روی هر یک چون دو هفته گرد ماه
جامه شان عفه سموریشان کلاه.
رودکی.
و از این ناحیت [ تغزغز ]مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع و موی سنجاب و سمور و قاقم و فنک و سبیحه. ( حدود العالم ).چو سنجاب و قاقم چو روباه گرم
چهارم سمور است کش موی نرم.
فردوسی.
لباس من به بهاران ز توزی و قصب است به تیرماه خز قیمتی و قز و سمور.
فرخی.
ای کرده خویشتن بجفا و ستم سمرتا پوستین فنک بودت بادبان سمور.
اسدی.
نبینی که هر شب سحرگه هنوزدواج سمور است بر کوهسار.
ناصرخسرو.
همی تا سمور است وسنجاب چین جز از آن نپوشد کسی پوستین.
ناصرخسرو.
پوستین سمور سینه و جگر و گرده را گرم دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).ای که پهلو بشکم داری و سنجاب و سمور
آنکه بر پوستکی خفته ز حالش یاد آر.
نظام قاری.
- کلاه سمور ؛ کلاهی که از پوست سمور سازند. ( فرهنگ فارسی معین ).- امثال :
شب گربه سمور می نماید.
|| جندبیدستر. ( فرهنگ فارسی معین ).
سمور. [ س َ ] ( ع ص ) شتر ماده تیزرو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سمور. [ س َم ْ مو ] ( معرب ، اِ ) معرب سَمور. رجوع به سمور شود.