[ویکی اهل البیت] سید محمدباقر موسوی همدانی (1304-1379ش)، از مجتهدین و محققین و مدرسان حوزه علمیه در دوران معاصر است. از جمله آثار وی می توان به ترجمه «تفسیرالمیزان» علامه طباطبائی اشاره کرد.
سید محمدباقر موسوی همدانی در سال 1304 هجری شمسی (چهارم محرم 1344 ق) به دنیا آمد. خاندان او از سادات معروف روستای آل کبود از بخش گروس، نزدیک شهرستان بیجار بود. سلسله نسب این خاندان به بدیع الزمان، از سادات و شخصیت های قرن پنجم و از نواده های امام سجاد علیه السلام، می رسد. پدرش آیت الله سید هادی موسوی گروسی از علمای صاحب کرامت و برجسته آن عصر و امام جماعت و مدرس حوزه علمیه آخوند همدانی و مادرش، بلقیس، از بانوان پارسا و پاک سرشت بشمار می رفت. خداوند پسران برجسته ای به ترتیب به نام های: سید مهدی، سید احمد، سید محمود و
سید محمدباقر به این خانواده عنایت کرد، که از آن میان، سید احمد از وعاظ بلند آوازه و مقبول و پارسا بشمار می آمد. سید محمدباقر چهارمین پسر این خانواده، دوران کودکی را در فضایی که از آن عطر معنویت و عرفان و اخلاص و علم و عمل به مشام می رسید، تنفس نموده و رشد و نمود کرد.
دوران کودکی را در زادگاهش همدان، در کنار پدر و مادری متدین و اهل کمال و ادب گذراند. تا قبل از نه سالگی برای آموزش آیات قرآن به مکتب خانه می رفت، در همین سن برای تحصیل به دبستان رفت و کلاس ششم ابتدایی را به پایان رسانید. او در دوازده سالگی یعنی در سال 1316 ش، مادرش را از دست داد. این حادثه به قدری بر او سخت و ناگوار بود که گاهی بر اثر شدت ناراحتی بی هوش می شد. پدرش برای آرامش او، ناگزیر او را نزد عمه اش، که در روستای آل کبود گروس زندگی می کرد، برد تا در کنف مهربانی های او، خاطرش تسکین یابد و فقدان مادر را کمتر احساس کند. پس از مدتی به همدان نزد پدر بازگشت و در مدرسه علمیه آخوند سکونت گزید و به خواندن کتاب جامع المقدمات، که نخستین کتاب درسی حوزه های علمیه است، مشغول شد. روزها در بازار کار می کرد و شب ها، در آن مدرسه کتاب مذکور را نزد پدر و استادان آن مدرسه می خواند؛ سال 1320 ش در شانزده سالگی به طور کلی کار در بازار را رها کرد و تمام وقت به تحصیل علوم حوزوی پرداخت. او پس از جامع المقدمات، کتاب مغنی و معالم را نیز در همدان خواند. استادان ایشان در این وقت عبارت بودند از: پدرش و مرحوم سید حسین شورینی و... او در یکی از مصاحبه های خود می گوید: «تا کتاب مغنی را در همدان خواندم، آن گاه به ابوی گفتم می خواهم معمم بشوم. بعضی مرا از این کار بازمی داشتند ولی من علاقه شدید داشتم که لباس روحانی بپوشم. سرانجام یکی از تجار محترم شهر، جشن باشکوهی برپا کرد و تمام علمای شهر همدان را دعوت نمود. همه حاضران به اتفاق گفتند، پاکترین عالم دینی شهر پدرت می باشد و گذاشتن عمامه را به پدرم محول کردند. او هنگام عمامه گذاری فرمود: «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان.» پرسیدم: آقا این چه توصیه ای بود؟ فرمود: «اگر ما حلاوت و شیرینی اسلام را با رفتار کج خودمان خراب نکنیم، خیلی خوب است. من روحانی ای را که به وظایف دینی اش عمل نکند (از نظر معنوی) کافر و نجس می دانم. جرم کسی که با دین خدا برای رسیدن به دنیایش بازی کند، جرم بسیار سنگینی است».
سید محمدباقر در سال 1320 ش برای زیارت مرقد حضرت امام رضا علیه السلام، از همدان عازم مشهد شد. هنگام مراجعت، به قم آمد و چند روزی از نزدیک با چگونگی درس و بحث حوزویان قم آشنا شد. او در این مدت چنان شیفته حوزه علمیه قم گشت که تصمیم گرفت در قم به تحصیل ادامه دهد. از این رو، در مدرسه دارالشفاء ساکن شد. کم کم دوره مقدمات را به پایان رساند و وارد درس سطح شد. کتاب مطول را در محضر استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری آموخت و در جلسه درس مرحوم حجت الاسلام عبدالکریم حق پناه، که شرح لمعه را تدریس می کرد، شرکت جست. طولی نکشید که برادرش مرحوم سید احمد موسوی، از همدان به قم آمد و برای ادامه تحصیل به او پیوست. آن ها برای هزینه زندگی خود، بسیار در مضیقه بودند و با شهریه مختصری از مراجع آن عصر، آیات عظام: حجت کوه کمری، سید محمدتقی خوانساری، سید صدرالدین صدر «اعلی الله مقامهم الشریف» با کمال زهد و با شور و شوق فراوان به تحصیل ادامه می دادند. او خود می گوید: «در آن عصر مجموع شهریه ای که به او می دادند شش تومان بود و آن هم با خریداری نان خالی تمام می شد».
در سال سوم تحصیل برادر بزرگتر سید احمد، به بیماری مننژیت شدید مبتلا شد؛ به طوری که درمان آن در قم امکان نداشت. از این رو، برای مداوای برادر، به تهران مسافرت کردند و در مدرسه علمیه مروی تهران سکونت گزیدند. سید ناچار شد تا مدت سه سال و نیم (از سال 1322 تا 1325 ش) در تهران بماند و به تحصیل ادامه دهد. در آن جا کتاب فقهی الرّیاض را در جلسه درس مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالرزاق قائنی قدس سره خواند و در کتاب های کفایه و شرح منظومه را در جلسه درس آیت الله العظمی حاج شیخ محمدتقی آملی قدس سره آموخت.
در آن ایام، آوازه مبارزاتی فداییان اسلام به رهبری شهید نواب صفوی در همه جا به گوش می رسید، سید محمدباقر به همراه دانشمندان ارجمند شیخ مهدی سراج انصاری تبریزی، محیی الدین انواری و... با آن ها ارتباط پیدا کرد. خود او می گوید: «در قم با آقای عبدالحسین واحدی (یکی از اعضاء اصلی فداییان اسلام) هم مباحثه بودم. فداییان اسلام در تهران هیئتی داشتند به نام مبارزه با بی دینی. در هیئت آن ها که در مسجد عباس آباد تهران برگزار می شد، شرکت می کردم و سخنرانی مرحوم شهید نواب صفوی را گوش می نمودم. محور سخنان ایشان این بود که به هر قیمتی که شده باید جلو منکرات را گرفت. یک روز همراه نواب صفوی به کرج رفتیم؛ بعضی از دوستان نیز بودند. در کنار نهر عمیقی که از رودخانه کرج منشعب می شد، در جانب جاده شمال، قهوه خانه ای بود، چند تخت در جلو آن در کنار نهر گذاشته بودند. روی یکی از آن تخت ها برای صرف چای نشستیم. من به طرف تخت دیگر رفتم، دیدم دو نفر در آن جا مشغول شراب خواری هستند. آمدم نزد نواب و ماجرا را گفتم. او بی درنگ برخاست و نزد آن ها رفت و گفت: مگر شراب حرام نیست؟ آن ها از ترس، بطری های شراب را زیر تخت انداختند. من به آب پریدم و آن شیشه ها را گرفتم و شرابش را خالی نمودم و سپس شیشه ها را به کنار پرت نمودم. صدای اعتراض آن ها بلند شد. نواب صفوی همراه یکی از حاضران، با آن ها گلاویز شدند و آن ها به دست نواب، کتک سختی خوردند... سپس به تهران مراجعت کردیم. در مسیر راه خانواده ای را دیدیم که نشسته اند و با پاسور، قماربازی می کنند. نواب نزد آن ها رفت و با زبان خوش گفت: برادران و خواهران! قمار در دین خدا حرام است و نهی از منکر، بر ما واجب می باشد. و ما تا این اوراق پاسور را از شما نگیریم، دست بردار نیستیم. بعد به آقای محیی الدین انواری و سید شمس الدین بهشتی رو کرد و گفت: پاسور را از دست این ها بگیرید. آن ها وارد عمل شده و پاسور را از آن ها گرفتند که نزدیک بود جریان به درگیری شدید منجر شود».
سه سال و نیم از سکونت او در تهران می گذشت که اطلاع یافت آیت الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی قدس سره در قم ساکن شده است. استادش شیخ عبدالرّزاق قائنی، به عشق بهره مندی از درس مرحوم بروجردی عازم قم شد. ناگزیر آقای موسوی نیز در سال 1325 ش به دنبال استاد به قم رفت و تا آخر عمر در همین شهر ماند و به تحصیل و تحقیق ادامه داد.
سید محمدباقر موسوی همدانی در سال 1304 هجری شمسی (چهارم محرم 1344 ق) به دنیا آمد. خاندان او از سادات معروف روستای آل کبود از بخش گروس، نزدیک شهرستان بیجار بود. سلسله نسب این خاندان به بدیع الزمان، از سادات و شخصیت های قرن پنجم و از نواده های امام سجاد علیه السلام، می رسد. پدرش آیت الله سید هادی موسوی گروسی از علمای صاحب کرامت و برجسته آن عصر و امام جماعت و مدرس حوزه علمیه آخوند همدانی و مادرش، بلقیس، از بانوان پارسا و پاک سرشت بشمار می رفت. خداوند پسران برجسته ای به ترتیب به نام های: سید مهدی، سید احمد، سید محمود و
سید محمدباقر به این خانواده عنایت کرد، که از آن میان، سید احمد از وعاظ بلند آوازه و مقبول و پارسا بشمار می آمد. سید محمدباقر چهارمین پسر این خانواده، دوران کودکی را در فضایی که از آن عطر معنویت و عرفان و اخلاص و علم و عمل به مشام می رسید، تنفس نموده و رشد و نمود کرد.
دوران کودکی را در زادگاهش همدان، در کنار پدر و مادری متدین و اهل کمال و ادب گذراند. تا قبل از نه سالگی برای آموزش آیات قرآن به مکتب خانه می رفت، در همین سن برای تحصیل به دبستان رفت و کلاس ششم ابتدایی را به پایان رسانید. او در دوازده سالگی یعنی در سال 1316 ش، مادرش را از دست داد. این حادثه به قدری بر او سخت و ناگوار بود که گاهی بر اثر شدت ناراحتی بی هوش می شد. پدرش برای آرامش او، ناگزیر او را نزد عمه اش، که در روستای آل کبود گروس زندگی می کرد، برد تا در کنف مهربانی های او، خاطرش تسکین یابد و فقدان مادر را کمتر احساس کند. پس از مدتی به همدان نزد پدر بازگشت و در مدرسه علمیه آخوند سکونت گزید و به خواندن کتاب جامع المقدمات، که نخستین کتاب درسی حوزه های علمیه است، مشغول شد. روزها در بازار کار می کرد و شب ها، در آن مدرسه کتاب مذکور را نزد پدر و استادان آن مدرسه می خواند؛ سال 1320 ش در شانزده سالگی به طور کلی کار در بازار را رها کرد و تمام وقت به تحصیل علوم حوزوی پرداخت. او پس از جامع المقدمات، کتاب مغنی و معالم را نیز در همدان خواند. استادان ایشان در این وقت عبارت بودند از: پدرش و مرحوم سید حسین شورینی و... او در یکی از مصاحبه های خود می گوید: «تا کتاب مغنی را در همدان خواندم، آن گاه به ابوی گفتم می خواهم معمم بشوم. بعضی مرا از این کار بازمی داشتند ولی من علاقه شدید داشتم که لباس روحانی بپوشم. سرانجام یکی از تجار محترم شهر، جشن باشکوهی برپا کرد و تمام علمای شهر همدان را دعوت نمود. همه حاضران به اتفاق گفتند، پاکترین عالم دینی شهر پدرت می باشد و گذاشتن عمامه را به پدرم محول کردند. او هنگام عمامه گذاری فرمود: «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان.» پرسیدم: آقا این چه توصیه ای بود؟ فرمود: «اگر ما حلاوت و شیرینی اسلام را با رفتار کج خودمان خراب نکنیم، خیلی خوب است. من روحانی ای را که به وظایف دینی اش عمل نکند (از نظر معنوی) کافر و نجس می دانم. جرم کسی که با دین خدا برای رسیدن به دنیایش بازی کند، جرم بسیار سنگینی است».
سید محمدباقر در سال 1320 ش برای زیارت مرقد حضرت امام رضا علیه السلام، از همدان عازم مشهد شد. هنگام مراجعت، به قم آمد و چند روزی از نزدیک با چگونگی درس و بحث حوزویان قم آشنا شد. او در این مدت چنان شیفته حوزه علمیه قم گشت که تصمیم گرفت در قم به تحصیل ادامه دهد. از این رو، در مدرسه دارالشفاء ساکن شد. کم کم دوره مقدمات را به پایان رساند و وارد درس سطح شد. کتاب مطول را در محضر استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری آموخت و در جلسه درس مرحوم حجت الاسلام عبدالکریم حق پناه، که شرح لمعه را تدریس می کرد، شرکت جست. طولی نکشید که برادرش مرحوم سید احمد موسوی، از همدان به قم آمد و برای ادامه تحصیل به او پیوست. آن ها برای هزینه زندگی خود، بسیار در مضیقه بودند و با شهریه مختصری از مراجع آن عصر، آیات عظام: حجت کوه کمری، سید محمدتقی خوانساری، سید صدرالدین صدر «اعلی الله مقامهم الشریف» با کمال زهد و با شور و شوق فراوان به تحصیل ادامه می دادند. او خود می گوید: «در آن عصر مجموع شهریه ای که به او می دادند شش تومان بود و آن هم با خریداری نان خالی تمام می شد».
در سال سوم تحصیل برادر بزرگتر سید احمد، به بیماری مننژیت شدید مبتلا شد؛ به طوری که درمان آن در قم امکان نداشت. از این رو، برای مداوای برادر، به تهران مسافرت کردند و در مدرسه علمیه مروی تهران سکونت گزیدند. سید ناچار شد تا مدت سه سال و نیم (از سال 1322 تا 1325 ش) در تهران بماند و به تحصیل ادامه دهد. در آن جا کتاب فقهی الرّیاض را در جلسه درس مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالرزاق قائنی قدس سره خواند و در کتاب های کفایه و شرح منظومه را در جلسه درس آیت الله العظمی حاج شیخ محمدتقی آملی قدس سره آموخت.
در آن ایام، آوازه مبارزاتی فداییان اسلام به رهبری شهید نواب صفوی در همه جا به گوش می رسید، سید محمدباقر به همراه دانشمندان ارجمند شیخ مهدی سراج انصاری تبریزی، محیی الدین انواری و... با آن ها ارتباط پیدا کرد. خود او می گوید: «در قم با آقای عبدالحسین واحدی (یکی از اعضاء اصلی فداییان اسلام) هم مباحثه بودم. فداییان اسلام در تهران هیئتی داشتند به نام مبارزه با بی دینی. در هیئت آن ها که در مسجد عباس آباد تهران برگزار می شد، شرکت می کردم و سخنرانی مرحوم شهید نواب صفوی را گوش می نمودم. محور سخنان ایشان این بود که به هر قیمتی که شده باید جلو منکرات را گرفت. یک روز همراه نواب صفوی به کرج رفتیم؛ بعضی از دوستان نیز بودند. در کنار نهر عمیقی که از رودخانه کرج منشعب می شد، در جانب جاده شمال، قهوه خانه ای بود، چند تخت در جلو آن در کنار نهر گذاشته بودند. روی یکی از آن تخت ها برای صرف چای نشستیم. من به طرف تخت دیگر رفتم، دیدم دو نفر در آن جا مشغول شراب خواری هستند. آمدم نزد نواب و ماجرا را گفتم. او بی درنگ برخاست و نزد آن ها رفت و گفت: مگر شراب حرام نیست؟ آن ها از ترس، بطری های شراب را زیر تخت انداختند. من به آب پریدم و آن شیشه ها را گرفتم و شرابش را خالی نمودم و سپس شیشه ها را به کنار پرت نمودم. صدای اعتراض آن ها بلند شد. نواب صفوی همراه یکی از حاضران، با آن ها گلاویز شدند و آن ها به دست نواب، کتک سختی خوردند... سپس به تهران مراجعت کردیم. در مسیر راه خانواده ای را دیدیم که نشسته اند و با پاسور، قماربازی می کنند. نواب نزد آن ها رفت و با زبان خوش گفت: برادران و خواهران! قمار در دین خدا حرام است و نهی از منکر، بر ما واجب می باشد. و ما تا این اوراق پاسور را از شما نگیریم، دست بردار نیستیم. بعد به آقای محیی الدین انواری و سید شمس الدین بهشتی رو کرد و گفت: پاسور را از دست این ها بگیرید. آن ها وارد عمل شده و پاسور را از آن ها گرفتند که نزدیک بود جریان به درگیری شدید منجر شود».
سه سال و نیم از سکونت او در تهران می گذشت که اطلاع یافت آیت الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی قدس سره در قم ساکن شده است. استادش شیخ عبدالرّزاق قائنی، به عشق بهره مندی از درس مرحوم بروجردی عازم قم شد. ناگزیر آقای موسوی نیز در سال 1325 ش به دنبال استاد به قم رفت و تا آخر عمر در همین شهر ماند و به تحصیل و تحقیق ادامه داد.
wikiahlb: سید_محمدباقر_موسوی_همدانی
[ویکی فقه] سید محمد باقر موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان، از شاگردان مرحوم علامه طباطبایی «ره» می باشد.
تحصیلات حوزوی را در همدان آغاز نمود، سپس به تهران رفته، در مدرسه مروی، خدمت شیخ محمد تقی آملی، کفایه و فلسفه را تلمذ نمود، به همراه استاد خود به قم آمد، و از وجود مرحوم علامه طباطبایی استفاده نمود. ایشان غیر از ترجمه المیزان، قصص قرآن در تاریخ انبیاء علیهم السّلام را نیز نگاشت و ترجمه قرآن مورد استفاده در ترجمه المیزان نیز از ایشان است.
تحصیلات حوزوی را در همدان آغاز نمود، سپس به تهران رفته، در مدرسه مروی، خدمت شیخ محمد تقی آملی، کفایه و فلسفه را تلمذ نمود، به همراه استاد خود به قم آمد، و از وجود مرحوم علامه طباطبایی استفاده نمود. ایشان غیر از ترجمه المیزان، قصص قرآن در تاریخ انبیاء علیهم السّلام را نیز نگاشت و ترجمه قرآن مورد استفاده در ترجمه المیزان نیز از ایشان است.
wikifeqh: محمدباقر_موسوی_همدانی