گوهر سنگین که زمین کان اوست
کی دیت گوهر دندان اوست.
نظامی.
|| آنچه از سنگ ساخته باشند. ( آنندراج ) : و اندر کوههای وی [ طوس ] معدن پیروزه است...و سرمه و شبه و دیگ سنگین و سنگ فسان. ( حدود العالم ).
آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست
گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال.
منجیک.
که اکنون بدین تنگ غار اندری گریزان به سنگین حصار اندری.
فردوسی.
بغار سنگین در نه بغار دین اندررسول را بدل پاک صاحب الغاریم.
ناصرخسرو.
اندرین زندان سنگین چون بماندم بی زواراز که جویم جز که از فضلت رهایش را سبب.
ناصرخسرو.
و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب و افرازهای خاکین و سنگین بر مثال خرقان. ( فارسنامه ابن البلخی ص 143 ).درین گور گلین و قصر سنگین
به امید تو کردم صبر چندین.
نظامی.
رخش ترا بر آخور سنگین روزگاربرگ گیانه خر تو عنبرین چرا.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 12 ).
در بند چار آخور سنگین چه مانده ای در زیر هفت آینه خودبین چه مانده ای.
خاقانی.
صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین. ( گلستان سعدی ). || وزین.متین. موقر. باوقار. ( یادداشت بخط مؤلف ). باوقار. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || کنایه از مردم اصیل و نجیب. ( آنندراج ). || متمرد. سرکش. ( ناظم الاطباء ). || نحس. شوم. ( آنندراج ). || استوار. محکم. ( ناظم الاطباء ). || ناگوار. غلیظ. ثقیل. بطی ءالهضم. بدگوار. دیرگوار. ( یادداشت بخط مؤلف ). || نوعی از سلاح و سرنیزه. || شدید. ( ناظم الاطباء ).- استخوان سنگین :
خواهم از برای دل دلبری بتمکینی
بهر این هما باید استخوان سنگینی.
اسماعیل ایما ( از آنندراج ).
بیشتر بخوانید ...