[ویکی اهل البیت] ضیاءالدین علی ابن ملا محمد عراقی فقیه و مجتهد شیعی و عالم قرن چهاردهم هجری معروف به آقا ضیاءالدین بود.
علی، معروف به ضیاءالدین فرزند آخوند ملا محمد کبیر سلطان آبادی (عراقی) در سال 1278 ه.ق در محله حصار قدم سلطان آباد (اراک) قدم به عرصه وجود نهاد. ملا محمد، پدر آقا ضیاء (1210 ـ 1290 ه.ق) در عصر خود عالمی بزرگوار و فقیهی وارسته بود و در میان شاگردان آیت الله آقا محسن عراقی علاءالمحدثین (1247 ـ 1325 ه.ق) منشی خاص آخوند خراسانی و آیت الله سید محمد شفیع الدین جاپلقی (متوفا: 1280 ه.ق) مقام و مرتبه ای بلند در علم بود و به تقوا و پرهیزکاری شهرت داشت. در اجازه ای که آقا شفیع به وی داده، او را به عنوان «عالم فاضل و محقق مدقق و از رؤسا و قضات مورد وثوق و اطمینان» یاد کرده است.
آقا ضیاءالدین که دارای هوشی سرشار و استعدادی فوق العاده بود، مقدمات علوم اسلامی را نزد پدر و سایر علماء، در زادگاهش فراگرفت و در سال 1302 ه.ق برای ادامه تحصیل، راهی اصفهان گردید و در مدرسه صدر اقامت گزید. آیهالله العظمی اراکی درباره انگیزه سفر آقا ضیاء به اصفهان می گوید: پدر مرحوم آقا ضیاء در هشتاد سالگی فوت کرد؛ در حالی که فرزندش، آقا ضیاء 12 سالش بوده و غیر از ایشان دو دختر هم داشتند. حاج صمصام الملکی بود متمول و ارباب ملک و املاک ولکن از علوم هم بی اطلاع نبوده است.
مرحوم آقا شیخ فرمودند: در کربلا که بودم در مدرسه حسن خان کربلا درس می گفتم. صمصام الملک برای زیارت آمده بود، یک هفته آمد در درس من نشست، و در آن هفته از استصحاب بحث می کردیم و کلمه «لاتنقض الیقین بالشّک» را می گفتیم. آخر هفته که شد، گفت: قربان آن لب و دهنی شوم که یک کلمه به این کوتاهی از آن بیرون آمده و ما یک هفته است بحث می کنیم، یک همچو آدمی بوده، بی اطلاع از عملیات نبوده، منتها ارباب ملک و املاک بود.
به همان طرز سابق که می آمد خانه آخوند ملا محمد کبیر، پدر مرحوم آقا ضیاء عراقی و با او صحبت های علمی داشت، بعد از فوت آخوند هم می آید، به خیالش که فرزند آخوند به جای پدرش نشسته، در آن وقت، آقا ضیاء 24 ساله بود. صمصام الملک فرعی عنوان می کند. آقا ضیاء نمی تواند از عهده برآید.
حاج صمصامالملک می گوید: آه! در خانه آخوند بسته شد! پدرم نقل می کرد که آقا ضیاء فرمود: این مثل یک کاسه آب گرمی بود که به سرم ریخته شد. از همان مجلس که حرکت می کند، می رود به اصفهان و بعدش هم به نجف، و می ماند تا آقا ضیاء می شود و همین یک کلمه «آه درِ خانه آخوند بسته شد.» باعث شد تا او به طور جدی و مصمم به درس و بحث پرداخت و به کمالات علمی و معنوی دست یافت. آقا ضیاء الدین شش سال در حوزه علمیه پررونق اصفهان، از محضر استادان بزرگواری، همچون آیات عظام:
دروس سطح عالی فقه، اصول، کلام و فلسفه را آموخت و در اواسط سال 1307 ه.ق به عراق مهاجرت نمود و ابتدا، به شهر سامرا که از مراکز اجتماع طلاب مهاجر و دارالعلم آن زمان بود، رفت. مدتی را به خیال و عنوان این که در مسند قضا نشسته، به رتق و فتق (حل و فصل) امور مردم گذراند. پس از چند ماه، ناگهان از این خیال و علاقه به مسند منصرف شد و با شنیدن آوازه و شهرت میرزا حبیب الله رشتی، سامرا را ترک و به سوی نجف حرکت کرد و تا آخر عمر در آن حوزه کهن و مهم و پایگاه و مرکز علم، ماندگار شد.
آقا ضیاءالدین پس از سالها تحصیل، به درجه اجتهاد نائل آمد و در این دوره پیوسته مورد احترام استادانش بود و به کسی که دریایی از علم و دانش و معارف دینی در سینه اش نهفته است، شهرت دارد.
علی، معروف به ضیاءالدین فرزند آخوند ملا محمد کبیر سلطان آبادی (عراقی) در سال 1278 ه.ق در محله حصار قدم سلطان آباد (اراک) قدم به عرصه وجود نهاد. ملا محمد، پدر آقا ضیاء (1210 ـ 1290 ه.ق) در عصر خود عالمی بزرگوار و فقیهی وارسته بود و در میان شاگردان آیت الله آقا محسن عراقی علاءالمحدثین (1247 ـ 1325 ه.ق) منشی خاص آخوند خراسانی و آیت الله سید محمد شفیع الدین جاپلقی (متوفا: 1280 ه.ق) مقام و مرتبه ای بلند در علم بود و به تقوا و پرهیزکاری شهرت داشت. در اجازه ای که آقا شفیع به وی داده، او را به عنوان «عالم فاضل و محقق مدقق و از رؤسا و قضات مورد وثوق و اطمینان» یاد کرده است.
آقا ضیاءالدین که دارای هوشی سرشار و استعدادی فوق العاده بود، مقدمات علوم اسلامی را نزد پدر و سایر علماء، در زادگاهش فراگرفت و در سال 1302 ه.ق برای ادامه تحصیل، راهی اصفهان گردید و در مدرسه صدر اقامت گزید. آیهالله العظمی اراکی درباره انگیزه سفر آقا ضیاء به اصفهان می گوید: پدر مرحوم آقا ضیاء در هشتاد سالگی فوت کرد؛ در حالی که فرزندش، آقا ضیاء 12 سالش بوده و غیر از ایشان دو دختر هم داشتند. حاج صمصام الملکی بود متمول و ارباب ملک و املاک ولکن از علوم هم بی اطلاع نبوده است.
مرحوم آقا شیخ فرمودند: در کربلا که بودم در مدرسه حسن خان کربلا درس می گفتم. صمصام الملک برای زیارت آمده بود، یک هفته آمد در درس من نشست، و در آن هفته از استصحاب بحث می کردیم و کلمه «لاتنقض الیقین بالشّک» را می گفتیم. آخر هفته که شد، گفت: قربان آن لب و دهنی شوم که یک کلمه به این کوتاهی از آن بیرون آمده و ما یک هفته است بحث می کنیم، یک همچو آدمی بوده، بی اطلاع از عملیات نبوده، منتها ارباب ملک و املاک بود.
به همان طرز سابق که می آمد خانه آخوند ملا محمد کبیر، پدر مرحوم آقا ضیاء عراقی و با او صحبت های علمی داشت، بعد از فوت آخوند هم می آید، به خیالش که فرزند آخوند به جای پدرش نشسته، در آن وقت، آقا ضیاء 24 ساله بود. صمصام الملک فرعی عنوان می کند. آقا ضیاء نمی تواند از عهده برآید.
حاج صمصامالملک می گوید: آه! در خانه آخوند بسته شد! پدرم نقل می کرد که آقا ضیاء فرمود: این مثل یک کاسه آب گرمی بود که به سرم ریخته شد. از همان مجلس که حرکت می کند، می رود به اصفهان و بعدش هم به نجف، و می ماند تا آقا ضیاء می شود و همین یک کلمه «آه درِ خانه آخوند بسته شد.» باعث شد تا او به طور جدی و مصمم به درس و بحث پرداخت و به کمالات علمی و معنوی دست یافت. آقا ضیاء الدین شش سال در حوزه علمیه پررونق اصفهان، از محضر استادان بزرگواری، همچون آیات عظام:
دروس سطح عالی فقه، اصول، کلام و فلسفه را آموخت و در اواسط سال 1307 ه.ق به عراق مهاجرت نمود و ابتدا، به شهر سامرا که از مراکز اجتماع طلاب مهاجر و دارالعلم آن زمان بود، رفت. مدتی را به خیال و عنوان این که در مسند قضا نشسته، به رتق و فتق (حل و فصل) امور مردم گذراند. پس از چند ماه، ناگهان از این خیال و علاقه به مسند منصرف شد و با شنیدن آوازه و شهرت میرزا حبیب الله رشتی، سامرا را ترک و به سوی نجف حرکت کرد و تا آخر عمر در آن حوزه کهن و مهم و پایگاه و مرکز علم، ماندگار شد.
آقا ضیاءالدین پس از سالها تحصیل، به درجه اجتهاد نائل آمد و در این دوره پیوسته مورد احترام استادانش بود و به کسی که دریایی از علم و دانش و معارف دینی در سینه اش نهفته است، شهرت دارد.
wikiahlb: سید_ضیاء_الدین_عراقی