سواک

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

سواک. [ س َ ] ( مص ) رفتار نرم. ( غیاث ). رفتار نرم و آهسته. ( ناظم الاطباء ). || برابر در این صورت مرکب از لفظ سَوا به معنی برابر است و کاف خطاب. ( غیاث ).

سواک. [ س َ ] ( ع مص ) مسواک کردن. ( ناظم الاطباء ). || بد رفتن از ناتوانی و نرم دست رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

سواک. [ س ُ ] ( اِ ) زردی باشد که بر روی غله زار نشیند و غله ضائع کند. ( برهان ). زردی کشت. ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ).

سواک. [ س ِ ] ( ع اِ ) چوب دندان مال. مسواک. ( منتهی الارب ). مسواک است و آن چوبی باشد که در وقت نماز کردن و غیر آن بر درزدندانها مالند. ( برهان ). مسواک. ( غیاث ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). ج ، سُوُک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) چوب دندان مال مسواک .
زردی باشد که بر روی غله زار نشیند و غله ضائع کند زردی کشت

فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِ. ) مسواک .

فرهنگ عمید

چوبی که به دندان ها بمالند و با آن دندان ها را پاک کنند، مسواک.

گویش مازنی

/sooaak/ وسیله نمونه برداری برنج و غلات از کیسه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَوَّاکَ: تو را درست و نیکو ومنظم کرد (چون مساوی کردن هم نوعی نظم دادن است )
ریشه کلمه:
سوی (۸۳ بار)
ک (۱۴۷۸ بار)

مساوات به معنی برابری است در کیل یا وزن و غیره گوئیم: این لباس با آن مساوی است و تا چون میان دو حاشیه کوه را برابر کرد گفت: بدمید. (ذوالقرنین میان شکاف کوه پاره‏های آهن را گذشت تا شکاف را پر کرد و دولبه کوه را با هم برابر نمود) مفاعله گاهی مثل تفعیل می‏آید. این آیه از آن است تسویه: برابر کردن و پرداختن مرتب گردانیدن و سپس علقه شد پس او را اندازه گرفت و متعادل کرد تسویه ظاهراً میان اجزاء بدن است ایضاً در آیات ، . و در آیه . به نظرم مراد از سوّاک سلامت اعضاء و گذاشتن هر عضو در موضع خود و مستوی الخلقه بودن و از «عدلک» تناسب اعضاء است. در آیه . ظاهراً فراغ از خلقت مراد است یعنی چون او را پرداختم و از روحم در آن دمیدم... . این سخن مشرکین است که روز قیامت به خدایان دروغین خواهند گفت: به خدا قسم در گمراهی آشکار بودیم آنگاه که شما را با خدا برابر می‏کردیم و به جای او و معبود می‏گرفتیم . . ای کاش زمین با آنهامساوی بود و بر انگیخته نمی‏شدند. . آنهارا هفت آسمان متعادل کرد. استواء: برابری . استواء چون با «علی» متعدی شود معنی استقرار یافتن و برقرار شدن می‏دهد مثل . کار به پایان رسید و کشتی بر کوه جودی نشست و در ان قرار گرفت و مثل چون تو و یارانت در کشتی قرار یافتید علی هذا معنی آیات ، . این است که خدا در تخت حکومت و تدبیر استقرار یافت و آن کنایه از تدبیر و اداره امور عالم است چنانکه «یُدَبِّرُ الْاَمْرَ» آن را توضیح می‏دهد. و چون با «الی» متعدی گردد معنی توجه و قصد و رو کردن می‏دهد در اقرب آمده: گویند هر که از کاری فارغ شد و کار دیگری قصد کرد گفته می‏شود «استوی له و الیه» . . استوی در هر دو به معنی توجّه و قصد است گاهی به معنی اعتدال و استقرار است مثل چون موسی قوی شد و در زندگی استقرار یافت به او درک و علم دادیم . ظاهراً مراد از استوی معتدل شدن جبرئیل و آمدن به صورت انسان منوسط است. یعنی او نیرومند است پس معتدل شد در حالیکه در ناحیه بالاتر بود. . سوی به کسر و ضم سین خوانده شده و معنی آن عدل و وسط است «مکاناً» ظاهراً ظرف است و سوی صفت مکان یعنی میان ما و شما وقتی معین کن در مکانی را که مسافت آن به هر دو طرف مساوی است و شاید مکان هموار و مستوی الاطراف مراد باشد و راغب گوید سوی (به ضمّ و کسر) و سواء به معنی وسط است... و ان وصف و ظرف به کار رود، اصلش مصدر است. سوّی: آن است که از افراط و تفریط در اندازه و کیفیّت، به دور باشد (راغب) و آن با تمام و راست و مستقیم یکی است . یعنی راه راست. . سویّاً حال است از فاعل تکلّم یعنی نشانه تو آن است که سه شب نتوانی با مردم سخن گوئی حال آنکه سالم و صحیح هستی. . سالم از لغزش راه میرود در راه راست. سواء: در اصل مصدر است به معنی برابری و به معنی مساوی و وسط (وصف و ظرف) به کار می‏رود (راغب) مثل که به معنی مساوی است و مثل که به معنی وسط است بهتر است بگوئیم سواء به معنی مستوی و اضافه صفت به موصوف است یعنی از راه راست گم شده. * . سواء در آیه شاید مصدر باشد یعنی اگر ازخیانت قومی که با آنها پیمان بسته‏ای ترسیدی پیمان آنها را با برابری به سویشان بیانداز و نقص کن (و اعلام کن تا تو و آنها را با علم به نقض پیمان با هم باشید) و شاید به معنی عدل باشد یعنی با عدالت پیمان را بشکن و به خودشان رد کن. ایضاً در آیه. به معنی عدل است.

پیشنهاد کاربران

بپرس