سنب گور

پیشنهاد کاربران

سُنب گور واژه ایست مرکب ازسُنب گور . سُنب همان سُم است که شکل رایج کاربری این واژه به معنی �سُم ستوران ) درحال حاضر است .
ولی معانی بسیار گسترده ایهم بصورت مرکب وهم بصورمنفک دارد.
وآزه سُنب گور اولین بار درکتاب مجمل التواریخ والقصص ازنویسنده ای ناشناس ومتوفی 520 قمری است نام بده شده، که به تاریخ 320ه. ق اشاره دارد و نویسنده درصفحۀ 522 درادامۀ توصیف همدان آورده است :. . . ودرحوالی آن عجائب های بسیار است که عبدالرحمن ( متوفی 320ق ) درهمدان نامه آورده است. چنانک �منار سُنب گور�که بدیۀ �خسنجین � ( 345ب ) بوده است . ومرحوم ملک الشعرا درزیرنویس درتوضیح �خسنجین� نوشته است که ابن فقیه ( طبع لندن ص 248 ) این نام را به شکلهای:خسفجین، خشفجین ، اسفجین آورده درآثارالبلد واخبارالعباد که مولف آن درسال 682ه. ق درگذشته تقریبا باتوضیحات منطبق با داستان القصص درباره ساختن مناره نام این روستارا اسفجین وازتوابع همدان آورده است واشاره کرده که طول آن پنجاه ذراع بوده ومطلب با این جمله خاتمه می پذیرد[صاحب آثارالبلاد ( ص355 ) می نویسد که تازمان ما، آن مناره باقی است]وگویا این جمله گفتۀ مترجم باشد که آنرا گزارش کرده ولی درقالب متن آورده است . درکتاب عجایب المخلوقات وغرایب الموجودات نوشته شده درحدودسالهای 556، 573ازآن مناره بنام ذات الاظلاف ( بمعنی نشانه سم های شکافته ستوران ) نام برده شده ودرکتاب مراصد اطلاع ومتن عربی آن که مختصرالبلدان یاقوت حموی است اینگونه آمده است[اسفَجین :بعدالسین ساکنة فاءوجیم :قریة بهَمدان مِن رستاق وَنجَر، منها منارة ذات الحوافر ( بمعنی نشانه سمهای ستوران ) ، تُذکرفی الحاء] که معنی آن �قریه ای است درهمدان ازرستاق ونجر، ودرآن هست منارۀ ذات الحوافر، اشاره شده به آن درفصل ح
...
[مشاهده متن کامل]

اساتیدمحترم مصحح یا مترجم کتب فوق واژه سنب گوا را به شکلهای بالا توضیح داده اند . ضمن این که وآزه هم ازنظر مکان یابی وهم ازنظر معنایی که تفسیرآنها می تواند به دستبای فرهنگ وتاریخ کهن وسیرتحول زبان فارسی وجایگزینی معانی درزمانهای مختلف کمک کمک کرده مفید واقع شود . داستان مندرج درالقصص نیز بسیارخوانی است .
ازنظر مکان یابی با توجه به توضیحاتی که مولفین فقید اداکرده اند بنظر می رسد مکان ( سنب گور ) با مختصات جغرافیایی روستای سمقاور که درباره آن نیز دراین فرهنگنامه ( آبادیس ) توضیح داده شده است مطابقت دارد . وازنظر معنایی به صورت موجز به پاره ای ازمعانی هریک ازاجزا به شرح زیراشاره می شود:
( سَ مّ ) [ ع . ] ( اِ. ) زهر، مادة کشنده . ج . سموم . سم ( دهخدا ) درزبانِ فارسی درزمانی که حروفِ �ن وب� بدنال هم قرارمی گیرند تبدیل به �م� می شوند ویا درمواردی برعکس که دراصل �م�بود واکنون با�ن، ب � خوانده می شود مانند �شنبه �که دراصل �شمه� ب ه معنی بوده است. واژه سنب نیز ازواژه �سمج� واین واژه نیز ازواژه �سمجک� گرفته شده که به شکلهای سُمچه وسُمچ وسُمچک نیزخوانده می شود . که
[درفارسی سُم درپهلوی �سومب �دراوستایی �سُفه �درسانسگرین �شپه �] ( فرهنگ نظام ج3 ) می باشد و
واژه سًم برگرفته ازواژه سًنب است [. و ( سُ ) ( اِفا. ) در ترکیب به معنی �سنبنده � ( سوراخ کننده ) آید. ۱ - ( اِ. ) سم چارپایان . ۲ - خانة زیرزمینی جهت درویشان . ۳ - آغل گوسفندان، سمج] ( فرهنگ معین
وبه معنی خانه زیرزمینی ، محل لشکریان، آغل، محبس ( فرهنگ نظام
سُم:[خانه ها باشد برزیر زمین کنده . ( لغات فرس ) فردوسی :بیابان سراسر همه کنده به سم - همان روغن گاود درسم بخم ]دومعنی دارد :اول خانه ها باشد کنده برزیزمین . دوم :ناخن چارپایان ( صحاح الفرس
سمچ وسمچه:بالضم، سردابۀ زیرزمین، که زندان دزدان باشد، وگاهی دربیابان سازندبرای مسافران . مسعودگوید:هریک نشسته بردرودیوارسمج من ( فرهنگ رشیدی
سُمب ، سُمج بروزن تند ، سمچه ، سُمجه، بروزن سفره : زندان دزدان که برزیرزمین یا بالای کوه سازند . ( فرهنگ نوبهار )
سُم :بضم :معروف، وخانه درزیر زمین کنده باشد درتبختری است بفتحه که سَمچ باشد ( مدارالافاضل ج 3 )
سمچ:به ضم وجیم پارسی :سوراخ کرده وکافت به زیرزمین آگنده
کافت. [ف ِ ] ( اِخ ) سمجی است جای باش دزدان که در آنجا متاع خود را نگاه میدارند و فراهم آرند. ( منتهی الارب )
آگنده
( اسم ) ۱ - انباشته پر مملو ممتلی . ۲ - حشو در نهاده . ۳ - نهان کرده پوشیده مخفی . ۴ - مدفون دفین در خاک فرو برده . ۵ - نگار کرده ملون منقش . ۶ - مغزدار میان پر. ۷ - سخت فربه با گوشتی سخت پیچیده .
سَمُکبا فتح س، وم باضمه ) باهنی ورعنایی ( فرهنگ رشیدی
سمه:آبگیر کوچک باشدکه جولاهان ورزند. عرب ممسحه گویند] ( صحاح الفرس ) . غرواشه، دهار،
سُمج = زندان زیرزمینی ( فرهنگ گنج آویز )
سَم sam ( پهلوی ) = سهم، ترس، واهمه، بیم، دلهره، بیم، رعب، وحشت
گور. ( اِ ) به معنی قبر باشد، و آن جایی است که مرده ٔ آدمی را در آن بگذارند. ( برهان ) . قبر معرب گور است. ( آنندراج ) . تربت. خاک. نهفت. ستودان. ادم. ثُکنة. ( منتهی الارب ) . جَدَت. ( دهار ) . جَدَف : حَفیر؛ گور کنده. رَجَم. رَجمة. رُجمة. راموس. رَمس. ضَریح. رَیْم. طَفد. کَفر. مَرقَد. مَرمَس. مَضجَع. مَنهَل. وَتیرة. ( منتهی الارب ) . روضه. مدفن
معنی گور در فرهنگ فارسی عمید
گور
پستانداری وحشی شبیه خر با رنگ زرد و خط های سیاه که در افریقا پیدا میشود و دسته دسته حرکت می کنند، گور اسب، گورخر.
۱. جایی که مرده را دفن کنند، قبر: نبشته ست بر گور بهرام گور / که دست کرم بِه ز بازوی زور ( سعدی: ۱۰۸ ) .
۲. [قدیمی] صحرا، بیابان.
گورgowra:استاد فره وشی در تفسیر نام رودخانه زاب درگویش کردی وواژه زاب بزرگ �زی یاَ گورهzey gowra�گورَgowraرا �بزرگ� معنی کرده است
[گورgawr ( پهلوی ) = ـ1ـ دره، گودی، حفره 2ـ دشت، جلگه 3ـ شکم، رحم 4ـ جنین
gur ( پهلوی ) گور گورخر، گور، خر دیسو disu ) = وحشی (
�گور� �gavr�درگویش یزدی وکرمانی مترادف�گور��gow r �درهمان گویش ها :1 - مد، انسان2 - بهدین، زرتشتی3 - این واژه با تلفظ�گِور��gevr�درگویش بهدینان یزدی برابراست با معنی واژۀ�گبر�درگویش کرمانی 4 - همین واژه با تلفظ �گَور��gavr�درگویش یزدی بمعنی بزرگ ودرشت است.
�گُور�govar�درگویش هرمزگانی بمعنی بروکنارو�گور��gur � بمعنی آرامگاه آمده است. ترکیب �سُم گور� با مفهوم �گور� دراین گویش می تواند فرضیۀ �آرامگاه غار�یا � آرامگاه دخمه � را درذهن متبادر سازد که نشانگر نوعی از شیوه های تدفین ودردخمه ها ست که دراین خصوص دررابطه با تفسیر استاد شفیعی کدکنی از تدفین سهراب درشاهنامه به تفصیل اشاره شده است .
ازاشکال گوناگون �گور� نظیرِگبر، گبرک، گبرکی ( بمعنی دین زرتشتی�دربسیاری ازنوشته های نظم ونثر فارسی دیده می شود . وبرهمین سیاق نشان میدهد که دامنه فراگیری آن ازمعتقدان دین زردشتی فرا تررفته وبتریج حتی عیسویان را نیز شامل شده است ( استاد پورداود درپیشگفتار کتاب ِفرهنگِ بهدینان )

بپرس