سیف بن ذی یزن
لغت نامه دهخدا
دانشنامه آزاد فارسی
سِیفِ بْنِ ذی یَزَن (حک: ۵۳۱ـ۵۷۹م)
امیر یمن. وی، که از خاندان حِمْیَر بود، در حدود ۵۷۰م برای آزادی یمن از دست حبشی ها تلاشی وسیع کرد و سرانجام، با کمک نظامی خسرو انوشیروان ساسانی، حبشی ها را از جنوب عربستان بیرون راند و با حمایت دولت ایران به امارت یمن نشست، اما طولی نکشید که کشته شد.
امیر یمن. وی، که از خاندان حِمْیَر بود، در حدود ۵۷۰م برای آزادی یمن از دست حبشی ها تلاشی وسیع کرد و سرانجام، با کمک نظامی خسرو انوشیروان ساسانی، حبشی ها را از جنوب عربستان بیرون راند و با حمایت دولت ایران به امارت یمن نشست، اما طولی نکشید که کشته شد.
wikijoo: سیف_بن_ذی_یزن
پیشنهاد کاربران
سیف بن ذی یزن ( قرن ششم میلادی ) از شاهزادگان خاندان حِمیَر و فرزند ذی یزن از پادشاه زادگان یمن، نام وی مَعدِیکَرب و لقبش سیف بود.
سیف در زمان چیرگی حبشیان بر یمن در قرن ششم میلادی از ساسانیان کمک خواست. به فرمان خسرو انوشیروان گروهی متشکل از هشتصد تن را به فرماندهی پیرمردی به نام وهرز دیلمی به گشودن یمن فرستاد. در پیرامون ۵۷۰ میلادی این گروه به یاری هواخواهان سیف بر حبشیان پیروزی یافتند و در یمن جای گرفتند و سیف نیز به پادشاهی گماشته شد. سرانجام سیف در صنعاء به قتل رسید.
... [مشاهده متن کامل]
ذی یزن که از فرمانروایان یمن بود، همسری داشت به نام ریحانه که از خوبرویان و پارسایان هاماوران بود. زمانی که ابرهه به ملک یمن دست یافت ریحانه را به ستم از ذو یزن جدا کرد و به زنی خود گرفت. آن زمان او را فرزندی از ذو یزن بود که همان سیف باشد، در جایی گویند که او را دو ساله بود و شاید هم او را باردار بود. و دو پسر دیگر نیز به نام های یکسوم و مسروق از وی آورد، و ابرهه هر سه را به فرزندی در نزد خود بزرگ کرد و سیف در میان زنگیان و در صنعا بزرگ شد، بی آنکه اطلاعی از پدر وقعی خود داشته باشد. در این بین ذی یزن که همسر و تخت پادشاهی خویش را از کف داده بود، نخست برای بازپس گیری پادشاهی خویش به نزد قیصر روم و سپس به پیش خسرو ایران می شود، و سرانجام خسرو انوشیروان او را وعده یاری می دهد لیکن تا پایان عمرش یاری جز نخواختن و گرامی داشتن از سوی پادشاه ایران نمی بیند.
از این روایت بنا به نظر تاریخ نویسان خسرو او را نوید یاری داد اما نتوانست وفا کند. مسعودی آورده است که: «انوشیروان بدو وعده داد که در جنگ با سیاهان به یاری او برخیزد اما به جنگ روم و کشور های دیگر پرداخت و مشغول گشت »
نقل از تاریخ طبری:
( ( ریحانه دختر ذو جدن برای ابرهه الاشرم پسری آورد که وی را مسروق کرد و مَعدِیکَرب پسر زو یزن بزرگ شد و باور نداشت که ابرهه پدر او باشد و پیش مادر رفت و پرسید: «پدر من کیست؟» مادرش گفت: «اشرم. » گفت: «به خدا چنین نیست که اگر پدر من بود فلانی به من ناسزا نمی گفت. » مادر بدو گفت که ابو مره فیاض پدر توست. و قصه وی را بگفت و سخنان او در جان پسر اثر کرد و مدتی همچنان بود تا اشرم بمرد و یکسوم پسر وی نیز بمرد. آنگاه پسر زو یزن سوی پادشاه روم رفت از آن رو که کسری در یاری پدرش سستی کرده بود ولی به نزد پادشاه روم نیز مقصود خوش را نیافت که هم کیش حبشیان بود و حمایت آنها می کرد و به این سبب سوی کسری رفت و روزی که بر نشسته بود در راه وی ایستاد و بانگ زد: «ای پادشاه مرا میراثی پیش تو هست. » و چون شاه از سواری باز آمد او را بخواست و گفت: «کیستی و میراث تو چیست؟» گفت: «من پسر ذو یزن، آن آن پیر یمنی ام که وعده کمک به او دادی و به در تو مرد و آن وعده حق من و میراث من است که باید از عهده آن برآیی» کسری رقت کرد و بگفت تا مالی به او دهند. و پسر برون شد و درهم می پراکند و مردم می ربودند و کسری به او پیغام داد: « این کار برای چه می کنی» پسر پاسخ داد: «به طلب مال پیش تو نیامدم، به طلب سپاه آمدم» کری پیغام داد: «باش تا در کار تو بنگرم» پس از آن کری در کار فرستادن سپاه همراه پسر ذو یزن با وزیران خویش مشورت کرد ) )
سیف در زمان چیرگی حبشیان بر یمن در قرن ششم میلادی از ساسانیان کمک خواست. به فرمان خسرو انوشیروان گروهی متشکل از هشتصد تن را به فرماندهی پیرمردی به نام وهرز دیلمی به گشودن یمن فرستاد. در پیرامون ۵۷۰ میلادی این گروه به یاری هواخواهان سیف بر حبشیان پیروزی یافتند و در یمن جای گرفتند و سیف نیز به پادشاهی گماشته شد. سرانجام سیف در صنعاء به قتل رسید.
... [مشاهده متن کامل]
ذی یزن که از فرمانروایان یمن بود، همسری داشت به نام ریحانه که از خوبرویان و پارسایان هاماوران بود. زمانی که ابرهه به ملک یمن دست یافت ریحانه را به ستم از ذو یزن جدا کرد و به زنی خود گرفت. آن زمان او را فرزندی از ذو یزن بود که همان سیف باشد، در جایی گویند که او را دو ساله بود و شاید هم او را باردار بود. و دو پسر دیگر نیز به نام های یکسوم و مسروق از وی آورد، و ابرهه هر سه را به فرزندی در نزد خود بزرگ کرد و سیف در میان زنگیان و در صنعا بزرگ شد، بی آنکه اطلاعی از پدر وقعی خود داشته باشد. در این بین ذی یزن که همسر و تخت پادشاهی خویش را از کف داده بود، نخست برای بازپس گیری پادشاهی خویش به نزد قیصر روم و سپس به پیش خسرو ایران می شود، و سرانجام خسرو انوشیروان او را وعده یاری می دهد لیکن تا پایان عمرش یاری جز نخواختن و گرامی داشتن از سوی پادشاه ایران نمی بیند.
از این روایت بنا به نظر تاریخ نویسان خسرو او را نوید یاری داد اما نتوانست وفا کند. مسعودی آورده است که: «انوشیروان بدو وعده داد که در جنگ با سیاهان به یاری او برخیزد اما به جنگ روم و کشور های دیگر پرداخت و مشغول گشت »
نقل از تاریخ طبری:
( ( ریحانه دختر ذو جدن برای ابرهه الاشرم پسری آورد که وی را مسروق کرد و مَعدِیکَرب پسر زو یزن بزرگ شد و باور نداشت که ابرهه پدر او باشد و پیش مادر رفت و پرسید: «پدر من کیست؟» مادرش گفت: «اشرم. » گفت: «به خدا چنین نیست که اگر پدر من بود فلانی به من ناسزا نمی گفت. » مادر بدو گفت که ابو مره فیاض پدر توست. و قصه وی را بگفت و سخنان او در جان پسر اثر کرد و مدتی همچنان بود تا اشرم بمرد و یکسوم پسر وی نیز بمرد. آنگاه پسر زو یزن سوی پادشاه روم رفت از آن رو که کسری در یاری پدرش سستی کرده بود ولی به نزد پادشاه روم نیز مقصود خوش را نیافت که هم کیش حبشیان بود و حمایت آنها می کرد و به این سبب سوی کسری رفت و روزی که بر نشسته بود در راه وی ایستاد و بانگ زد: «ای پادشاه مرا میراثی پیش تو هست. » و چون شاه از سواری باز آمد او را بخواست و گفت: «کیستی و میراث تو چیست؟» گفت: «من پسر ذو یزن، آن آن پیر یمنی ام که وعده کمک به او دادی و به در تو مرد و آن وعده حق من و میراث من است که باید از عهده آن برآیی» کسری رقت کرد و بگفت تا مالی به او دهند. و پسر برون شد و درهم می پراکند و مردم می ربودند و کسری به او پیغام داد: « این کار برای چه می کنی» پسر پاسخ داد: «به طلب مال پیش تو نیامدم، به طلب سپاه آمدم» کری پیغام داد: «باش تا در کار تو بنگرم» پس از آن کری در کار فرستادن سپاه همراه پسر ذو یزن با وزیران خویش مشورت کرد ) )