سکندر
/sekandar/
فرهنگ اسم ها
معنی: مخفف اسکندر
برچسب ها: اسم، اسم با س، اسم پسر، اسم یونانی
لغت نامه دهخدا
سکندر. [ س ِ ک َ دَ ] ( ص ) سرنگون و معلق. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) نوعی از بازی که کف دستها را بر زمین نهاده و پاها را بلند کرده راه روند. ( ناظم الاطباء ).
سکندر. [ س ِ ک َ دَ ] ( اِخ ) مخفف اسکندر. رجوع به اسکندر شود.
- سکندرشکوه :
سکندرشکوهی که در جمله ساز
شکوه سکندر بدو گشت باز.
نظامی.
- سکندرصفات : هزار جان سکندرصفات خضرصفا
نثار چشمه حیوان جام او زیبد.
خاقانی.
- سکندرکش : سمندی نگویم سکندرفشی
سمندرفشی نه سکندرکشی.
- سکندرگوهر :
دارای گیتی داوری خضر سکندر گوهری
عادل تر از اسکندری کو خون دارا ریخته.
خاقانی.
- سکندرمحافل ؛ پادشاهی که بارگاه وی مانند بارگاه سکندر است. ( ناظم الاطباء ).- سکندرمنش :
خضر سکندرمنش چشمه رای
قطب رصدبند مجسطی گشای.
نظامی.
- سکندرموکب : سکندرموکبی داراسواری
ز دارا و سکندر یادگاری.
نظامی.
- سکندروار : دلم گرد لب لعلت سکندروار میگردد
نگویی آخر ای مسکین فراز آب حیوان آی.
سعدی.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید