سگبان

لغت نامه دهخدا

سگبان. [ س َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مستحفظ و نگاهبان سگ. ( ناظم الاطباء ). کَلاّب. ( دهار ) :
تو از نژاد و تخمه سگبان قیصری
من از نژاد سلمان یار پیمبرم.
سوزنی.
دل کدامین سگ بود جایی که صدجان بلکه بیش
در رکاب کمترین شاگرد سگبان میرود.
انوری.
دارم اخلاص و یقین کام پرستی نکنم
کان دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند.
خاقانی.
سلطان برنایی مگر بهر سواری شد بدر
تا کی پیاده براثر پویم که سگبان نیستم.
خاقانی.
بسا تابه که ماند از تیرگی سرد
بسا سکبا که سگبان پخت و سگ خورد.
نظامی.
دین سره نقدی است بشیطان مده
یاره فغفور بسگبان مده.
نظامی.

سگبان. [ س َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند، دارای 611 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است. محصول آن غلات ، زردآلو، بادام و شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ). ایستگاهی است میان صوفیان و یام خط تبریز جلفا واقع در 46هزارگزی تبریز از اینجا میگذرد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه مامور تربیت و حفاظت سگان است نگهبان سگ .
ده جزئ دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند .

فرهنگ عمید

کسی که سگ ها را نگهداری و تربیت می کند، نگهبان سگ.

پیشنهاد کاربران

کلاب. [ ک َل ْ لا ] ( ع ص ) سگ بان. ( دهار ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . سگ دار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .

بپرس