از خزان شاخ گوزن متمایز هستند که دائمی نیستند. در پستانداران، شاخ های واقعی عمدتاً در میان جفت سمساناننشخوارکننده یافت می شوند. در خانواده های شاخ چنگالان ( شاخ چنگالی ) و گاوان ( گاو، بز، آنتلوپ و دیگر ) . شاخ گاو از بافت همبند زیرپوستی ( زیر پوست سر ) به وجود می آید و بعداً به استخوان پیشانی زیرین می پیوندد. [ ۱]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف
دانشنامه آزاد فارسی
شاخ (horn) نام عام برای زوائدی سخت روی سر بعضی از اعضای راستۀ زوج سمان، ازجمله گوزن، آنتلوپها، گاو، بز، و گوسفند؛ و نیز کرگدنها در راستۀ فردسمان. جانوران از شاخ معمولاً برای جنگ نمایش، و نه جنگ جدی، استفاده می کنند. این گونه جنگیدن اغلب بین افراد یک گونه، و نه در برابر حملۀ شکارچیان، صورت می گیرد. ساختار شاخ در حیوانات متفاوت بسیار متنوع است؛ در برخی عمدتاً از استخوان ساخته شده است، مثلاً شاخ گوزن ها؛ در برخی دیگر از ماده ای پروتئینی با نام شاخ ساخته می شود، مثلاً شاخ گاو و آنتلوپ ها؛ و در برخی دیگر از موهای فشرده تشکیل شده است، ازجمله شاخ کرگدن ها. شاخ گوزن ها معمولاً همه ساله می افتد و دوباره رشد می کند، در حالی که شاخ های واقعی برای تمام عمر باقی می مانند. در بیشتر گونه های شاخدار، این اندام در هر دو جنس نر و ماده، اما در بعضی از گونه ها فقط در جنس نر دیده می شود.
شاخ ؛ فلسفه ی پیدایش و ایجاد کلمه ی شاخ مرتبط با توضیح مطلب زیر می باشد ؛ ساقُل یا ساغول ؛ از اونجایی که زبان به عنوان کاربردی ترین و زیباترین ابزار ارتباط در جوامع بشری و کلمات، ابزاری نیرومند برای راهبری فاهمه در ذهن انسان جهت تصویر سازی حقایق و مفاهیم و مبدل کردن این حقایق به واقعیت در امورات زندگی می باشد و نور این کلمات با هویتی که حروف به آنها می دهد همچون حقیقتی در عالم واقع از جانب خداوند متعال بازتاب یافته است. ... [مشاهده متن کامل]
یعنی کلمات اینگونه نیستند که حروفشان به صورت تصادفی و اتفاقی به هم چسبیده شده باشند تا صرفاً یک کلمه ای ایجاد شده باشد. بلکه تک تک حروف آنها به صورت حکیمانه و گزینش شده و بر مبنای یک حساب و کتابی دقیق و هدفمند انتخاب شده اند و همچون مصالحی با کیفیت برای احداث بنای ساختمان کلمات به کار گرفته شده است. بر همین مبنا خداوند متعال در کتاب قرآن مجید نیز رموزی را با درج یکسری حروف در ابتدای بعضی از سوره ها جهت تفکر و اندیشیدن انسان ها به این موضوع اشاره کرده است. از آنجایی که ما انسان ها با مطالعه ی هر کتابی که مطالب و آموخته ها در آن با نوشتن برای ماندگار شدن آنها به زنجیر کشیده شده اند یا با آموختن هر زبانی با کلمات سروکار داریم، برهمین مبنا الله متعال و اللهِ الهام کننده تمام علوم را در مفاهیم کلمات قرار داده است و این مفاهیم را از طریق کلمات به قلب حضرت آدم برای ادامه ی حیات و زندگی در این کره خاکی الهام کرده است. مُؤَیِّد این مطلب یک جمله ای هم با این مضمون وجود دارد که خداوند متعال اولین چیزی را که خلق کرد کلام یا کلمه بوده است. فلذا تحلیلی که بشود خدمت عزیزان و علاقه مندان در این خصوص در مورد کلمه ی ساقُل ارایه داد و فلسفه ی ایجاد این کلمه را تحلیل و تشریح کرد بدینصورت قابل تبیین خواهد بود؛ معنا و مفهوم کلمه ی ساقُل که در زبان ترکی به عنوان یک اصطلاح تشکر گونه و سپاسگزاری و تأیید کننده در مکالمات روزمره رایج می باشد و هم اکنون در حال استفاده می باشد به روش تفسیر و تعریف موازی و غیرانطباقی با ریشه ی این کلمه به معنی پایدار بودن پابرجا بودن و استوار بودن دارای معنا و مفهوم می باشد. قاعدتاً هم ایست وار بودن و پایداری و پابرجایی مفهومی است که نیاز به سختی و سخت بودن و زمخت بودن و ساخته بودن جهت ایستادگی و ایستا بودن را دارد. سختی که در ذات کار و بر مبنای سخن کلمات منتهی به سخاوت باشد. بر همین مبنا کلمه ی اصلی در ساختمان کلیدواژه ی ساقل، کلمه ی ساق و سَق مرتبط با مفهوم ثقیل بودن یا سقیل بودن با تغییر ریخت سخیل به معنی سخت بودن می باشد به گونه ای که حرف سَخ در کلمه ی سخت نیز مرتبط با مصدر و بن واژه و کلمه ی سَق می باشد. کلمه ی ساق و ساقه در درختان یعنی یک سختی سخاوتمندانه و رو به افزایش و کلمه ی سُق در کلمه ی سقوط یعنی از سختی و سخاوت افتادن. حرف ( ق ) در کلمه ی ساق در قانون قلب ها به معنی منقلب شدن حروف جهت تغییر حالت پیدا کردن یک حرف به حروف دیگر است. حرف ( ق ) در این قانون با توجه به شرایط کاربردی مختلف قابل تبدیل به حروف مختلفی مثل ( گ ک خ ج ژ. . . ) می باشد. به گونه ای که کلماتی مثل ( سجیل و ثقیل سخت سخاوت سخن سقوط ساقه ذکر ذکریا ذکاوت ذکات و. . . ) از یک ریشه می باشند. به عنوان مثال حرف ( ج ) در کلمه ی سِجّیل، با تشدیدی که روی این حرف است نماد جاری بودن یک شیٔ سخت مرتبط با مفهوم کلمه ی سوژه می باشد. ریشه ی کلمه ی سِجّیل در قانون قلب ها و منقلب شدن حروف به سمت حروف دیگر جهت ایجاد کلمات کاربردی دیگر از ساج و زاج و زاگ و ساق و سَق و سخت منشعب شده است کلیدواژه ی دیگری که رابطه ی نزدیکی با کلمه ی سِجّیل دارد کلمه ی زَجّه به معنی گریه و ناله ی سخت و شدیدی که زنان باردار در هنگام زایمان که اصطلاحا به آنان زن زاج هم می گویند و از روی درد زیاد باشد می باشد. با افزونه ی حرف ( ن ) در میان کلمه ی سِجّیل کلمه ی سنگ و سنگر و سُنقر و سنج و سنجش و زنج و زنجیر و خیلی کلمات دیگر قابل مشاهده می شود. کلمه ی سنجش هم یعنی سنجیدن میزان سختی و سنگینی و ثَقیل بودن و سخاوت هر چیزی. همچنین کلمه ی سِجِل که در قدیم الایام به عنوان شناسنامه و مُسَجّل شدن هویت کاربرد داشت به عنوان یک وسیله سنجش برای ابراز هویت مرتبط با کلمه ی سجیل و ثقیل می باشد. همچنین کلماتی مثل سجده سجاد زنجان و. . . یا حرف ( ژ ) در کلمه ی سوژه نماد وجود یک مطلب یا اتفاق یا هر چیزی که دارای غلظت سختی و تراکم زیاد و در عین حال قابلیت جریان دار بودن را داشته باشد. حرف ( ل ) که در کلمه ی ساقل غالبش با حرف ( ل ) بسته شده اشاره به جاری ثقیل بودن یا جرثقیل بودن یک جریان سیال انرژی دار و یک روند نرم و لطیف و غیر منقطع و ممتد و در حال رشد و در حال حرکت و رو به سخت شدن، در مفهوم کلمه ی ساق را دارد. یعنی اگر به جای حرف ( ل ) در کلمه ی ساقل از حرف ( ر ) استفاده شود و کلمه ی ساغَر به مفهوم پیاله ی شراب نگارش شود مفهوم این کلمه، وجود یک جریان سخاوتمندانه با حالتی منقطع و بریده بریده یا جرعه جرعه را برای ایجاد یک شاخ و برگی از معارف در کسی که به آن چیزی بخشیده شده است در حقیقت این کلمه تداعی می کند. یعنی حتی دو حرف ( ق غ ) در کلمه ی ساقل و ساغر نیز دارای یک حکمت خاصی از پخشندگی پیدا و پنهان در مفهوم این کلمه با نگارگری خاص آنها می باشد. در پهنه ی واژگان و دریای لغات، کلمات زیادی هست که مدل ساختمان و چهارچوب و غالب و فُرم و فِرِیْم و فرمولشان با حرف ( ل ) بسته شده است. کابل آغول فرمول گرانول گلایکول مولکول آمپول کابُل که شهری از شهرهای افغانستان امروزی می باشد کلمه ی کابُل از کابیدن و کاویدن و کاوش و کند و کاو یا کند و کاب به معنی شهر علم و تحقیق و جستجو منشعب و ایجاد گردیده است. در این رابطه در مناطق جنوب ایران دریای خلیج فارس و جزایری مثل بحرین به افرادی که در جستجوی مروارید در اعماق دریا کاوش می کردند معروف به کابی به معنی کاوشگر مشهور بودند. مثل کلمه ی فرمول که از فُرم و فِرِیْم به معنای چهارچوب و غالب و ساختار و ساختمان شکل گرفته است. مفهوم کلمه ی فرمول نیز اشاره به یک فضایی که دارای حصار و محدوده باشد دارد که بر مبنای یک استاندارد ایجاد شده باشد. استانداردی که در درون آن غالب و چهارچوب معین، یک مُلک و مِلاکِ مولکولاریزه شده و سیال و لطیف و دارای انرژی و نیرو نهفته شده باشد. و فراوان از این دست کلمات مثل؛ ( گرانول گلایکول مولکول آمپول و. . . ) هرچند حرف ( ل ) در قانون و قواعد ایجاد کلمات در قانون قلب ها متناسب با کاربری کلمات و عینیت آن با عالم واقع قابل تبدیل به حرف ( ر ) می باشد. در مجموع در بسیاری از موارد، دو حرف ( ل ر ) در ترکیب ساختمان کلمات، نماد وجود و هستی و وجود نیرو و انرژی و توانمندی و حرکت در مفهوم کلمات در ابعاد مختلف می باشد. که حرف ( ل ) تداعی کننده ی یک حرکت سیال گونه و لطیف و مستمر و حرف ( ر ) تداعی کننده ی یک حرکت خرامان گونه و خراط وار و خروشان و خراش انداز مستمر مادی و فیزیکی منطبق با عالم واقع برای صحنه سازی در ذهن می باشد. کلمه ی ساق در کلمه ی ساقل به لحاظ نزدیک ترین کلمات مشابه در اطراف این کلمه مرتبط با کلمات هم خانواده خودش مثل ( ساقه ساقی سقایت ساغر ) می باشد. کلمه ی ساقه که در مورد گیاهان و درختان به عنوان یک ستون مستحکم و استوار برای شاخه ها و برگ و بار آن کاربرد دارد، زیاد از این کلمه استفاده می شود در واقع به صورت تعریف انطباقی با ریشه ی این کلمه اشاره به زمختی و شَقُّ و رَق بودن و به صورت تعریف موازی و غیرانطباقی اشاره به استوار بودن و پابرجا بودن و پایداری آن را دارد. اگر از زاویه ی تغییر ریخت حروف در غالب ساختمان کلمات به کلمه ی ساق نگاهی داشته باشیم حرف ( س ) قابل تبدیل به حرف ( ز ش ) می باشد و حرف ( ق ) قابل تبدیل به حرف ( گ خ ) در دیگر کلمات و در دیگر زبان ها و لهجه ها و گویش ها در موقعیت های کاربردی مختلف می باشد. یعنی از طریق این قانون در کلمه ی ساقه مفهوم شاخ و شاخه و زمختی و سختی و ساخته شدن و سخت شدن و ثقیل شدن و ساخت و ساز و شَقّ و رق شدن قابل برداشت می شود. به گونه ای که در ادامه ی منقلب شدن حرف س به سمت حرف ش کلمه ی شغل و اشغال نیز قابل مشاهده می شود. حکمت تبدیل حرف ( س ) به حرف ( ش ) و تبدیل حرف ( ق ) به حرف ( خ ) در دو کلمه ی ساقه و شاخه به خاطر انطباق رفتار آوایی دو حرف ( ش خ ) منطبق با شرایط شاخه بر روی درخت می باشد. یعنی شرایط شاخه بر روی درخت به گونه ای است که به نسبت ساقه دارای برگ و بار و میوه می باشد و این حالت و شرایط موجود بر روی شاخه که با وزش باد یک آهنگ و صدا و صوت شریان گونه و شرشر وار از برگ ها ایجاد می گردد و همچنین شرایط شاخه، در مورد ذات حرف ( خ ) در این کلمه به خاطر وجود یک شرایط خرامان گونه با تیغ و خارهای محافظتی و کندن های خرامان گونه ی میوه ها از شاخه به نسبت ساقه که این شرایط را ندارد دارای یک عینیت انطباقی با این شرایط می باشد. به همین روش اگر به پیش برویم کلمه ی زاق و زاگ و زاگرس و زاگراست به معنی کوه سخت استوار و راست و وَراست شده یا اِوِرست شده نیز قابل مشاهده می شود. مشابه مدل ساختمان کلمه ی ساقل کلمه ی شاقل که ابزاری برای میزان تنظیم شاق بودن یا شاخ بودن یا شَق و رق بودن و شَخ بودن در استواری و راست بودن می باشد وجود دارد. ذات رفتاری حرف ( آ ) در میان و در دل کلمه ی ساق اشاره به مفهوم تعالی یافتن و رشد و نمو را در مفهوم کلمات دارد . مفهوم کلمه ی ساق که مرتبط با کلمه ی سیاق ساخ سخت شاخ شَخ شَق شاخه شاخص و زاگ و زاغ ذوق و . . . می باشد. در قانون رفتار آوایی و ذات حروف برای نشان دادن جهت تعالی و رشد، دو حرف ( آ ) و ( ای ) مشخص کننده ی جهت حرکت و رشد و سوق یافتن می باشد. یعنی حروف مُصَوَّت به صورت دو دویی ( آ ای ) ( َ ِ ) ( ُ او ) دو جهت از جریان مفهوم کلمه را ایجاد می کند. اصطلاح زیگ و زاگ نمونه واقعی در مورد جهت رشد در مفهوم این کلمه می باشد . یا اصطلاح قیل و قال که اشاره به صدای کم و زیاد دارد یا اصطلاح زیپ و زاپ که اشاره به میزان به هم رسیدن و از هم جدا شدن یا فصل و وصل در مفهوم کلمات را دارد نمونه ی مشابه این قانون می باشد. کاربری دو مصوت ( َ ِ ) نیز دو مفهوم از گرفتن و دادن را در مفهوم کلمات ایجاد می کند مثال این دو مصوت در کلمه ی جِبال به معنی بخشنده با ترجمه و برگردان کوه در دو کلمه ی جَب و جِب به مفهوم ندار بودن و دارا بودن یا گیرنده بودن و دهنده بودن می باشد. به عنوان مثال کلماتی مثل شَب و چَپ به مفهوم تاریکی و نبودن نور و چیزی را از دست دادن می باشد. ولی مُصَوِّت ( ِ ) در کلمه ی چِپ به معنی دارا بودن و بخشنده بودن در کلمه ی چِپوندن و جِپَن که نام کشور ژاپن به معنی سرزمین طلوع آفتاب می باشد کاربرد دارد. یا دو کلمه ی جِبین و جَبین به معنی پیشانی که نقطه ای در مغز برای دریافت و پرداخت اطلاعات می باشد نیز گویای این مطلب می باشد. اگر از زاویه ی اولویت آوای حروف و کلمات نسبت به نگارگری و صورتگری آنها به این مقوله ورود کنیم کلمه ی ضیق در اصطلاح ضیق وقت به معنی کمبود وقت و ضاق وقت به معنی ازدیاد وقت در یک موقعیت کاربردی دیگر تأیید کننده ی این توضیح در این مطلب می باشد. قانون اولویت آوا در بسیاری از موارد به ما کمک می کند تا بتوانیم بهتر به مفهوم نهفته در صندوقچه کلمات برسیم مثل سطح و مساحت یا تهران و طهران یا بلیط و بلیت و فراوان از این دست کلمات که حروف آنها در جایگاه های کاربردی مختلف به دلایلی هدفمند و خاص، حروفشان تغییر ریخت نگارشی داده شده است. چنانچه ما بخواهیم فقط همین یک کلمه را از تمام زوایای قانون و قواعد و ایجاد کلمات بررسی و تحلیل کنیم به کلمات بسیار زیادی در پهنه ی واژگان و دریای لغات در جایگاه های کاربردی مختلف خواهیم رسید که هر کدامشان انشعابات زیادی از تعاریف و تفاسیر را ایجاد می کند مثل ذغال مثقال زق زاغه زاغ زاغی و. . . به گونه ای فقط همین یک کلمه برای خودش کتابی خواهد شد که خارج از وقت و حوصله خوانندگان این مطالب خواهد شد. موفق و پیروز باشید به امید درک هرچه بیشتر مفاهیم و معارف الهی و موفقیت در عدم انجام گناه و کسب رضایت خداوند متعال و فراهم نمودن شرایط ظهور حضرت قائم التماس دعا.
منبع. عکس فرهنگ فارسی یا فرهنگ عمید
شاخ برجستگی تیزی است که بر روی سر بعضی از پستانداران رشد کرده و از قسمت داخلی استخوانی با پوششی از کراتین و دیگر انواع پروتئین تشکیل شده. ناخنهای دست و پا از جنس شاخ هستند. پر و منقار پرندگان و پولک بدن خزندگان نیز از ماده ای شاخی ساخته می شوند. ... [مشاهده متن کامل]
جانوران شاخدار استفاده های گوناگونی از شاخ می کنند از جمله دفاع از خود در مقابل جانوران شکارچی و رقابت با دیگر اعضای گونه خود در هنگام جفت یابی. از بعضی انواع شاخ انواعی از ساز بادی مانند شوفار ساخته می شود.
محال. به هیچ وجه. اصلا. ابدا
واژه شاخ معادل ابجد 901 تعداد حروف 3 تلفظ šāx نقش دستوری اسم ترکیب ( اسم ) [پهلوی: šāx] مختصات ( اِ. ) آواشناسی SAx الگوی تکیه S شمارگان هجا 1 منبع واژگان عامیانه فرهنگ فارسی معین
پیاله
بهتر است به واژه اصل = سرشاخ و به فرع = تهشاخ بگوییم اصلی = سرشاخه فرعی = تهشاخه دراصل= درشاخه درفرع = شکر خدا نداریم اصلاً= هیچ اصلا فکر کردی؟= هیچ فکر کردی؟ اصلا کی به شما گفته؟= هیچ کی به شما گفته؟
در ترکی به شاخ حیوان "بوینوز" میگویند.
واژه ( شاخ ) در اوستایی ( SHAKHA، YAXSHTI ) ، در پهلوی ( شاخ ) ، در ارمنی ( CAX، CHAX ) ، در روسی ( CUK ) ، در اسلاوی کهن ( SOCHA ) ، در لیتوانی ( SHAKA ) ، در لتونی ( SAKNE ) ، در پروسیِ کهن ( SAGNIS ) و. . . بوده است.
شاخ مجازی
در بختیاری به شاخ ، سورو میگویند
شاخ ، چیا، که ژ در کوردی به معنی کوه هستند
شاخ : دکتر کزازی در مورد واژه ی "شاخ " می نویسد : ( ( شاخ در پهلوی در ریخت شاک šāk بکار می رفته است. از آنجا که این واژه در سانسکریت شاخا šākhā است و در ارمنی cax و در لیتونیایی šākā . بر پایه ی هنجارهای زبانشناختی ، در ریخت هند و اروپایی آن کا ( K ) یی وجود داشته است . این " کا " در اوستایی به س s و در پارسی باستان به ث th و در سانسکریت به ش š دیگرگون می شود . براین پایه ، ریخت پهلوی و پارسی آن می بایست ساک sāk و ساخ sāx می شد . می توان بر آن بود که " ساق " و " ساقه " ریخت های تازیکانه اند که از "ساک " یا " ساخ بر آمده اند. ) ) ... [مشاهده متن کامل]
( ( چه اختر بد این از تو ای نیک بخت چه باری ز شاخ کدامین درخت ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 313. ) در زبان ترکی واژه شاخ از مصدر شاخلاماق یا شاخلاماخ گرفته شده است . به معنی سیخ نگه داشتن ، تیز کردن و راست نگه داشتن . که در فارسی به این شاخ شق کردن گفته می شود به معنی سیخ و تیز ایستادن . بنابراین وقتی خر یا هر حیوانی گوش های خود را تیز می کند به عنوان مثال می گویند" اولاخ قولاقین شاخلادی" در حیدر بابای شهریار می خوانیم . نوْروز علی خرمنده وَل سوْرردى گاهدان یئنوب ، کوْلشلرى کوْرردى داغدان دا بیر چوْبان ایتی هوْرردى اوندا ، گؤردن ، اولاخ ایاخ ساخلادى داغا باخیب ، قولاخلارین شاخلادى ( هر گز فراموش نمی کنم آن روزهایی که در روستا ) نور روز علی ( روی خوشه های گندم ) چرخ خرمن کوب را می گردانید . هر از گاهی برگشته ساقه های پراکنده را با پارو جمع می کرد . در همان لحظه صدای خاطره انگیز سگ چوپان که پارس می کرد از بالای کوه به گوش می رسید به یک باره خری که خرمن کوب را می کشید متوقف می شد و از حرکت باز می ایستاد . نگاهی به سمت کوهی که صدای سگ چوپان از آن می آمد انداخته و گوش های خود را تیز می کرد. ( حیدربابای شهریار )
چوب واحد شمارش کبریت و تار واحد شمارش مو است اما در گویش شهرستان بهاباد ( ( شاخ ) ) واحد شمارش کبریت و مو است و به جای گفتن چوب کبریت و تار مو از شاخ کبریت و شاخ مو در صحبت ها استفاده می شود.